حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

تهمت به پیامبران-تاریخ-و عبرتها

۴۸۸ بازديد

عکاس,,حسام الدین شفیعیان ================= قرآن کریم-سوره ی یوسفImage result for ‫حسام الدین شفیعیان-عکاسی‬‎حضرت داوود علیه السلام کلمه داود یا داوید به معناىقرآن کریم-سوره ی منافقون اینها همان مردم بدخواهند که میگوینداعتقاد به رجعت در بین شیعیان به قدری حائض اهمیتیکی از مهمترین آموزه های اعتقادی این است که زمین هیچگاه
قوم ثمود در پاسخ به دعوت های این پیامبر الهی گفتند: «ای صالح! تو از افسون شدگانی و عقل خود را از دست داده ای، برای همین سخنان نامربوط می گویی! (۱۷۲)».

 

آنان معقد بودند که ساحران گاهی از طریق سحر، عقل و هوش افراد را از کار می اندازند، این تهمت را نه تنها به حضرت صالح بلکه به دیگر پیامبران نیز زده اند. آنان اگر مردی الهی برای اصلاح عقاید و نظام فاسدشان قیام می کرد او را دیوانه و مجنون و مسحور می خواندند.

 

قرآن همچنین می گوید: «آن قوم خود خواه که خداوند یگانه را انکار کردند و لقای آخرت و رستاخیز را تکذیب نمودند و ما آنها را نعمت فراوانی در زندگی دنیا بخشیده بودیم؛ گفتند: این بشری است مثل شما، از آنچه شما می خورید، می خورد و از آنچه می نوشید، می نوشد (۱۷۳)».

 

سپس به یکدیگر گفتند: «اگر شما از بشری مانند خود اطاعت و پیروی کنید مسلما از زیانکارانید (۱۷۴)».

قوم صالح با انکار معاد که قبول آن همواره سد راه خودکامگان و هوسرانان است، گفتند: «آیا این مرد به شما وعده می دهد وقتی که مردید و خاک و استخوان شدید، باز هم از قبرها بیرون می آیید و زندگی جدیدی را شروع می کنید!؟ هیهات! هیهات! از این وعده هایی که به شما داده می شود (۱۷۵)».

 

سپس با تأکید بیشتر بر انکار معاد گفتند که «غیر از این زندگی دنیا چیزی در کار نیست، پیوسته گروهی از ما می میرند و نسل دیگری جای آنان را می گیرد و بعد از مرگ دیگر هیچ خبری نیست و ما هرگز برانگیخته نخواهیم شد (۱۷۶)».

 

آنان به تنها به این نسبت های ناروا بر پیامبرشان اکتفا نکردند بلکه با اتهامی بسیار ناروا به او گفتند: «او فقط مردی است دروغگو که بر خدا افترا بسته و به همین دلیل ما هرگز به او ایمان نخواهیم آورد». نه رسالتی از طرف خدا دارد و نه وعده های رستاخیز او درست است و نه برنامه های دیگرش، به همین دلیل یک آدم عاقل به او ایمان نخواهد آورد!.

قرآن با اشاره به بخش دیگری از داستان حضرت صالح و قومش، که مربوط به توطئه قتل او از طرف گروه های کافر و منافق و خنثی شدن توطئه آنان است، می فرماید: «در آن شهر (وادی القری) نه گروهک بودند که در زمین فساد می کردند و اصلاح نمی کردند». (۱۷۷)

 

برخورد شید قوم ثمود به جایی رسید که به گروه های نه گانه تقسیم شدند و با سازماندهی و برنامه ریزی فسادانگیز خود، به کارشکنی پرداختند و به همدیگر گفتند: «بیایید به خدا سوگند یاد کنیم که بر صالح و خانواده اش ‌ شبانه حمله ور شویم و آنان را به قتل رسانیم، سپس به کسی که مطالبه خون او را می کند، بگوییم ما از خانواده او خبر نداشتیم و ما در ادعای خود راستگو هستیم (۱۷۸)».

