امام حسین (ع)

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

امام حسین (ع)

۱۴۶ بازديد


در بسیارى از موارد، خدعه گرى معاویه خود را در لباس حلم و بردبارى نشان مى داد. این صبر و بردبارى چنان در ظاهر، به صورت مثبت جلوه کرده بود که بیش تر مورخان را به اشتباه انداخته و آن رابه عنوان یکى از صفات مثبت روحى معاویه ذکر کرده اند.

اما عملکرد و موضع گیرى هاى معاویه نشانگر آن است که این خصلت روحى معاویه، بیش از آن که صبغه اخلاقى و دینى داشته باشد، رنگ سیاسى داشته وبه عنوان یکى از ابزارهاى مهم براى پیشبرد اهداف و مقاصد سیاسى اش و نیز مشروعیت بخشیدن به حکومت و سلطنت وى بوده است.

جالب است که معاویه، خود در مواردى پرده از راز شکیبایى و ریاکارى خویش برمى داشت و تصریح مى کرد که این صفت چیزى بیش از یک حربه سیاسى براى خلع سلاح مخالفانش نیست و محدود به حدود مصالح سیاسى و حکومتى مى باشد. از این روست که در برابر معترضان و مخالفان سیاسى، هیچ انعطاف و نرمشى از خود نشان نمى داد. چنان که مى گفت: «تا زمانى که مردم میان ما و سلطنت ما حایل نشوند، ما میان آنان و زبانشان حایل نمى شویم (و جلوى انتقادشان را نمى گیریم.)

و در جاى دیگر مى گوید: «من درباره کسى که شمشیر به رویم نکشد، شمشیر به کار نمى برم. اگر مردم براى آرامش کینه هاى درونى خود، تنها به همین سخنان اکتفا کنند، من نیز چشم پوشى نموده، سخنان آنان را زیر پا و پشت گوش مى افکنم»5

بر همین اساس است که معاویه آن جا که مى بیند اگر سکوت و بردبارى از خود نشان دهد، پایه هاى سلطنتش لرزان خواهد گشت، دیگر از نرمش و انعطافش خبرى نیست; چنان که در برابر کلمات انتقادآمیز و در نهایت، قیام حجربن عدى تاب نیاورد و دستور قتل وى و یارانش را با دستان زنجیرشده داد.6 همچنین دستور داد سر عمرو بن حمق را شهر به شهر بر سر نیزه بگردانند;7 همچنان که سال ها پیش در عصر خلافت عثمان، نظیر این برخورد را با ابوذر کرده بود; زیرا نتوانسته بود در برابر سخنان اعتراض آمیز ابوذر طاقت بیاورد. او مسبّب تبعید وى به ربذه شد و ابوذر را از شام تا مدینه سوار بر مرکبى تندرو و بى جهاز کرد. ابوذر در حالى به مدینه رسید که گوشت ران هایش ریخته بود.8 همچنین معاویه صبور و حلیم! دستور داد سر محمد بن ابى بکر را از مصر تا شام شهر به شهر بگردانند!9

بنابراین، آنچه به عنوان «حلم و صبر» معاویه مورد تأکید تاریخ نگاران قرار گرفته، نمادى از خدعه گرى و نیرنگ بازى اوست که براى تقویت و تثبیت حکومت و فرمان روایى اش اعمال مى شد، نه به عنوان یک سجیّه و ملکه اخلاقى و یک باور دینى. از این رو، هر زمان بر حاکمیتش احساس خطر مى کرد، هرگونه بانگ اعتراضى را به شدیدترین شکل در نطفه خفه مى کرد. اما باید توجه داشت که به هر حال، بردبارى سیاسى معاویه یک حربه بسیار مهم براى فریفتن افراد سطحى و ظاهربین بود، به طورى که این گونه افراد در برابر اعمال ضد دینى معاویه حتى نمى توانستند اعتراض زبانى کنند، چه برسد به آن که نهضت و قیام مسلّحانه علیه وى راه بیندازند.

کوشش معاویه بر این بود تا به هر روش ممکن، از این سلاح کارامد در راه پیشبرد اهداف سلطنت طلبانه خویش بهره بردارى کند. او در زمان جنگ با امام حسن(علیه السلام) از یک سو، در میان سپاه قیس بن سعد (فرمانده لشکر طلایه امام حسن(علیه السلام)) از، صلح امام حسن(علیه السلام) خبر داد و از سوى دیگر، در پشت جبهه، در محل اقامت امام حسن(علیه السلام) شایعه سازش قیس با معاویه را پخش کرد.10 و با این شگرد، خط مقدم و پشت جبهه سپاه امام را نسبت به یکدیگر دل سرد وبدبین کرد و تفرقه و تشتّت را در لشکر امام حسن(علیه السلام) حاکم ساخت، در حالى که هر دو خبر از پایه بى اساس و دروغ بود.

