گوناگون2

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

افتراء به انبیاء

۳۱۸ بازديد


دادن نسبتهای ناروا و اتهام زدن یکی از ابزار مقابله مشرکان با انبیای الهی بود، و به این خاطر به انبیای الهی افتراء می زدند که در قرآن مواردی از آن ذکر شده هست

اتهام زدن یکی از ابزار مقابله مشرکان با انبیای الهی بود، به‌گونه‌ای که هیچ پیامبری را خداوند مبعوث نکرد، جز اینکه به او نسبت جادو یا جنون می‌دادند: «کذلِک ما اَتَی الَّذینَ مِن قَبلِهِم مِن رَسول اِلاّ قالوا ساحِرٌ اَو مَجنون»

← نسبت شاعر دیوانه

یا آنان را شاعری دیوانه قلمداد می‌کردند: «و یقولونَ اَئِنّا لَتارِکوا ءالِهَتِنا لِشاعِر مَجنون».

[۸]

[۹]

[۱۰]

← نسبت سفاهت و کذب

گاهی آنان را منتسب به بی‌خردی و دروغگویی می‌کردند: «اِنّا لَنَرک فی سَفاهَة و اِنّا لَنَظُنُّک مِنَ الکـذِبین».

[۱۱]

[۱۲]

[۱۳]

← نسبت مسحور بودن

و زمانی آنان را انسانهای مسحور شده خطاب می‌کردند: «قالوا اِنَّما اَنتَ مِنَ المُسَحَّرین».

[۱۴]

[۱۵]

[۱۶]

[۱۷]

← نسبت کهانت

یا نسبت کهانت به آنان می‌دادند.

[۱۸]

[۱۹]

← نسبت اهل ابطال

یا اهل ابطال می‌شمردند: «ولـَئِن جِئتَهُم بِـایة لَیقولَنَّ الَّذینَ کفَروا اِن اَنتُم اِلاّ مُبطِـلون».

[۲۰]

«مُبطِـلون» تعبیر جامعی است که همه نسبتهای ناروای مشرکان اعم از نسبت دروغ، سحر، جنون وغیره را شامل است.

[۲۱]

← اخراج مردم از سرزمین خود با سحر

گاه نیز می‌گفتند: پیامبران با سحر خود می‌خواهند مردم را از سرزمینشان بیرون کنند: «قالَ لِلمَلاَِ حَولَهُ اِنَّ هـذا لَسـحِرٌ عَلیم یریدُ اَن یخرِجَکم مِن اَرضِکم بِسِحرِهِ فَماذا تَأمُرون».

[۲۲]

[۲۳]

[۲۴]

[۲۵]

← تسلط بر مردم با ادعای نبوت

یا می‌گفتند: پیامبران با ادعای نبوت قصد تسلط بر مردم را دارند: «ما هـذا اِلاّ بَشَرٌ مِثلُکم یریدُ اَن یتَفَضَّلَ عَلَیکم»

← به حضرت موسی

همچنین یهود، سنتهای ناروایی به موسی(علیه السلام)از جمله، قتل هارون، داشتن مرض پیسی و ارتباط نامشروع دادند که خداوند آن حضرت را از این نسبتها مبرّا دانست

[۲۷]

[۲۸]

[۲۹]

«... لا تَکونوا کالَّذینَ ءاذَوا موسی فَبَرَّاَهُ اللّهُ مِمّا قالوا ...».

[۳۰]

← به حضرت سلیمان

یهود افترای دیگری را نسبت به سلیمان روا می‌داشتند که وی را ساحر و حکومتش را برخاسته از سحر می‌دانستند، در نتیجه معتقد به کفر او بودند.

[۳۱]

قرآن این اتهام را از او نفی کرده و شیاطین عصر وی را کافر شمرده است:«و ما کفَرَ سُلَیمـنُ ولـکنَّ الشَّیـطینَ کفَروا یعَلِّمونَ النّاسَ السِّحرَ».

