حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

غزل شماره 118 دیوان حافظ

۴۸۳ بازديد


آن کس که به دست جام دارد

سلطانی جم مدام دارد

آبی که خضر حیات از او یافت

در میکده جو که جام دارد

سررشته جان به جام بگذار

کاین رشته از او نظام دارد

ما و می و زاهدان و تقوا

تا یار سر کدام دارد

بیرون ز لب تو ساقیا نیست

در دور کسی که کام دارد

نرگس همه شیوه‌های مستی

از چشم خوشت به وام دارد

ذکر رخ و زلف تو دلم را

وردیست که صبح و شام دارد

بر سینه ریش دردمندان

لعلت نمکی تمام دارد

در چاه ذقن چو حافظ ای جان

حسن تو دو صد غلام دارد

 

غزل شماره 415 دیوان حافظ

۵۰۰ بازديد


ای پیک راستان خبر یار ما بگو

احوال گل به بلبل دستان سرا بگو

ما محرمان خلوت انسیم غم مخور

با یار آشنا سخن آشنا بگو

برهم چو می‌زد آن سر زلفین مشکبار

با ما سر چه داشت ز بهر خدا بگو

هر کس که گفت خاک در دوست توتیاست

گو این سخن معاینه در چشم ما بگو

آن کس که منع ما ز خرابات می‌کند

گو در حضور پیر من این ماجرا بگو

گر دیگرت بر آن در دولت گذر بود

بعد از ادای خدمت و عرض دعا بگو

هر چند ما بدیم تو ما را بدان مگیر

شاهانه ماجرای گناه گدا بگو

بر این فقیر نامه آن محتشم بخوان

با این گدا حکایت آن پادشا بگو

جان‌ها ز دام زلف چو بر خاک می‌فشاند

بر آن غریب ما چه گذشت ای صبا بگو

جان پرور است قصهٔ ارباب معرفت

رمزی برو بپرس حدیثی بیا بگو

حافظ گرت به مجلس او راه می‌دهند

می نوش و ترک زرق ز بهر خدا بگو

غزل شماره 247 دیوان حافظ

۴۹۲ بازديد


صبا ز منزل جانان گذر دریغ مدار

وز او به عاشق بی‌دل خبر دریغ مدار

به شکر آن که شکفتی به کام بخت ای گل

نسیم وصل ز مرغ سحر دریغ مدار

حریف عشق تو بودم چو ماه نو بودی

کنون که ماه تمامی نظر دریغ مدار

جهان و هر چه در او هست سهل و مختصر است

ز اهل معرفت این مختصر دریغ مدار

کنون که چشمه قند است لعل نوشینت

سخن بگوی و ز طوطی شکر دریغ مدار

مکارم تو به آفاق می‌برد شاعر

از او وظیفه و زاد سفر دریغ مدار

چو ذکر خیر طلب می‌کنی سخن این است

که در بهای سخن سیم و زر دریغ مدار

غبار غم برود حال خوش شود حافظ

تو آب دیده از این رهگذر دریغ مدار

غزل شماره 277 دیوان حافظ

۴۸۶ بازديد


فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش

گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش

دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند

خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش

جای آن است که خون موج زند در دل لعل

زین تغابن که خزف می‌شکند بازارش

بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود

این همه قول و غزل تعبیه در منقارش

ای که در کوچه معشوقه ما می‌گذری

بر حذر باش که سر می‌شکند دیوارش

آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست

هر کجا هست خدایا به سلامت دارش

صحبت عافیتت گر چه خوش افتاد ای دل

جانب عشق عزیز است فرومگذارش

صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه

به دو جام دگر آشفته شود دستارش

دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود

نازپرورد وصال است مجو آزارش

 

یک پست یک آیه-پست شماره-19

۴۹۲ بازديد

آیه ای از سوره ی نور

همانا ما برای هدایت و سعادت شما آیاتی روشن نازل گردانیدیم و داستانی از آنان که پیش از شما درگذشتند برای عبرت خلق و موعظه برای اهل تقوی فرستادیم.