همچنین معاویه از یک سو، ده دینار به مستمرى کوفیان افزود، ولى از سوى دیگر، نعمان بن بشیر عثمانى مخالف شیعه را بر آنان حاکم کرده بود که هر چه آنان آن دینارها را مطالبه مى کردند، او توجهى به آن درخواست ها نمى کرد

معاویه در این زمینه تا آن جا پیش رفت که حتى بین کارگزاران خویش، که گروهى از آنان از خویشاوندانش بودند، تفرقه و اختلاف مى انداخت، تا از این راه، هم به از میان برداشتن رقباى احتمالى خویش نایل آمده باشد و هم به او به عنوان پناهگاه و هسته مرکزى حل مشاجرات و اختلافات نگاه شود; چنان که به هر یک از مروان بن حکم و سعید بن عاص ـ که هر دو از خاندان اموى بودند ـ در نامه هاى محرمانه و بدون آگاهى از یکدیگر، دستور تخریب خانه هر یک و ضبط اموالش را داد که چون هر یک از این توطئه باخبر شدند، از این کار خوددارى کردند.

معاویه براى تثبیت واستقرار سلطنتش، نیازمند یک باور و اعتقاد دینى بود که در پرتو آن، هم بتواند مخالفان خود را با هر انگیزه اى که داشتند، با شدت و خشونت هرچه تمام تر سرکوب کند و هم چهره اى مقبول و محبوب داشته باشد. اگر این باور و اعتقاد که «خلیفه یا سلطان هر کارى بخواهد مى تواند انجام دهد» در جامعه کاملاً جا مى افتاد، مشکل و معمّاى چهره دوگانه و نیرنگ باز معاویه حل مى شد، و چنین وانمود مى گردید که خلیفه میزان همه چیز است و مردم باید از وى کاملاً اطاعت کنند، و اساساً داورى و ارزیابى درباره عملکرد خلیفه و سلطان کار مردم نیست. از این رو، احادیثى فراوانى در تأیید و تقویت این پندار از زبان پیامبر(صلى الله علیه وآله) ساخته و به آن حضرت نسبت داده شد; مانند:

«از هر فرمان روایى اطاعت کن و پشت سر هر امیر و زمامدارى نماز بگزار و به هیچ یک از اصحابم ناسزا نگو.»

روایاتى از این قبیل، این باور عمومى را، که معاویه در پى آن بود تا بر اساس آن، نظام حکومتى دلخواه خویش را توجیه قانونى و شرعى کند، به وجود مى آورد. مطابق این باور:

اولاً، مردم مى بایست کاملاً در برابر سلطان (معاویه) مطیع و فرمانبر باشند و کوچک ترین حق اعتراضى درباره عملکرد سلطان ندارند و باید روش وى را عین حق و حقیقت بپندارند یا باور کنند; چرا که اعمال و رفتار سلطان هر قدر هم ناروا و ظالمانه باشد، جز تقدیر الهى نیست و به هیچ وجه، قابل تغییر و دگرگونى نمى باشد.

ثانیاً، چنانچه مردم امورى را که آشکارا خلاف دین و شرع است، از حاکم مى بینید، خود در صدد اعتراض یا داورى بر نیایند و امور یاد شده را به روز رستاخیز و خدا واگذار کنند. مردم باید بر این باور باشند که ایمان یک امر مستقل است و سیاست و حکومت و اعمال و افعال سلطان و کارگزارانش امرى دیگر! و مردم نمى توانند در صدد شناسایى ایمان از کفر یا راستى از ناراستى برآیند.

 على(علیه السلام) پس از مراجعت از صفّین به یاران خود گفت: نسبت به حاکمیت معاویه ناخشنود نباشید.»18

ـ «اگر معاویه را ببینید، مى گویید: او مهدى است»!19

دستگاه تبلیغاتى معاویه دراین باره تا آن جا پیش رفت که معاویه را واجب الاطاعه معرفى کرد و حتى حدیثى به این مضمون جعل شد که مردم باید به فرمان خداوند، معاویه را دوست بدارند: «جاءَ جبرئیلُ بورقة آس علیها: لااله الاّ اللّه، حبُّ معاویةَ فرضٌ على عبادی»;20 جبرئیل آمد با ورقه اى که بر روى آن نوشته شده بود: خدایى جز خداى یگانه نیست، دوستى معاویه بر بندگان من واجب است.