 

در تاریخ آمده است که در کنار شهر حجر کوهی بود که غار و شکافی داشت، صالح (علیه السلام) برای عبادت خداگاه شبانه به آنجا می رفت و به مناجات و شب زنده داری می پرداخت.

   

دشمنان توطئه گر که آن حضرت را تهدید به قتل کرده بودند، تصمیم گرفتند مخفیانه به آن کوه رفته و در پشت سنگ های آن پنهان شوند و در کمین حضرت صالح به سر برند تا وقتی صالح به آنجا آمد او را به قتل برسانند و پس از آن به خانه او حمله کنند وشبانه آنان را نیز قتل عام نمایند؛ سپس مخفیانه به خانه های خود برگردند و اگر کسی از این حادثه پرسید، اظهار بی اطلاعی نمایند.

 

اما خداوند توطئه آنان را به طرز عجیبی خنثی کرد و نقشه هایشان را نقش بر آب کرد، زیرا هنگامی که در گوشه ای از کوه کمین کرده بودند، کوه ریزش ‌ کرد و صخره عظیمی از بالای کوه سرازیر شد و آنان را در لحظه ای کوتاه در هم کوبید و نابود کرد!

 

قرآن با اشاره به این توطئه می فرماید: «آنان نقشه مهمی کشیدند و ما هم نقشه مهمی؛ در حالی که آنان خبر نداشتند (۱۷۹)».

داوود (ع) بسیار نماز مى ‏خواند، روزى عرضه داشت: بارالها ابراهیم را بر من برترى دادى و او را خلیل خود کردى، موسى را برترى دادى و او را کلیم خود ساختى. خداى تعالى وحى فرستاد که اى داوود ما آنان را امتحان کردیم، به امتحاناتى که تا کنون از تو چنان امتحانى نکرده‏ایم، اگر تو هم بخواهى امتیازى کسب کنى باید به تحمل امتحان تن دردهى. عرضه داشت: مرا هم امتحان کن.

پس روزى در حینى که در محرابش قرار داشت، کبوترى به محرابش افتاد، داوود خواست آن را بگیرد، کبوتر پرواز کرد و بر دریچه محراب نشست. داوود بدانجا رفت تا آن را بگیرد. ناگهان از آنجا نگاهش به همسر« اوریا» فرزند «حیان» افتاد که مشغول غسل بود. داوود عاشق او شد، و تصمیم گرفت با او ازدواج کند. به همین منظور اوریا را به بعضى از جنگها روانه کرد، و به او دستور داد که همواره باید پیشاپیش تابوت[۱] باشى. اوریا به دستور داوود عمل کرد و کشته شد.

بعد از آنکه عده آن زن سرآمد، داوود با وى ازدواج کرد، و از او داراى فرزندى به نام سلیمان شد. روزى که او در محراب خود مشغول عبادت بود، دو مرد بر او وارد شدند، داوود وحشت کرد. گفتند مترس ما دو نفر متخاصم هستیم که یکى به دیگرى ستم کرده است. پس یکى از آن دو به دیگرى نگاه کرد و خندید، داوود فهمید که این دو متخاصم دو فرشته‏اند که خدا آنان را نزد وى روانه کرده، تا به صورت دو متخاصم مخاصمه راه بیندازند و او را به خطاى خود متوجه سازند پس داوود (ع) توبه کرد و آن قدر گریست که از اشک چشم او گندمى آب خورد و رویید.

