حضرت محمد صلی الله علیه و آله

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

حضرت محمد صلی الله علیه و آله

۱۴۶ بازديد


حضرت امام رضاعلیه السلام از پدران گرامی خود نقل فرموده است: برخی از امیرمؤمنان علی‏ علیه السلام تقاضا کردند پیامبرصلی الله علیه وآله و سلم را چنان توصیف بفرما که گویی او را مشاهده می‏کنیم زیرا ما مشتاق او (و آگاهی از شمایل او) ییم؛

و آن بزرگوار فرمود: پیامبر خداصلی الله علیه وآله چهره‏ای سپید آمیخته به سرخی داشت، چشمانش کاملاً سیاه، و مویش صاف و بدون چین و شکن بود، محاسنی انبوه داشت و گیسویش تا بنا گوش می‏رسید، خط میان سینه او باریک و ظریف بود، گردنش گویی تنگی از نقره است و ترقوه‏هایش چون طلا می‏درخشید؛

خطّ باریکی از مو از سینه تا ناف او امتداد داشت و بر شکم و سینه او غیر از آن موئی نبود، دست و پایش ضخیم و مردانه و استخوان قوزک پایش درشت بود، چون راه می‏رفت محکم و استوار راه می‏رفت و در این حال متمایل به جلو حرکت می‏کرد چنانکه گویی در سرا شیب قدم بر می‏دارد، چون به کسی رو می‏کرد با تمام بدن به او رو می‏آورد، نه خیلی کوتاه قد بود و نه خیلی دراز بالا، صورتش تا اندازه‏ای گرد و مدّور بود، وقتی در میان مردم قرار می‏گرفت از همه چشمگیرتر و جالب‏تر بود، عرق بر چهره‏اش چون دانه مروارید بود، و بویش از مشک خوشبوتر بود، نه ناتوان بود و نه خوارمایه، از همه مردم محترم‏تر زندگی می‏کرد و از همه نرمخوتر بود و سخاوتمندتر، هر کس با سابقه آشنایی با او معاشرت می‏کرد او را دوست می‏داشت و هر کس بی‏ سابقه او را می‏دید از او هیبت می‏برد؛ عزت و بزرگواری او آشکار بود، و توصیف‏گر او می‏گوید: نه پیش از او و نه بعد از او کسی را همانند او ندیده‏ام؛ درود و سلام خدا بر او و خاندان او.

حضرت امام صادق‏ علیه السلام فرموده‏ اند: رسول خداصلی الله علیه وآله در شب تاریک همانند پاره ماه نورانی بود.

وصّافان در توصیف سیمای رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) سخن بسیار گفته‌ و در وصف جمال بی‌مثال او و سیمای پرفروغ و درخشان او روایات بسیار نقل کرده‌اند. به گونه‌ای که اگر نقّاشی بخواهد تصویری متناسب با آراستگی و زیبایی پیکر جسمانی رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و کمال هماهنگی و تناسب میان اعضا و‌اندام او ترسیم کند، ترسیمی زیباتر و گویاتر از آن‌چه که در روایات کسانی که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را دیده‌اند آمده است، نخواهند یافت.

موهای سفیدی که بر سر و صورت ایشان روییده شده بود از بیست 

 

 تا سی

 

 عدد موی سفید تجاوز نمی‌کرد. حتّی انس بن مالک -خادم آن حضرت (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) شمار این موها را فقط یازده 

 

 یا چهارده تار مو

 

 و به نقلی دیگر هفده یا هیجده موی سپید دانسته است. 

 

 موهای سپید آن حضرت (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بیشتر در کنار دو شقیقه‌اش 

 

 و به روایتی در چانه و جلو سر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) قرار داشت. 

 

 که همین چند تار موی سفید هم بواسطه استعمال روغن توسط حضرت (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و درخشش حاصل از آن دیده نمی‌شد.

ابروان سیاه و باریکش 

[۱۵۳]

[۱۵۴]

[۱۵۵]

[۱۵۶]

 کشیده بود و کمانی که در عین پیوستگی جدا از هم به نظر می‌رسید. 

[۱۵۷]

[۱۵۸]

[۱۵۹]

[۱۶۰]

 میان ابروهایش رگی وجود داشت که به هنگام عصبانیت برجسته و متورّم می‌شد.