وقتى عمّار در جنگ صفّین توسط سپاه معاویه به شهادت رسید، فرمایش پیامبر(صلى الله علیه وآله) درباره عمّار و گروهى که او را به قتل مى رسانند، مطرح شد. معاویه، که قادر به انکار آن نبود، چاره اى جز پناه بردن به دامن تأویل نداشت. از این رو گفت: کشنده او کسى است که او را به میدان جنگ آورده، و مرادش امام على(علیه السلام) بود. امام على(علیه السلام) در پاسخ وى فرمود: در این صورت، حمزه نیز توسط پیامبر(صلى الله علیه وآله) به قتل رسیده است!!27

معاویه با استفاده از ابزار جعل، تحریف و تأویل حدیث، هر روز که از عمر خلافت خویش را سپرى مى کرد، زمینه مناسب ترى براى حدف پیشوایان و حافظان واقعى دین و جامعه اسلامى و جایگزین سازى حاکمان دنیاطلب و دین ستیز همسان خود فراهم مى ساخت.

ابن ابى الحدید روایت پر نکته اى از امام باقر(علیه السلام) نقل مى کند که به وضوح نشانگر آن است که معاویه چگونه با استفاده از حربه راهگشا و کارساز «حدیث سازى» در مخدوش جلوه دادن سیماى اهل بیت(علیهم السلام) در دوره مورد بحث این نوشتار، گام برمى داشت. بخشى از حدیث چنین است:

«دروغ گویان و منکران فضیلت ما براى دروغ و انکار خود، دستاویزى هم یافتند و آن تقرّب جستن به دوستان خود و حاکمان و قاضیان بدسرشت و کارگزاران ناستوده در هر شهر و دیار بود; براى آنان احادیث ساختگى و دروغ روایت کردند واز ما چیزهایى نقل نمودند که نه ما گفته بودیم و نه انجام داده بودیم. این کار به خاطر آن بود که کینه مردم را علیه ما بر انگیزند. و زمان رواج و اوج این عمل، به روزگار معاویه و پس از شهادت امام حسن(علیه السلام)بود.

سیاست دروغ سازى و دروغ پراکنى دستگاه تبلیغاتى معاویه در سراسر حوزه اسلامى، به ویژه منطقه شام، چنان مؤثر افتاد که حتى بر دین مداران نیز حقیقت مشتبه گردید، تا آن جا که آنان این دروغ پردازى ها را درست و حق تلّقى کرده، آن ها را روایت نمودند. این در حالى بود که اگر به کذب آن ها پى مى بردند، هرگز روایت نمى کردند و به آن معتقد نمى شدند

دستگاه تبلیغاتى معاویه در راستاى مخدوش جلوه دادن سیماى اهل بیت(علیهم السلام) و در نهایت، حذف جایگاه شامخ آنان در میان مسلمانان، دست به اقدام و سازمان دهى دیگرى نیز زد و آن استخدام گروهى از قصه گویان و افسانه پردازان و اصحاب حکمت و شعر و مَثل بود تا درباره صبر، حکمت، بخشش و شجاعت معاویه داستان هاى حکمت آمیز و عبرت آموز بسازند و در سراسر قلمرو اسلامى، به ویژه شام، منتشر کنند. برنامه یاد شده توسط کارگزاران معاویه چنان ماهرانه تنظیم و پخش مى شد که معاویه خشن، قسى القلب و ترسو، نماد صبر، حکمت و شجاعت معرفى مى شد. براى نمونه، عبید بن شریه، که اهل صنعا (یمن) بود و در قصه گویى و داستان سرایى شهرت زیادى داشت، پیوسته ملازم معاویه بود و براى وى داستان مى گفت و معاویه دستور مى داد که داستان ها و امثال او را تدوین کنند

بر اساس گزارش دیگرى، وقتى معاویه پس از صلح امام حسن(علیه السلام) میان نخیله و دارالرزق نزدیک کوفه فرود آمد، گروهى از قصه گویان و قاریان شام او را همراهى مى کردند.31

کار دیگرى که قصه گویان اختصاصى خلفاى اموى مأمور انجام آن بودند تا به این وسیله، دستگاه تبلیغاتى بنى امیّه در ترسیم چهره اى دگرگون و منفور از اهل بیت(علیهم السلام) در اذهان عموم مسلمانان موفق تر باشند، لعن و سبّ بر مخالفان بنى امیّه، به ویژه بنى هاشم، و نفرین در حق آنان بود. آنان مردم را نیز به این کار وامى داشتند; چنان که در گزارشى آمده است: معاویه شخصى را که پس از نماز صبح و مغرب قصه مى گفت، مأمور کرد تا براى او و اهل شام دعا کرده، به مخالفان خود و تمامى مشرکان نفرین کند