صاحب مجمع البیان بعد از بیان این داستان مى‏گوید: داستان عاشق شدن داوود سخنى است که هیچ تردیدى در فساد و بطلان آن نیست، براى اینکه این نه تنها با عصمت انبیا سازش ندارد، بلکه حتى با عدالت نیز منافات دارد، چطور ممکن است انبیا که امینان خدا بر وحى او و سفرایى هستند بین او و بندگانش، متصف به صفتى باشند که اگر یک انسان معمولى متصف بدان باشد، دیگر شهادتش پذیرفته نمى‏شود و حالتى داشته باشند که به خاطر آن حالت، مردم از شنیدن سخنان ایشان و پذیرفتن آن متنفر باشند؟![۲]

این داستان که در برخی روایات آمده از تورات گرفته شده است، چیزى که هست نقل تورات از این هم شنیع‏تر و رسواتر است، معلوم مى‏شود آنهایى که داستان مزبور را در روایات اسلامى داخل کرده‏اند، تا اندازه‏اى نقل تورات را تعدیل کرده‏اند.

خلاصه این داستان که در تورات، اصحاح یازدهم و دوازدهم، از سموئیل دوم آمده چنین می باشد:

شبانگاه بود که داوود از تخت خود برخاست، و بر بالاى بام کاخ به قدم زدن پرداخت، از آنجا نگاهش به زنى افتاد که داشت حمام مى‏کرد، و تن خود را مى‏شست، و زنى بسیار زیبا و خوش منظر بود.

پس کسى را فرستاد تا تحقیق حال او کند. به او گفتند: او«بتشبع یا باتشبا» همسر« اوریاى حتى» است، پس داوود رسولانى فرستاد تا زن را گرفته نزدش آوردند، و داوود با او هم بستر شد، در حالى که زن از خون حیض پاک شده بود، پس زن به خانه خود برگشت، و از داوود حامله شده، به داوود خبر داد که من حامله شده‏ام.

از سوى دیگر اوریا در آن ایام در لشکر داوود کار مى‏کرد و آن لشکر در کار جنگ با « بنى عمون» بودند، داوود نامه‏اى به «یوآب» امیر لشکر خود فرستاد، و نوشت که اوریا را نزد من روانه کن، اوریا به نزد داوود آمد، و چند روزى نزد وى ماند، داوود نامه‏اى دیگر به یوآب نوشته، به وسیله اوریا روانه ساخت و در آن نامه نوشت: اوریا را ماموریت‏هاى خطرناک بدهید و او را تنها بگذارید، تا کشته شود. یوآب نیز همین کار را کرد. و اوریا کشته شد و خبر کشته شدنش به داوود رسید.

پس همین که همسر اوریا از کشته شدن شوهرش خبردار شد، مدتى در عزاى او ماتم گرفت، و چون مدت عزادارى و نوحه‏سرایى تمام شد، داوود نزد او فرستاده و او را ضمیمه اهل بیت خود کرد. و خلاصه همسر داوود شد، و براى او فرزندى آورد، و اما عملى که داوود کرد در نظر رب عمل قبیحى بود.

لذا رب،« ناثان» پیغمبر را نزد داوود فرستاد. او هم آمد و به او گفت در یک شهر دو نفر مرد زندگى مى‏کردند یکى فقیر و آن دیگرى توانگر، مرد توانگر گاو و گوسفند بسیار زیاد داشت و مرد فقیر به جز یک میش کوچک نداشت، که آن را به زحمت بزرگ کرده بود در این بین میهمانى براى مرد توانگر رسید او از اینکه از گوسفند و گاو خود یکى را ذبح نموده از میهمان پذیرایى کند دریغ ورزید، و یک میش مرد فقیر را ذبح کرده براى میهمان خود طعامى تهیه کرد.

داوود از شنیدن این رفتار سخت در خشم شد، و به ناثان گفت: رب که زنده است، چه باک از اینکه آن مرد طمع‏کار کشته شود، باید این کار را بکنید، و به جاى یک میش چهار میش از گوسفندان او براى مرد فقیر بگیرید، براى اینکه بر آن مرد فقیر رحم نکرده و چنین معامله‏اى با او کرده.

