مثنوی -خان اول-آدم و بهشت و زمین و هدف زندگانی

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

مثنوی -خان اول-آدم و بهشت و زمین و هدف زندگانی

۱۴۸ بازديد

شد به شش  به هفتی زمین پیدا

یک بر آن صبر خدای عظیم و بی همتا

خدایی که یک هست در بینهایتی عظیم

همچنان که هست خلقت زمین و آسمان عجیب

چگونه بر آن تعقل کند انسان مگر بر تعقلو تفکری عمیق

چگونه فکر کردن  زمانی بهتر از عبادت شود به هفتادو اندی

آنجا که تفکر شود مایه یقین و آنجاست شناخت خود بر این پهنه جهان عظیم

شد آدم زگل بدبو لجن زمایه آنچه بر او خدا دمید

شد آدم چون خداوند بود خالق آن

فرشتگان گفتند خداوندا هر چه آفریده هست تعظیم

ابلیس که داشت تختی منبری بر اوج عرش آسمان

و بر آن بودند از حیرت سخنان آن

شد مغرور سرکش دربرابر خدا

هفت و اندی هزار بر سال عبادت خدا

که من چگونه بر این گل بد بو کنم تعظیم

جنس من برتر از او هست و من نکنم تعظیم

ندید که انسان گل بود که دمیده شد بر آن

روح متعالی بر آن این بود راز ندانستن شیطان

چون دید نمایه ای از آن و شد مغرور گشت بیرون

شد آدم و حوا بر بهشت خدا از هر حیثی همه چیز موجود

میوه ها و درختان سر سبز مثال آن نیست در جهان پایین

عرش اینگونه طبقات دید هفت آسمان تنها یک بر دید آسمان پیدا

و ناپیدای آن هفت طبقه و عرش عظیم

آدمی شد کنجکاو که این میوه چیست ممنوعه

شیطان در کمین لحظات بود شد پیدا

گفت تحریک میکنم من آدم که مرا کرد از آن مقام بیرون

ندانست مکرش هبوط میشود از آن

میشود بیچاره بر زمین رانده

هبوط شد آغاز و کینه شیطان از آدمی که شود انسان

بهشت پر از نعمات الهی زمین مقابلش هیچ ای انسان

کجای آن زیبایی های آن دارد زمین که مثالش نیست بر کره خاکی

و بهشت و جهنم دو تفسیر عمیق

یک زمان برون تولد از زمین

روح گردد بر دو فلسفه سرگشته

یک زمین ماند و نه پرواز بر آسمان

یک رود سوی بالا با سرعتی مثال نور

یک ماند حیران در آنجا از عذاب خود

جهنم انسانی آتش درون

و سوزد در آتش برون

و یک بر آن عظیم از حساب و کتاب الهی

کارنامه آدمی چه بوده

چه کرده بر این زمین

یا چه برده از این زمین

کفن و خاک تمام حیات  خاکی انسان

از خاک بر آمده شود در خاک

روح متعالی بوده یا روح شریر

در آن چرخ نور بر بالا کدام اتصال هست بر انسان

که رود سرعت از این زمین خاکی

کوچک شود زمین مادی

چرخد بر مدار نور خیر مدار نور چرخد بر آدمی

مثال فرفره ای میچرخد نور تا آسمان

دور آن حلقه های رسیدن به بالا

چه شد چگونه رفت دیگر فقط سمت آسمان نگاه

مثال شعله ای از اتصال بر آن

هر کسی چگونه رود بر آنجا یکی رد شدن از تونلی سیاه

یکی رود از تونلی به سمت نور

هنوز جسم درگیرو دار برگشتن بیند فقط آن چه بر برگشتن

ولی آدمی که رود در بر سمت آسمان حلقه توصیف نشدنی بر آن

مثال طوفان شاید شایدم هست هنوز اسیر تقدیر

مگر  زنجیره حیات ببرد زآن مثال بادبادکی رود سوی آسمان

اوج گیرد در آن نور ها رود زاین عالم خاکی به جای بهتر زآن

خداوند بخشنده و مهربانست اما دارد حکایت عدالت بر آن

بخشش بر آنچه هست که میشود بخشید حق الناسو ظلم بر دیگری دارد تاوان

همچنان که کارنامه درسی شوید مردود یا شوید قبول

آنچنان نیست که گوید آدم میبخشد خدا همیشه کنیم ظلم

مو بر ماستی کشد از آن همچنان که دارد بخشندگی بر مسائلی از آن

آری خداوند ارحم الراحمین هست و دارد مهربانی بسیار

اما وادی قبر و خاکو جان دادن و حکایت آن باز مسئله ای دگر بر آن

کی این زنجیره خاکی قطع شود بر آن به تمام معنا

بکند انسان زین زمین خاکی بر بالا

بهشت بوده زندگیش بر انسانها یا جهنم کرده زندگی بر انسانها

بوده آیا مفیدو رسالت انسانی بر آن یا علف هرزی بی مقدار

قدر خود شناخته شده است انسان یا در بعد مادی سرگشته حیران

گرفته دستی یا دست را ول کرده بر اولاد و همسر بوده مهربانی یا خشم

بوده مایه تبلور الماس گونه صیقل یا کشیده خنجر بر روح انسانها

داده پیشرفت یا داده پسرفت آیا وجودش بوده مایه خیرو برکت

بوده در مادیات صرف یا کرده کار آفرینی نان بر هم