اندیشه ارجاء و نفى عمل و واگذارى امور به خدا و تسلیم مطلق در برابر حاکم، نتیجه روشن و محتومش تأیید بنى امیّه بود; چرا که بر اساس این اعتقاد، امویان هر قدر هم که مرتکب گناه و جنایت مى شدند، باز مؤمن و مسلمان بودند! از این رو، فرقه مرجئه نه تنها در مبارزه با امویان و از میان بردن آنان، با خوارج و شیعه موافق نبودند، بلکه در خدمت آنان بودند; زیرا طبق عقیده مرجئه، حکومت بنى امیّه یک حکومت اسلامى و شرعى بود و مخالفت با آن به هیچ وجه جایز نبود. آنان بر این اعتقاد بودند که خوددارى خلفاى بنى امیه از تطبیق اعمال خود با موازین دینى، موجب نمى شود. از امتیازاتى که به عنوان «اولو الامر» و زمام داران اسلامى برخوردار بودند، محروم گردند.39

بنى امیّه با تبلیغ و ترویج چنین اندیشه اى در سطح عمومى جامعه، افکار عمومى را تخدیر نمودند و آنان را از همکارى با رهبران انقلاب ضد اموى منصرف ساختند و در سطح بالا و نخبه جامعه، فرهیختگان و نخبگان جامعه را وادار به روى آوردن به زهد و انزواى سیاسى نمودند و زمینه تثبیت و استقرار سلطنت معاویه و دیگر امویان را فراهم ساختند. معاویه با به کار بستن چنین تفکرى، به این نتیجه رسید که هر گناه و جرمى را مى تواند در حق امّت انجام دهد و مسلمانان حق هیچ گونه اعتراضى ندارند; چنان که مونت گمرى وات40 در این باره مى نویسد:

«این گونه طرز تفکر (اندیشه ارجاء) در زمینه سیاسى، به این نتیجه گیرى منجر شد که خلافت اموى با همه معاصى و گناهانش، از جانب خدا مقدّر شده و مسلمانان نباید با آن مخالفت کنند.»41

اندیشه «ارجاء» چنان در خدمت حکومت اموى قرار گرفت که این فرصت را براى معاویه فراهم کرد که بگوید: «الارضُ للّهِ و اَنا خلیفةُ اللهِ فما آخذُ مِن مالِ الله فهو لی و ما ترکتُ منه کانَ جائزاً لى»;42 زمین از آنِ خداست و من جانشین خدا هستم. آنچه از مال خداوند بر مى دارم، از آنِ من است و در آنچه صرف نظر مى کنم، مجازم.

با توجه آنچه ذکر شد، روشن گردید که اندیشه «ارجاء» ظرفیت لازم را داشت تابه عنوان پشتوانه نظرى مشروعیت حاکمیت بنى امیّه به کار آید. این امر باعث گردید که مرجئه هر چه بیش تر به بنى امیّه نزدیک شوند و جزو مقرّبان آنان قرار گیرند. نزدیکى آنان به بنى امیّه، موجب دورى و حتى انزجار آنان نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) گردید، به گونه که یکى از شاعران شیعى، صرف نام بردن از على(علیه السلام)و درود بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) و اهل بیت(علیهم السلام) را باعث مرگ مرجئى مى داند و مى گوید:

اذا المُرجىُّ سَرَّکَ أَنْ تَراهُ    یَموُتُ بدائِهِ مِنْ قَبْلِ موتِهْ

فَجِدِّدْ عِنْدَهُ ذِکْرى عَلىِّ    وَ صَلِّ عَلَىالنَبِىِّ و آلِ بَیْتِهِ43

هرگاه مى خواهى شادمان شوى که یک مُرجئى پیش از فرا رسیدن مرگش بمیرد، نزد او ذکر نام «على» را تکرار کن و بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) و خاندان او درود بفرست.

روایتى نیز از امام باقر(علیه السلام) حاکى از انزجار و نفرت مرجئه از ائمّه اطهار(علیهم السلام) و اهل بیت پیامبر(صلى الله علیه وآله) است. از این رو، آن حضرت از طلب آمرزش براى آنان نهى نموده اند: «و اذا ماتوا فلا تَسْتَغْفِر لَهُمْ فَاِنّا اذا ذُکِرْنا عِنْدَهُمْ اِشْمَأَزَتْ قلوبُهُم و اِذا ذُکِرَ الذین مِنْ دونِنِا اِذا هم یَسْتَبْشِرون»44

هنگامى که مرجئه مردند، براى آنان طلب آمرزش نکنید; چرا که هر زمان نام و یاد ما نزد آنان مطرح مى شود، دل هایشان آکنده از نفرت و ناخشنودى مى گردد و وقتى غیر از ما (مخالفان ما) را یاد مى کنند، شادمان مى گردند.

ترویج اندیشه «جبر گرایى»

پشتوانه فکرى دیگرى که در مشروعیت بخشیدن به حاکمیت معاویه و سایر خلفاى بنى امیّه نقش بسزایى ایفا کرد، اندیشه «جبرگرایى» بود.