از امام حسن بن علی (علیه‌السّلام) نقل می‌کند که می‌فرموده است از دایی خود هند بن ابو‌هالة تمیمی که مردی وصف کننده بود، خواستم صفات رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را برای من بیان کند و دوست می‌داشتم چیزهایی را بگوید که به آن دلبستگی داشتم و میان من و آن حضرت (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) مشترک بود، و او چنین گفت:

پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در نظر مردم سخت بزرگ و بزرگوار بود، چهره‌اش چون ماه شب چهاردهم می‌درخشید، از کوته قامت بلندتر و از بلند قامت کوتاه‌تر بود، سرش بزرگ و موهایش نسبتا صاف بود گاه که موهایش زیاد بود فرق می‌گشود وگرنه آن‌را به حال خود می‌گذاشت، مویش هیچ‌گاه از لاله گوش فروتر نبود، مگر هنگامی که زلف می‌داشت، چهره‌اش گلفام و درخشان و پیشانی آن حضرت (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) گشاده و ابروانش نسبتا باریک و کشیده و به یک‌دیگر پیوسته نبود میان آن رگی وجود داشت که به هنگام خشم برجسته می‌شد، بینی او نسبتا برجسته و پرتوی بر آن دیده می‌شد که می‌پنداشتی بدون برآمدگی است، ریش آن حضرت (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) انبوه و دهانش بزرگ و دندانهایش سپید و میان آن‌ها‌ اندکی فاصله بود، موهای سینه‌اش نرم و گردنش در سپیدی چون گردن مجسمه‌های مرمرین با درخشش نقره‌فام بود، همه‌ اندامهایش معتدل و ورزیده بود، سینه و شکمش در یک سطح قرار داشت شانه‌هایش فراخ و استخوان‌بندی آن حضرت (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) درشت، قسمتهای بدنش که از زیر جامه بیرون بود درخشنده و سپید بود، از زیر گلو تا روی نافش رشته مویی چون خطی رسته بود و روی سینه‌اش موی دیگری نرسته بود، ولی روی شانه‌ها و ساق‌های دستش موی داشت و نیز بالای سینه‌اش موهایی رسته بود، استخوانهای ساعد ایشان دراز و کشیده و کف دست آن حضرت (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ضخیم و گشاده بود -این صفت کنایه از بخشندگی هم هست- در عین حال دست و پایشان استخوانی و درشت و کف پاها گود و پوست آن صاف و بدون چروک بود، پشت پای آن حضرت (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به سمت جلو متمایل می‌شد گویی در سرازیری حرکت می‌کرد و به هر سو که برمی‌گشت با تمام بدن برمی‌گشت، نگاهش غالبا به سمت پایین بود و به زمین بیشتر می‌نگریست تا به آسمان، از اصحاب خود سبقت می‌گرفت و هر کس را که می‌دید به سلام دادن پیشی می‌گرفت

سیره رسول خدا (ص ) به گونه ای بود که به یارانش اجازه می داد تا در حضور مبارکش، گفته های طنز آمیز ادا کنند. آنان نیز به پیروی از پیامبر (ص ) از شوخی های ناپسند پرهیز داشتند، ولی از شوخی های پسندیده دریغ نمی کردند.

در مکتب رسول الله (ص ) شوخی باید به اندازه ای باشد که مایه تخریب شخصیت گوینده آن نشود.

قیس بن سعد، یار جوان پیامبر (ص ) پس از توصیف شوخ طبعی پیامبر می گوید: به خدا سوگند! آن حضرت با آن شگفتی و خنده، هیبتش از همه افزون تر بود.

زیاده روی در شوخی، ابهت انسان را در هم می شکند و اسلام هم برای شخصیت پیروان خود ارزش والایی قائل شده است. بنابرین، رسول خدا (ص ) زیاده روی در شوخی کردن را نکوهش می کرد و می فرمود: از شوخی (زیاد) بپرهیز.زیرا ارزش و قداستت شکسته می شود.

از سوی دیگر، خنده زیاد و قهقهه نیز عظمت و متانت آدمی را از بین می برد. از این رو، پیامبر اکرم (ص) فرمود: از خنده بسیار بر حذر باش که دل را می میراند.