بوده آیا به فکر مخلوقات خدا یا کرده سد راه بر آنها

وادی حیرانیست و اگر ترسناک از اعمال خود آدم هست که نشده است انسان

اگر بهشتست بر آن باز از هر چه کردی برداشت مثال گندم درو

خوابیست ترسناک یا خوابیست آرام

خوابیست بیداریش خوش یا بیداریش هراسان

قطع این حیات مادی برایش سوال یا برایش رسیدن به وصل حق تعالی

عرش هفت آسمان آسمان چهارم یا اوج گرفتنش بر آسمان دگر

زمینگیرست یا اوج گرفته پر پروازش سبک یا سنگین گرفته

چقدر اوج گیرد خود و اعمالش حق الناسو ظلمو کردارش

خداوند مهربان هم خشم آن بر آدمی بسیار ترسناک

ترس وقتی هست اعمالش سیاه و بد کردار

چون زمان هدر داده ندیده چون زمان هدر داده نشنیده

چون نتوانسته تشخیص درست دهد یا داده تشخیص درست بر آن

زمان عمر آدمی چگونه سپری شده در هدف خدا یا شیطان

آیا صیقل یافته یا زنگار گرفته

بر اتفاق همین حساب کتاب خدا روی منطق هست

چون دارد هر عملی باز عملی از آن

مثال ذره ای خیر یا ذره ای شر

که دارد حساب و کتاب خدا دقیق بر آن

خداوند بی نیاز از مخلوقاتش هست ای انسان

هر چه کنی به خود کنی چون به خیری زآن کنی شوی زآن تو خیر خود چنان کنی

چنین کنی که چون شود زآن زخود زدیگری زدیگران چه  آن کنی که آن شود زخیر خود

چو خنده ای زدرد کشان چو خنده ای به از غرور که دارم زندگی خوب و آن بدارد زندگی سخت

هر چه مثال دوربین از عملت زضبط شود زدست خود زچشم خود زتفکر زآن کنی

فرای دوربین جهان خداوند عظیم کند ملائکه زثبت آن

این لشکر فرشتگان که هر کدام وظیفه ای به شوق پروردگار کنند خدمت زآن

اگر زآدمی برون هبوط شوی زبدتری

که آدم بود خلیفته الله اگر چه داشت یک اشتباه نبود معصوم

و آن اشتباهی بس گران ولی هست زبر آن برگشت سوی آنچه بود نه بدتر زآن شود

هابیل و قابیل و نسل بشر بر دو خیرو و شر

منتها نه اینکه هابیلی شوی بد یا قابیلی شوی خوب

باز هم آن به رسم خود به اعمال خود حساب

که آدمی کجا چگونه چرا مهم نیست اگر حتی منطقه زیستنت

بقولی منطق زیستنت شوی بنی آدمی اعضای یکدیگر نه شود آدم بر علیه آدم

بد آدمی شوی یا خوب آدمی شوی بر بد ها تو خوب شوی یا به بدها تو چون شوی

چه همنشینی بر آدمی کند آدم را زآن بهتری یا شود همنشین بدی کند ظلم بر دیگری

مثال  زمین مادیات مثال گنج قارونست که زمین کند در آن مال ماند قارون بی مال

یا مال نداشتن عیب یا مال داشتن عیب خیر توان بر آن کنی چون زآن خود توان کنی

که بتوانی زآن دگر هم توان بر آن کنی مال حلال زسرچشمه گیرد در خوردو خوراک دیگری

زآن مالو خوردن از تربیت خوب بر آن کنی زحمت آدمی همین که آنچه توان کند

که خیرو روزی از آن خدا بر آن دیگری کند 

پس طلب از مالی برو که خیر آن بر آن کند

و دیگری زدیگری تفکری زآن کند

و این زنجیره شود مرحم درد هم شوید 

نه زآن زخم بر یکدیگر شوید

همه ز روزی از خدا طلب کنید و در پی آن روزی زهمدگر مرحم کنید

چون اول آن نام خدا و پایانش نام خدا شد زسفر ز زمین اگر روید هنر کنید

چه خنده ها ماند بر آدمیانی که میخندیدند زرسم خوب حسرت آن بماند بر آنها

که غفلت از همان شدن که پایان زندگی حسرت قبض روح شدن

حسرت زکار خوب چه دقایقی قبل موت دیدن هنر هست ورنه همه زمرگ شوند خواهان دگر

آری خواهان دگر بازگشت قبل مرگ نه بعد آن خنده زآن یا گریه زآن

تولد دوباره از مرگ یعنی جسم ماند و روح رفت

همچنان که آدمی از شکم مادر خود برون بیاد زجسم خود زروح زآن زمرگ هم برون بیاد

ندانسته گریه کرد و خندید و حالا دانسته بخندد یا گریه کند

آری قصه نیست این راه لالایی ندارد زین خواب

بیدار زآن بیدار زخود شکستن از برون بیا برون زلاک خود زآن جوششی

نه جوششی که آن شود جوش زمادیات خیر صرف زآن یعنی مادی شدن

کاری کند انسان که دست خالی نرود حیران ماند دعای خیراتی بر زمانی که هست دست

آدمی ز این زمین کوتاه

--------------------------------

حسام الدین شفیعیان

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در فارسی بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.