[۳۲]

← به انبیای دیگر

افزون بر اتهامات فوق، یهود و نصارا برای حق جلوه دادن دین خود به برخی از انبیای الهی از جمله ابراهیم، اسماعیل، اسحاق، یعقوب و اسباط(علیهم السلام) نسبت دروغ دیگری داده و آنان را یهودی یا نصرانی و همکیش خود می‌شمردند: «اَم تَقولونَ اِنَّ اِبرهیمَ واِسمـعیلَ واِسحـقَ ویعقوبَ والاَسباطَ کانوا هودًا اَونَصـری قُل ءَاَنتُم اَعلَمُ اَمِ اللّهُ ومَن اَظـلَمُ مِمَّن کتَمَ شَهـدَةً عِندَهُ مِنَ اللّهِ و مَا اللّهُ بِغـفِل عَمّا تَعمَلون».

[۳۳]

← افتراء جعل قرآن توسط پیامبر


نسبت ناروای دیگری که 
مشرکان بسیار آن را درباره پیامبر اسلام به‌کار می‌بردند، اتهام از پیش خود ساختن قرآن و انتساب آن به خداوند بود.

←← افتراء در آوردن وحی


که گاهی در حضور آن حضرت او را در آوردن 
وحی افترازننده خطاب می‌کردند:«قالوا اِنَّما اَنتَ مُفتَر»

[۳۴]

یا در غیاب وی، او را به جعل قرآن متهم می‌ساختند: «اَم یقولونَ تَقَوَّلَهُ».

[۳۵]

[۳۶]

[۳۷]

[۳۸]

[۳۹]



←← جزء خواب پریشان پیامبر


و گاهی 
قرآن را خوابهایی پریشان می‌دانستند که پیامبر از جانب خود آن را بافته است: «بَل قالوا اَضغـثُ اَحلـم بَلِ افتَرهُ».

[۴۰]



←← جزء داستان پیشینیان


و گاه آن را داستانهای پیشینیان معرفی می‌کردند: «یقولُ الَّذینَ کفَروا اِن هـذا اِلاّ اَسـطیرُ الاَوَّلین».

[۴۱]

[۴۲]

[۴۳]

[۴۴]

[۴۵]

[۴۶]

[۴۷]

[۴۸]

[۴۹]



←← آموختن قرآن از بشر


آنان گاهی می‌گفتند: 
قرآن را بشری از عجم به او می‌آموزد و محمّد آن را به زبان عربی فصیح درمی‌آورد: «و لَقَد نَعلَمُ اَنَّهُم یقولونَ اِنَّما یعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذی یلحِدونَ اِلَیهِ اَعجَمی و هـذا لِسانٌ عَرَبی مُبین»؛

[۵۰]


مفسران این شخص عجمی را «بلعام» که نصرانی و اهل روم بود یا «یعیش» یا «عایش» یا «عابس» که غلامی رومی بود.

[۵۱]

[۵۲]

[۵۳]


یا «
یسار» یا «جبر» که دو غلام نصرانی و دارای کتابی به زبان خودشان بودند دانسته‌اند. بعضی نیز احتمال داده‌اند مراد سلمان فارسی باشد.

[۵۴]

[۵۵]

[۵۶]



←← جعل قرآن توسط قوم دیگر


گاهی می‌گفتند: قرآن دروغی است که محمّد به کمک قومی دیگر آن را ساخته است: «و قالَ الَّذینَ کفَروا اِن هـذا اِلاّ اِفک افتَرهُ واَعانَهُ عَلَیهِ قَومٌ ءاخَرُونَ».

[۵۷]


طبق 
عقیده مشرکان، مراد از قومی که پیامبر را کمک می‌کردند «عداس»، «یسار» و «جبر» از اهل کتاب یا ابوفکیهه رومی بودند.