حضرت علی (ع) می فرماید: هر گاه رسول خدا (ص) یکی از اصحابش را غمگین می یافت، او را با شوخی، خرسند می ساخت و می فرمود خداوند دشمن دارد، کسی را که به روی برادرش چهره در هم کشد.

همسایه یهودی حضرت هر روز با خاکستر از آن حضرت استقبال می ‌‌کرد و ایشان بدون هیچ واکنشی، پس از تکان دادن لباس ‌ها و مرتب کردن وضع ظاهری اش به راه خود ادامه می‌‌ داد، و روز بعد، با آنکه می ‌‌دانست همان برنامه تکرار می‌ گردد، تغییر مسیر نمی ‌‌داد. یک روز از آنجا می‌‌ گذشت، با کمال تعجب از خاکستر خبری نشد. حضرت با لبخند بزرگوارانه ‌‌ای گفت: رفیق ما امروز به سراغ ما نیامد! گفتند: بیمار است. فرمود: باید به عیادتش برویم. بیمار یهودی، وقتی پیامبر اسلام صلی الله و علیه وآله را بالای سرش تماشا نمود، در چهره آن حضرت صمیمیت و محبت صادقانه‌‌ ای احساس کرد که گویی سالها است با وی سابقه دوستی و آشنایی دارد و تمام کینه‌‌ های مرد یهودی نسبت به حضرت به مهر و صفا تبدیل گردید.

 

آیا دینی که رهبرش حتی با دشمنانش اینگونه برخورد می‌‌ کند، دینی خشن و بی رحم است یا دین با صفا و محبت و اخلاق و مهر و عاطفه؟!!

قرآن کریم نتیجه اخلاق و رفتار ایشان را در گسترش قلمرو اسلام و توسعه مسلمانان چنین می ‌‌فرماید: پس به [برکت] رحمت الهى با آنان نرمخو [و پرمهر] شدى و اگر تندخو و سختدل بودى قطعاً از پیرامون تو پراکنده مى ‏شدند پس از آنان درگذر و برایشان آمرزش بخواه و در کار[ها] با آنان مشورت کن و چون تصمیم گرفتى بر خدا توکل کن زیرا خداوند توکل‏ کنندگان را دوست مى ‏دارد.(آل عمران: 159)
پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به سوی بنی‌نضیر رفت تا در پرداخت دیه از آنها کمک بگیرد. یهودیان گفتند آنـچـه فرمان دهی انجام می‌دهیم لکن استدعا داریم امروز میهمان ما باشید، حضرت به لحاظ امنیتی نپذیرفت که داخل حصار آنها شود لذا بر دیوار قلعه آنها تکیه داده و نشست.
یهودیان با خود گفتند اکنون بهترین فرصت است برای کشتن مـحـمـد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، لذا یک نفر به پشت بام برود و سنگی بر سر او بغلطاند و ما را از زحمت او برهاند.
جبرئیل پیامبر را از نقشه شوم آنها مطلع نمود پیامبر برخاست و به سوی مدینه بازگشت
پس از جنگ خیبر، "زینب دختر حارث" و همسر "سلام بن مشکم" گوسفند بریانی را به سم آغشته نمود و به پیامبر هدیه کرد. و چون فهمیده بود که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ماهیچه دست گوسفند را بیشتر دوست دارد لذا آن قسمت را به سم بیشتری آغشته کرده بود.
هنگامی که غذا را جلوی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نهاد آن حضرت ماهیچه دست را برداشته و تکه‌ای از آن را در دهان گذاشت امّا آن را نبلعید. حضرت لقمه را بیرون آورد و فرمود این استخوان به من خبر می‌دهد که مسموم است سپس آن زن را فراخواند و او اعتراف کرد.
هنگامی که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به همراه کاروان از تبوک به مدینه بازمی‌گشت در بین راه گروهی از اصحاب توطئه کردند که هنگام عبور حضرت از عقبه که راه باریکی بوده است شتر حضرت را رم دهند تا حضرت به دره سقوط کند و کشته شود.
پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از این توطئه مطلع شد لذا به عمّار فرمود تا زمام شترش را بگیرد و "حذیفه" نیز آن را براند. در همان حال که می‌رفتند صدای هجوم آن گروه را که صورت خود را پوشانده بودند از پشت سر شنیدند که ایشان را محاصره کرده بودند. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) خشمگین شد و به "حذیفه" دستور داد تا آنها را شناسایی کند حذیفه با عصای سرکجی که داشت به سر و صورت شترهای منافقین حمله‌ور گردید. آنها ترسیدند لذا با شتاب گریختند و خود را در میان مردم ‌انداختند. حذیفه بازگشت و به رسول خدا ملحق شد. پیامبر فرمود: «ای حذیفه آیا کسی از آنها را شناختی؟ حذیفه گفت شتر فلانی و فلانی را شناختم و تاریکی شب زیاد بود و آنها روی خود را پوشانده بودند.»
پیامبر فرمود: «آیا دانستی که ماجرای آنها چیست و چه می‌خواهند؟ عرض کرد نه یا رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم). حضرت فرمود آنها تصمیم داشتند تا با من حرکت کنند و هر وقت به گردنه وارد شدم مرا از آن به پایین بیندازند و بکشند. حذیفه گفت آیا وقتی مردم رسیدند آنها را مجازات نمی‌فرمایی؟ پیامبر فرمود خوش ندارم که مردم هر جا نشستند بگویند محمّد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اصحاب خود را کشت. آنگاه رسول خدا آنان را یک‌یک نام برد.»