ناثان به داوود گفت: اتفاقا آن مرد خود شما هستید، و خدا تو را عتاب مى‏کند و مى‏فرماید: بلاء و شرى بر خانه‏ات مسلط مى‏کنم و در پیش رویت همسرانت را مى‏گیرم، و آنان را به خویشاوندانت مى‏دهم، تا در حضور بنى اسرائیل و آفتاب با آنان هم بستر شوند، و این را به کیفر آن رفتارى مى‏کنم که تو با اوریا و همسرش کردى.

داوود به ناثان گفت: من از پیشگاه رب عذر این خطا را مى‏خواهم. ناثان گفت: خدا هم این خطاى تو را از تو برداشت و نادیده گرفت و تو به کیفر آن نمى‏میرى، و لیکن از آنجا که تو با این رفتارت دشمنانى براى رب درست کردى که همه زبان به شماتت رب مى‏گشایند، فرزندى که همسر اوریا برایت زاییده خواهد مرد. پس خدا آن فرزند را مریض کرد و پس از هفت روز قبض روحش فرمود، و بعد از آن همسر اوریا سلیمان را براى داوود زایید[۳].

امام رضا (ع) در مجلس مامون که برای مناظره با سران ادیان تشکیل شده بود از ابن جهم می پرسد که  بگو ببینم پدران شما در باره داوود چه گفته‏اند؟ ابن جهم عرضه داشت: مى‏گویند او در محرابش مشغول نماز بود که ابلیس به صورت مرغى در برابرش ممثل شد، مرغى که زیباتر از آن تصور نداشت. پس داوود نماز خود را شکست و برخاست تا آن مرغ را بگیرد. مرغ پرید و داوود آن را دنبال کرد، مرغ بالاى بام رفت، داوود هم به دنبالش به بام رفت، مرغ به داخل خانه اوریا فرزند حیان شد، داوود به دنبالش رفت، و ناگهان زنى زیبا را دید که مشغول آب تنى است.

داوود عاشق زن شد، و اتفاقا همسر او یعنى اوریا را قبلا به ماموریت جنگى روانه کرده بود، پس به امیر لشکر خود نوشت که اوریا را پیشاپیش تابوت قرار بده، و او هم چنین کرد، اما به جاى اینکه کشته شود، بر مشرکین غلبه کرد. و داوود از شنیدن قصه ناراحت شد، دوباره به امیر لشکرش نوشت او را هم چنان جلو تابوت قرار بده! امیر چنان کرد و اوریا کشته شد، و داوود با همسر وى ازدواج کرد.

راوى مى‏گوید:حضرت رضا (ع) دست به پیشانى خود زد و فرمود: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ» آیا به یکى از انبیاى خدا نسبت مى‏دهید که نماز را سبک شمرده و آن را شکست، و به دنبال مرغ به خانه مردم درآمده، و به زن مردم نگاه کرده و عاشق شده، و شوهر او را متعمدا کشته است؟

ابن جهم پرسید: یا بن رسول اللَّه پس گناه داوود در داستان دو متخاصم چه بود؟ فرمود واى بر تو خطاى داوود از این قرار بود که او در دل خود گمان کرد که خدا هیچ خلقى داناتر از او نیافریده، خداى تعالى (براى تربیت او، و دور نگه داشتن او از عجب) دو فرشته نزد وى فرستاد تا از دیوار محرابش بالا روند، یکى گفت ما دو خصم هستیم، که یکى به دیگرى ستم کرده، تو بین ما به حق داورى کن و از راه حق منحرف مشو، و ما را به راه عدل رهنمون شو.