قاضى عبدالجبار معتزلى به نقل از استادش، ابوعلى جبایى، مى نویسد: «اولین کس (از حاکمان بنى امیّه) که به تفکر جبر قایل شد و آن را آشکار کرد، معاویه بود. او همه کارهاى خویش را به قضاوت الهى مستند مى کرد و به این وسیله، در برابر مخالفان عذرتراشى مى نمود و آنان را به این فکر مى انداخت که درست کردار است و خدا او را پیشوا و ولىّ امر قرار داده. پس از وى، این اندیشه در میان زمام داران اموى رواج یافت.»45

معاویه پس از صلح با امام حسن(علیه السلام)، ضمن خطبه اى که در جمع کوفیان در نخیله خواند، با استدلال به تفکر جبریگرى، تسلّط خود را بر مسلمانان با خواست خدا معرفى کرد و چنین گفت: «من فقط به این دلیل با شما جنگ کردم که بر شما حکم رانى کنم و زمام امر شما را به دست گیرم و اینک خدا مرا به این خواسته نایل کرده است، هر چند شما خوش ندارید.»46

همچنین زمانى که معاویه با تهدید و تطمیع، گروهى از مهاجران و انصار را به بیعت با یزید وادار ساخت و مورد اعتراض عایشه و عبدالله بن عمر قرار گرفت، در پاسخ گفت: «انِّ امرَ یزید قد کان قضاءً مِن القضاء و لیس للعبادِ الخیرةُ مِن اَمرهم»;47 خلافت یزید قضا و خواست خداست و بندگان خدا حق دخالت در آن را ندارند.

امویان و در رأس آنان، معاویه براى تثبیت چنین اندیشه اى از مقوله «شعر» (ابزارى که در آن روزگار بر افکار عمومى بسیار تأثیرگذار و منشأ اثر بود) بهره جستند و با به خدمت گرفتن شاعرانى دنیاطلب و دین فروخته و هواخواه خویش، اندیشه جبرگرایى را در جامعه اسلامى رواج دادند.

این شاعران با پذیرش چنین اندیشه اى درباره خلافت حاکمان اموى، آن را مبنایى براى اثبات حق آنان در حکومت و نیز دست مایه اى در جهت دفاع از این حق قرار دادند.

شعراى اموى در این زمینه، اوصاف و القاب مذهبى را بر خلفاى بنى امیّه اطلاق مى کردند و در این امر تفاوتى بین آنان نمى گذاشتند و همگى را به یک چشم مى نگریستند; زیرا در نظر آنان، خلفا نماینده اراده خداوند بودند و به لحاظ قداست، امانت دارى، عدالت، خجستگى، درست کارى و سایر صفات خوب انسانى، همه آنان را یکسان و برابر مى دانستند. بر اساس چنین نگرشى بود که القاب و اوصاف مذهبى را، چه بر خلفایى که مشهور به ورع و تقوا بودند و چه بر آنان که به ظلم و ستم شهرت داشتند و آشکارا به هرزگى و بى بندبارى مى پرداختند، اطلاق مى کردند و حتى از خلفایى که تجاوز و زورگویى و ستم و تجاهر به فساد را از حد گذرانیده بودند، سخت دفاع کرده، آنان را انسان هایى مهربان، دادگر، صالح و با فضیلت به شمار مى آوردند و در زمره پاکان و نیکان و پرهیزکاران و برگزیدگان جایشان مى دادند و چیزى نمانده بود که آن ها را به مرتبه اولیا و انبیا برسانند.51

در اشعار شعراى اموى، پیوسته یک معنا تکرار مى شد و آن این که خلافت امویان از جانب خداوند واگذار شده است و حاکمان بنى امیّه سایه خدا در روى زمین و حاکمان او بر مردم هستند; چنان که اخطل، شاعر مسیحى که در خدمت دربار بنى امیّه بود، در این باره چنین سروده است: «بنى امیه مردم خوش بختى هستند که خداوند آنان را برتر قرار داده است، ولى تلاش هاى دیگران را بى ثمر ساخته و جز رنج و سختى نصیب آنان نکرده است.»52

مسکین دارمى، شاعر خودفروخته دربارى، درباره بیعت گرفتن براى ولى عهدى یزید چنین سروده است: «اى فرزندان خلفا، آرام باشید، زیرا خداوند خلافت را در هر جا بخواهد قرار مى دهد. زمانى که منبر حکومت شام از صاحب خود خالى مانَد (معاویه بمیرد)، یگانه شخصى که بر آن تکیه خواهد زد، امیرالمؤمنین یزید است.»53