[۵۸]

 

[۵۹]



← مشرکان رستگارتر از پیامبر


یهودیان نیز گاه به پیامبر اسلام 
افترا می‌زدند؛ از جمله اینکه مشرکان را هدایت یافته‌تر از آن حضرت معرفی می‌کردند

[۶۰]

:«ویقولونَ لِلَّذینَ کفَروا هـؤُلاءِ اَهدی مِنَ الَّذینَ ءامَنوا سَبیلا»

[۶۱]

معنای این سخن آن است که پیامبر گمراه‌تر از مشرکان است.

← فریب دادن مردم


منافقان نیز اتهامات فراوانی نسبت به پیامبر اسلام داشتند؛ از جمله آن حضرت را متهم می‌کردند که جز فریب به آنان وعده‌ای نداده است.

[۶۲]



← خیانت به مردم


یا نسبت 
خیانت به آن حضرت می‌دادند که خداوند پیامبرش را از خیانت به دیگران مبرّاء می‌شمارد: «و ما کانَ لِنَبِی اَن یغُلَّ».

[۶۳]


به نظر برخی 
آیه در مورد اتهام گروهی از منافقان در جنگ بدر نازل شد که پیامبر(صلی الله علیه وآله) را به سرقت قطیفه (پارچه) قرمزی که مفقود شده بود متهم کردند.

[۶۴]

[۶۵]

[۶۶]


و برخی گفته‌اند: آیه درباره تیراندازان 
اُحُد فرود آمد که سنگر خود را رها کرده و گفتند: می‌ترسیم پیامبر، چنان‌که غنایم را در جنگ بدر قسمت نکرد در اینجا نیز قسمت نکند.

[۶۷]

[۶۸]



← عدم رعایت عدالت در تقسیم صدقات


در برخی موارد پیامبر را به عدم رعایت 
عدالت در تقسیم صدقات متهم می‌کردند.

[۶۹]

[۷۰]


«ومِنهُم مَن یلمِزُک فِی الصَّدَقـتِ».

[۷۱]

← نسبت خیانت به همسر عزیز مصر


همسر عزیز مصر آنگاه که به خواسته‌اش، یعنی کام گرفتن از یوسف نرسید و با ورود ناگهانی عزیز مصر نزدیک بود خیانتش آشکار گردد به یوسف(علیه السلام) افترا زده و او را به خیانت به وی متهم کرد و از عزیز مصر زندان یا کیفری دردناک را برای یوسف تقاضا کرد.
«و استَبَقَا البابَ وقَدَّت قَمیصَهُ مِن دُبُر واَلفَیا سَیدَها لَدَا البابِ قالَت ما جَزاءُ مَن اَرادَ بِاَهلِک سوءًا اِلاّ اَن یسجَنَ اَو عَذابٌ اَلیم».

[۷۲]



← نسبت دزدی


همچنین آن هنگام که وی به 
حکومت مصر رسیده بود و قصد داشت با نقشه‌ای برادرش بنیامین را نزد خود نگاه دارد و بدین منظور جام پادشاه را در بار وی نهادند دیگر برادرانش او و برادرش بنیامین را به دزدی متهم کردند؛ لیکن یوسف این سخن را در دل خود پنهان داشت و گفت: موقعیت شما بدتر از اوست و خدا به آنچه می‌گویید آگاه‌تر است.
«قالوا اِن یسرِق فَقَد سَرَقَ اَخٌ لَهُ مِن قَبلُ فَاَسَرَّها یوسُفُ فی نَفسِهِ ولَم یبدِها لَهُم قالَ اَنتُم شَرٌّ مَکانـًا واللّهُ اَعلَمُ بِما تَصِفون