این آقا برادر من نود و نه میش دارد و من یک میش دارم، به من مى‏گوید این یک میش خودت را در اختیار من بگذار و این سخن را طورى مى‏گوید که مرا زبون مى‏کند، داوود بدون اینکه از طرف مقابل بپرسد: تو چه مى‏گویى؟ و یا از مدعى مطالبه شاهد کند در قضاوت عجله کرد و علیه آن طرف و به نفع صاحب یک میش حکم کرد، و گفت: او که از تو مى‏خواهد یک میشت را هم در اختیارش بگذارى به تو ظلم کرده. خطاى داوود در همین بوده که از رسم داورى تجاوز کرده، نه آنکه شما مى‏گویید، مگر نشنیده‏اى که خداى عز و جل مى‏فرماید: «یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَینَ النَّاسِ بِالْحَقِّ ...».

ابن جهم عرضه داشت: یا بن رسول اللَّه پس داستان داوود با اوریا چه بوده؟ حضرت رضا (ع) فرمود: در عصر داوود حکم چنین بود که اگر زنى شوهرش مى‏مرد و یا کشته مى‏شد، دیگر حق نداشت شوهرى دیگر اختیار کند، و اولین کسى که خدا این حکم را برایش برداشت و به او اجازه داد تا با زن شوهر مرده ازدواج کند، داوود (ع) بود که با همسر اوریا بعد از کشته شدن او و گذشتن عده ازدواج کرد، و این بر مردم آن روز گران آمد.[۴]

و در امالى صدوق به سند خود از امام صادق (ع) روایت کرده که به علقمه فرمود: انسان نمى‏تواند رضایت همه مردم را به دست آورد و نیز نمى‏تواند زبان آنان را کنترل کند همین مردم بودند که به داوود (ع) نسبت دادند که: مرغى را دنبال کرد تا جایى که نگاهش به همسر اوریا افتاد و عاشق او شد و براى رسیدن به آن زن، اوریا را به جنگ فرستاد، آن هم در پیشاپیش تابوت قرارش داد تا کشته شود، و او بتواند با همسر وى ازدواج کند

افتراء به انبیاء

۴۹۹ بازديد


دادن نسبتهای ناروا و اتهام زدن یکی از ابزار مقابله مشرکان با انبیای الهی بود، و به این خاطر به انبیای الهی افتراء می زدند که در قرآن مواردی از آن ذکر شده هست

اتهام زدن یکی از ابزار مقابله مشرکان با انبیای الهی بود، به‌گونه‌ای که هیچ پیامبری را خداوند مبعوث نکرد، جز اینکه به او نسبت جادو یا جنون می‌دادند: «کذلِک ما اَتَی الَّذینَ مِن قَبلِهِم مِن رَسول اِلاّ قالوا ساحِرٌ اَو مَجنون»

← نسبت شاعر دیوانه

یا آنان را شاعری دیوانه قلمداد می‌کردند: «و یقولونَ اَئِنّا لَتارِکوا ءالِهَتِنا لِشاعِر مَجنون».

[۸]

[۹]

[۱۰]

← نسبت سفاهت و کذب

گاهی آنان را منتسب به بی‌خردی و دروغگویی می‌کردند: «اِنّا لَنَرک فی سَفاهَة و اِنّا لَنَظُنُّک مِنَ الکـذِبین».

[۱۱]

[۱۲]

[۱۳]

← نسبت مسحور بودن

و زمانی آنان را انسانهای مسحور شده خطاب می‌کردند: «قالوا اِنَّما اَنتَ مِنَ المُسَحَّرین».

[۱۴]

[۱۵]

[۱۶]

[۱۷]

← نسبت کهانت

یا نسبت کهانت به آنان می‌دادند.

[۱۸]

[۱۹]

← نسبت اهل ابطال

یا اهل ابطال می‌شمردند: «ولـَئِن جِئتَهُم بِـایة لَیقولَنَّ الَّذینَ کفَروا اِن اَنتُم اِلاّ مُبطِـلون».

[۲۰]

«مُبطِـلون» تعبیر جامعی است که همه نسبتهای ناروای مشرکان اعم از نسبت دروغ، سحر، جنون وغیره را شامل است.