عبدالله بن همام سلولى، یکى دیگر از شاعران به خدمت گرفته شده در دربار اموى، در ابیاتى خطاب به یزید بن معاویه اظهار مى دارد که خداوند او را براى حکومت بر مسلمانان برگزیده است! «یزید، بر از دست دادن مردى مورد اعتماد صبورى کن و بر انتخاب به حکومت از سوى خداوند سپاسگزار باش! خلافت پروردگارت را دریاب که گستاخان چون ناتوانش بینند، در آن طمع کنند.»54

ترویج چنین اندیشه اى در جامعه اسلامى (که از معاویه مؤسّس دولت اموى آغاز گردید و در طول حکومت بنى امیّه توسط خلفاى اموى ادامه داشت)، موجب گردید که اعمال ستم کارانه معاویه و دیگر خلفاى اموى و کارگزارانشان جزو قضا و قدر وخواست الهى تلّقى گردد و در نتیجه مبارزه و مخالفت با آن، در حقیقت ستیز با خدا قلمداد شود. این تفکر نیز به تدریج، روحیه امر به معروف و نهى از منکر را در جامعه اسلامى از بین مى برد و از انعقاد نطفه هرگونه نهضت و جنبشى علیه مفاسد بنى امیّه جلوگیرى مى کرد.

از حربه هاى مهم دیگرى که معاویه براى تثبیت و استقرار حاکمیت خویش از آن بهره جست، قتل و شکنجه و آزار، فشار اقتصادى و سیاسى و تحمیل فقر و گرسنگى بر معترضان و مخالفان حاکمیتش، به ویژه شیعیان و دوست داران خاندان على(علیه السلام)بود. او با گماشتن کارگزاران سفّاک و خون ریزى همچون سمرة بن جندب، زیاد بن ابیه و بُسر بن ارطاة بر بعضى از مناطق حسّاس حوزه اسلامى، چنان وحشت و اختناقى بر مسلمانان حاکم کرده بود که حتى ذکر نام آن ها لرزه بر اندام مردم مى افکند.

بسر بن ارطاة در حملاتش به مکّه و مدینه غیر از افرادى که سوزانید، سى هزار تن رابه قتل رسانید.65 شخصى از انس بن سیرین پرسید: آیا سمرة بن جندب کسى را کشته بود؟ وى جواب داد: «مگر تعداد کسانى که به دست سمرة کشته شده بودند قابل شمارش است؟ سمره هشت هزار نفر از اهالى بصره را کشت و چون زیاد از وى پرسید: نمى ترسى که در میان آنان شخص بى گناهى را کشته باشى، وى در جواب گفت: اگر هشت هزار نفر دیگر را نیز به قتل برسانم، باکى ندارم.»66

ابو سوار عدوى مى گوید: سمره چهل و هفت نفر از خویشان مرا، که همه حافظ قرآن بودند، در یک روز به قتل رسانید.

ابن ابى الحدید در این باره مى نویسد: «معاویه طى بخش نامه اى به همه کارگزاران خویش در تمام شهرها نوشت. بنگرید; در مورد هر کس با دلیل ثابت شد على و خاندانش را دوست دارد، نامش را از دیوان حذف کنید و مقرّرى سالیانه و عطاى او را ببرید... هر که را به دوستى این قوم متهم مى دانید، شکنجه دهید و خانه اش را ویران سازید.

در مقابل این سخت گیرى ها و فشارهاى اقتصادى و سیاسى که بر شیعیان و پیروان خاندان علوى وارد مى شد، معاویه به کارگزاران و وابستگان خویش و به طبقه اشراف و رؤساى قبایل و کلیه کسانى که به گونه اى در به قدرت رسیدن معاویه نقش داشتند و در توطئه ها و جنگ ها از نفوذ سیاسى یا دینى آنان استفاده مى کرد، بخشش هاى بدون حساب و کتاب از بیت المال مى کرد تا جایى که او را پرخرج ترین خلیفه دانسته اند.

معاویه با اتخاذ چنین روش ها و سیاست هایى، ضمن آن که هر گروه را با شیوه مخصوص به خود همسو و موافق حکومتش مى کرد و اگر کسى با این روش ها دست از اعتراض و جنبش برنمى داشت او را از میان برمى داشت، سعى مى کرد تمام کارهایش را توجیه دینى و شرعى کرده، آن ها را طبق اسلام و قرآن وانمود مى کند. معاویه با تظاهر به دین دارى، پرده درى و اعمال خلاف آیین اسلام را آشکارا

و در منظر مردم مرتکب نمى شد و در ظاهر طورى وانمود مى کرد که مردم تصور کنند که او احکام دین و دستورهاى پیامبر اسلام را به خوبى اجرا مى کند.