[۱۴]


بدین جهت حذیفه «صاحب سِرّ» رسول خدا بود و هر گاه شخصی می‌مُرد عمر دنبال حذیفه می‌فرستاد و اگر حذیفه بر او نماز می‌خواند عمر هم نماز می‌خواند و اگر حذیفه بر او نماز نمی‌خواند عمر هم نماز نمی‌خواند،

[۱۵]

 زیرا قرآن از نماز خواندن بر منافقین را نهی فرموده است: «ولا تصلِّ علی اَحَد مِنهُم مات ابدا وَلا تَقم علی قَبره.
"ابوسفیان" قبل از پذیرش اسلام و بعد از این که به ظاهر مسلمان شود بارها علیه پیامبر توطئه می‌کرد. ابوسفیان به یکی از قریشیان در مکه گفته بود آیا کسی محمّد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را ترور نمی‌کند تا ما به خونخواهی خود برسیم او در بازارها به آسودگی راه می‌رود. مردی اعرابی گفت اگر مرا تقویت کنی من او را می‌کشم. ابوسفیان یک شتر و مقداری توشه به او داد.
مرد اعرابی وارد مدینه شد و نشانی حضرت را گرفت و وارد مسجد شد. حضرت به اصحابش فرمود این مرد در صدد حیله است ولی خداوند بین او و آنچه می‌خواهد مانع خواهد شد. اعرابی جلو آمد و گفت کدام یک از شما فرزند عبدالمطلب است؟ حضرت فرمود من هستم. اعرابی پیش آمد و روی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) خم شد مانند آنکه می‌خواهد رازی را به او بگوید "اسید بن حضیر" او را گرفت و بسوی خود کشید و گفت از رسول خدا دور شو و در همان حال دستش به داخل لباس او خورد و متوجّه خنجر شد. حضرت فرمود این مرد حیله‌گر و خائن است. اعرابی خود را باخت و شروع کرد به التماس کردن به حضرت
پیامبر در سن نه و یا دوازده سالگی به همراه عمویش "ابوطالب" برای تجارت به سفر شام رفتند در بین راه، "راهبی مسیحی" به نام "بحیرا" آنها را به صومعه خود مهمان نمود بحیرا نشانه‌های پیامبر آخرالزمان را در کتب آسمانی خوانده بود لذا از روی این علائم، پیامبر را شناخت و به ابوطالب گفت مراقب برادرزاده‌ات باش که اگر یهود او را بشناسند چنان‌که من شناختم او را می‌کشند و بدان که شان او بزرگ است و او پیغمبر این امّت است که به شمشیر خروج خواهد فرمود.
گویند افرادی از اهل کتاب به نام‌های "زریر" و "تمام" و "دریس" آنچه را که بحیرا در پیامبر دیده بود، دیدند و خواستند آن حضرت را بکشند امّا بحیرا مانع شده و خدا را به یاد آنها آورد و آنچه از صفات و نام او در کتاب الهی آمده بود به ایشان گوشزد کرد و بالاخره آنها را از کشتن حضرت منصرف نمود

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در فارسی بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.