غزل شماره 489 دیوان حافظ

۳۰۲ بازديد


ای در رخ تو پیدا انوار پادشاهی

در فکرت تو پنهان صد حکمت الهی

کلک تو بارک الله بر ملک و دین گشاده

صد چشمه آب حیوان از قطره سیاهی

بر اهرمن نتابد انوار اسم اعظم

ملک آن توست و خاتم فرمای هر چه خواهی

در حکمت سلیمان هر کس که شک نماید

بر عقل و دانش او خندند مرغ و ماهی

باز ار چه گاه گاهی بر سر نهد کلاهی

مرغان قاف دانند آیین پادشاهی

تیغی که آسمانش از فیض خود دهد آب

تنها جهان بگیرد بی منت سپاهی

کلک تو خوش نویسد در شان یار و اغیار

تعویذ جان فزایی افسون عمر کاهی

ای عنصر تو مخلوق از کیمیای عزت

و ای دولت تو ایمن از وصمت تباهی

ساقی بیار آبی از چشمه خرابات

تا خرقه‌ها بشوییم از عجب خانقاهی

عمریست پادشاها کز می تهیست جامم

اینک ز بنده دعوی و از محتسب گواهی

گر پرتوی ز تیغت بر کان و معدن افتد

یاقوت سرخ رو را بخشند رنگ کاهی

دانم دلت ببخشد بر عجز شب نشینان

گر حال بنده پرسی از باد صبحگاهی

جایی که برق عصیان بر آدم صفی زد

ما را چگونه زیبد دعوی بی‌گناهی

حافظ چو پادشاهت گه گاه می‌برد نام

رنجش ز بخت منما بازآ به عذرخواهی

غزل شماره 403 دیوان حافظ

۳۰۳ بازديد


شراب لعل کش و روی مه جبینان بین

خلاف مذهب آنان جمال اینان بین

به زیر دلق ملمع کمندها دارند

درازدستی این کوته آستینان بین

به خرمن دو جهان سر فرو نمی‌آرند

دماغ و کبر گدایان و خوشه چینان بین

بهای نیم کرشمه هزار جان طلبند

نیاز اهل دل و ناز نازنینان بین

حقوق صحبت ما را به باد داد و برفت

وفای صحبت یاران و همنشینان بین

اسیر عشق شدن چاره خلاص من است

ضمیر عاقبت اندیش پیش بینان بین

کدورت از دل حافظ ببرد صحبت دوست

صفای همت پاکان و پاکدینان بین

غزل شماره 88 دیوان حافظ

۳۰۰ بازديد


شنیده‌ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت

فراق یار نه آن می‌کند که بتوان گفت

حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر

کنایتیست که از روزگار هجران گفت

نشان یار سفرکرده از که پرسم باز

که هر چه گفت برید صبا پریشان گفت

فغان که آن مه نامهربان مهرگسل

به ترک صحبت یاران خود چه آسان گفت

من و مقام رضا بعد از این و شکر رقیب

که دل به درد تو خو کرد و ترک درمان گفت

غم کهن به می سالخورده دفع کنید

که تخم خوشدلی این است پیر دهقان گفت

گره به باد مزن گر چه بر مراد رود

که این سخن به مثل باد با سلیمان گفت

به مهلتی که سپهرت دهد ز راه مرو

تو را که گفت که این زال ترک دستان گفت

مزن ز چون و چرا دم که بنده مقبل

قبول کرد به جان هر سخن که جانان گفت

که گفت حافظ از اندیشه تو آمد باز

من این نگفته‌ام آن کس که گفت بهتان گفت

غزل شماره 350 دیوان حافظ

۳۱۰ بازديد


به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم

بهار توبه شکن می‌رسد چه چاره کنم

سخن درست بگویم نمی‌توانم دید

که می خورند حریفان و من نظاره کنم

چو غنچه با لب خندان به یاد مجلس شاه

پیاله گیرم و از شوق جامه پاره کنم

به دور لاله دماغ مرا علاج کنید

گر از میانه بزم طرب کناره کنم

ز روی دوست مرا چون گل مراد شکفت

حواله سر دشمن به سنگ خاره کنم

گدای میکده‌ام لیک وقت مستی بین

که ناز بر فلک و حکم بر ستاره کنم

مرا که نیست ره و رسم لقمه پرهیزی

چرا ملامت رند شرابخواره کنم

به تخت گل بنشانم بتی چو سلطانی

ز سنبل و سمنش ساز طوق و یاره کنم

ز باده خوردن پنهان ملول شد حافظ

به بانگ بربط و نی رازش آشکاره کنم