نمونه هایى از تظاهر به دین دارى معاویه و ساخته و پرداخته کردن چهره اى مذهبى براى خویش دربرخى از منابع تاریخى چنین آمده است:

معاویه در نامه اى خطاب به اهل شام نوشت: «این نامه اى است که امیرالمؤمنین، معاویه، صاحب وحى خدایى که محمد را به نبوّت برانگیخت، نوشته است. محمّد(صلى الله علیه وآله) امّى بود، نه مى خواند و نه مى نوشت و از میان اهل خود وزیرى که نویسنده امین باشد، برگزید. وحى بر محمّد نازل مى شد و من آن را مى نوشتم و او نمى دانست که من چه مى نویسم و میان من و خدا هیچ یک از خلق او حاضر نبود

و در جایى دیگر، خطاب به اهل شام، خود را در کنار انبیا(علیهم السلام)و از بندگان صالح خدا (!)، که خداوند آنان را در شام مکان داده و نیز از مدافعان دین و احکام آن (!) قلمداد کرده است.74

امام على(علیه السلام) ضمن خطبه اى در صفّین، از مدافع دین شدن معاویه اظهار شگفتى کرده، مى فرمایند: «همانا از عجیب ترین عجایب این است که معاویة بن ابى سفیان و عمروعاص مردم را به خیال خود به طلب دین تحریک مى کنند

البته ـ چنان که قبلاً اشاره شد ـ اقدامات دیگر معاویه همچون ترویج اندیشه اِرجاء و جبر، که مسلمانان را به پیروى بى چون و چرا از خلیفه و عدم انتقاد از خلفا دعوت مى کرد و هر درگیرى و قیامى را منفور و مطرود جامعه اسلامى تلقى مى کرد و نیز دیگر ابزارهاى قدرت معاویه و ترفندهاى مختلف وى ذکر شد، هر یک در ایجاد روحیه سازش و راحت طلبى و کشاندن جامعه به سکوت و تسلیم بى تأثیر نبود. همین روحیه موجب گردید که بارها امام على(علیه السلام) در اواخر عمرش، در خطبه ها و سخنانش، از یاران خود انتقاد کند و آنان را «مرد نمایان نامرد» بخواند87 و اعلان نماید که حاضر است ده تن از آنان را با یکى از یاران معاویه مبادله کند،88 اگرچه از ضعف ایمان و اراده و سستى اعتقادات آنان به عنوان عامل مهم تر در عدم همراهى شان با آن حضرت، نباید غفلت کرد.

به هر حال، نتیجه حاکمیت چنین روحیه اى آن بود که اگر حرکت و قیامى علیه حاکمیت بنى امیّه صورت مى گرفت، در همان آغاز، در نطفه خفه مى شد; چنان که قیام حجربن عدى، که در راستاى احقاق حقوق الهى و اهل بیت(علیه السلام) بود، به راحتى سرکوب شد، بدون آن که جامعه اسلامى بتواند واکنش قابل توجهى از خود نشان دهد، در حالى که حجر مسلمانى پارسا و وارسته و از شب زنده داران و روزه داران و حتى مستجاب الدعوه بود و از بزرگان اصحاب پیامبر(صلى الله علیه وآله)و امام على(علیه السلام) به شمار مى آمد. او از شخصیت هاى برجسته و با نفوذ قبیله کِنده بود، تا آن جا که امام على(علیه السلام)مى خواست او را به سالارى این قبیله بگمارد.89

بنابراین، با عنایت به وجود موانعى که ذکر شد، قیام مسلّحانه از سوى امام حسین(علیه السلام)در روزگار معاویه، نه مفید بود و نه مقدور، و صبر و انتظار اعتراض آمیز آن بزرگوار بسیار حکیمانه و حساب شده بود. از این رو، اگر نهضت آن حضرت در عصر معاویه به وقوع مى پیوست، با ترسیمى که از شخصیت معاویه و روش حکومت دارى اش گردید، معاویه با حیله ها و ترفندهایى که به کار مى بست، به راحتى مى توانست، چهره نهضت را در انظار و اذهان عمومى مخدوش جلوه دهد و آن را از ارزش و اعتبار لازم ساقط نماید، سپس با شیوه ترور خاموش و بى سر و صدا، آن حضرت را از میان بردارد، و اگر با این شیوه نمى توانست موفقیت لازم را کسب کند، در جامعه اسلامى چنین تبلیغ مى کرد که حرکت حسین بن على(علیه السلام)ناقض پیمان صلح است; چرا که طبق معاهده صلح، او مى بایست تا زمان حیات من پیمان شکنى نکند، در حالى که حسین(علیه السلام)با این کار، پاى بندى به پیمان صلح را نقض کرده است. اگر معاویه از این راه نیز موفق نمى شد، با توجه به حاکمیت روحیه صلح و سازش در جامعه اسلامى، به ویژه عراق، و مبغوض بودن تفرقه افکنى و ایجاد اختلاف و آشوب در جامعه اسلامى، معاویه به سادگى مى توانست نهضت امام حسین(علیه السلام) را حرکتى آشوب گرانه و مخلّ نظام و امنیت عمومى جامعه اسلامى و نیز خروج علیه خلیفه بر حق (!) مسلمین قلمداد نموده با اقتدار روزافزون و بهت آورى که پس از جریان حکمیت و صلح امام حسن(علیه السلام)براى وى در جهان اسلام پدیدار گشته بود، با به شهادت رساندن امام(علیه السلام)، نهضت آن حضرت را سرکوب نماید و متعاقب آن، تمام بنى هاشم را قلع و قمع کند، بدون آن که در جهان اسلام، نداى کوچک ترین اعتراضى علیه وى شنیده شود; چنان که همین برخورد را با حرکت حجر بن عدى و یارانش انجام داد و جامعه اسلامى چندان واکنشى از خود نشان نداد.

معاویه از نظر تبلیغاتی توانست کارش را پیش ببرد که در مورد آن توضیح دادم؛ به وسیله خرج کردن پولهای فراوان و به کار گرفتن علما و محدثین خائن، حتی توانست روی خوارج هم اثر بگذارد. آ‌نها در آغاز معاویه را همانند امیرالمومنین (ع) ـ نعوذ بالله و بلاتشبیه ـ کافر می‌دانستند و می‌گفتند او هم باید از بین برود. اما معاویه چنان رفتار کرد که خوارج هم به نوعی مدافعان او شدند! شمر اصلا از خوارج بود اما مدافع سرسخت حاکمیت اموی ‌شد. در روز عاشورا هم ما نقل‌هایی داریم که تعدادی از خوارج آمده‌اند در راه یزید و تثبیت خلافت او با امام حسین(ع) ‌جنگیدند. وقتی معاویه توانست حتی خوارج را با خود همراه کند بقیه عالم اسلام معلوم است که وضعشان چگونه است.

وقتی یزید موفق به اخذ بیعت از امام حسین علیه السلام نگردید، تبلیغات منفی گسترده ای را علیه آن امام همام پی گرفت و در محورهای ذیل جامعه را بر ضد اهل بیت علیهم السلام بمباران تبلیغاتی نمود:

1 . اتهام شورش، نقض عهد و ...: اتهام امام حسین علیه السلام به اینکه با ایجاد شورش و تشنج در جامعه، وحدت مسلمانان را از بین برده و زمینه ایجاد تزلزل در اجتماع اسلامی را فراهم کرده است . همچنین نقض عهد و بیعت کار درستی نیست و لازم است که امام برای تامین آرامش جامعه با حاکم وقت بیعت نماید و ... . نمونه های این نوع تبلیغ عبارت اند از:

الف) وقتی امام حسین علیه السلام از مکه خارج شد، نمایندگان عمرو بن سعید العاص (حاکم مکه) به وی گفتند: «لاتتقی الله؟ تخرج عن الجماعة وتفرق بین هذة الامة; (12) آیا از خدا نمی ترسی که از جماعت مسلمین خارج شده و بین امت تفرقه ایجاد می نمایی؟!»

ب) یکی از فرماندهان ابن زیاد - عمرو بن حجاج - از روی مباهات و افتخار می گفت: «ما اطاعت از امام [خود یعنی یزید] را کنار نگذاشته و از جماعت کناره گیری نکردیم . (13) و به قوای ابن زیاد نصیحت می کرد: «الزموا طاعتکم وجماعتکم ولاترتابوا فی قتل من مرق عن الدین وخالف الامام; (14) طاعت و جماعت خود را رعایت کنید و در به قتل رسانیدن کسی که از دین خارج گشته و با امام مخالفت نموده تردید نکنید .»

ج) ابن زیاد پس از آنکه مسلم بن عقیل را دستگیر نمود، خطاب به وی گفت: «یا شاق خرجت علی امامک وشققت عصا المسلمین; (15) ای طغیان گر! بر امام خود خروج کرده و اتحاد مسلمین را زائل ساختی!»

د) هنگامی که یزید جنایتکار با زینب کبری علیها السلام صحبت می نمود، به آن بانوی بزرگ گفت: «انه خرج من دین ابیک واخیک; (16) (حسین) از دین پدر و برادرت خارج شد؟!»
ه) وقتی سرهای مقدس شهیدان کربلا را بر سر نیزه به سوی شام می بردند، می گفتند: «هذا راس خارجی علی یزید بن معاویة; (17) این سر کسی است که بر ضد یزید فرزند معاویه شوریده است .»

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در فارسی بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.