[۲۱]

← اخراج مردم از سرزمین خود با سحر

گاه نیز می‌گفتند: پیامبران با سحر خود می‌خواهند مردم را از سرزمینشان بیرون کنند: «قالَ لِلمَلاَِ حَولَهُ اِنَّ هـذا لَسـحِرٌ عَلیم یریدُ اَن یخرِجَکم مِن اَرضِکم بِسِحرِهِ فَماذا تَأمُرون».

[۲۲]

[۲۳]

[۲۴]

[۲۵]

← تسلط بر مردم با ادعای نبوت

یا می‌گفتند: پیامبران با ادعای نبوت قصد تسلط بر مردم را دارند: «ما هـذا اِلاّ بَشَرٌ مِثلُکم یریدُ اَن یتَفَضَّلَ عَلَیکم»

← به حضرت موسی

همچنین یهود، سنتهای ناروایی به موسی(علیه السلام)از جمله، قتل هارون، داشتن مرض پیسی و ارتباط نامشروع دادند که خداوند آن حضرت را از این نسبتها مبرّا دانست

[۲۷]

[۲۸]

[۲۹]

«... لا تَکونوا کالَّذینَ ءاذَوا موسی فَبَرَّاَهُ اللّهُ مِمّا قالوا ...».

[۳۰]

← به حضرت سلیمان

یهود افترای دیگری را نسبت به سلیمان روا می‌داشتند که وی را ساحر و حکومتش را برخاسته از سحر می‌دانستند، در نتیجه معتقد به کفر او بودند.

[۳۱]

قرآن این اتهام را از او نفی کرده و شیاطین عصر وی را کافر شمرده است:«و ما کفَرَ سُلَیمـنُ ولـکنَّ الشَّیـطینَ کفَروا یعَلِّمونَ النّاسَ السِّحرَ».

[۳۲]

← به انبیای دیگر

افزون بر اتهامات فوق، یهود و نصارا برای حق جلوه دادن دین خود به برخی از انبیای الهی از جمله ابراهیم، اسماعیل، اسحاق، یعقوب و اسباط(علیهم السلام) نسبت دروغ دیگری داده و آنان را یهودی یا نصرانی و همکیش خود می‌شمردند: «اَم تَقولونَ اِنَّ اِبرهیمَ واِسمـعیلَ واِسحـقَ ویعقوبَ والاَسباطَ کانوا هودًا اَونَصـری قُل ءَاَنتُم اَعلَمُ اَمِ اللّهُ ومَن اَظـلَمُ مِمَّن کتَمَ شَهـدَةً عِندَهُ مِنَ اللّهِ و مَا اللّهُ بِغـفِل عَمّا تَعمَلون».

[۳۳]

← افتراء جعل قرآن توسط پیامبر


نسبت ناروای دیگری که 
مشرکان بسیار آن را درباره پیامبر اسلام به‌کار می‌بردند، اتهام از پیش خود ساختن قرآن و انتساب آن به خداوند بود.

←← افتراء در آوردن وحی


که گاهی در حضور آن حضرت او را در آوردن 
وحی افترازننده خطاب می‌کردند:«قالوا اِنَّما اَنتَ مُفتَر»

[۳۴]

یا در غیاب وی، او را به جعل قرآن متهم می‌ساختند: «اَم یقولونَ تَقَوَّلَهُ».

[۳۵]

[۳۶]

[۳۷]

[۳۸]

[۳۹]



←← جزء خواب پریشان پیامبر


و گاهی 
قرآن را خوابهایی پریشان می‌دانستند که پیامبر از جانب خود آن را بافته است: «بَل قالوا اَضغـثُ اَحلـم بَلِ افتَرهُ».

[۴۰]



←← جزء داستان پیشینیان


و گاه آن را داستانهای پیشینیان معرفی می‌کردند: «یقولُ الَّذینَ کفَروا اِن هـذا اِلاّ اَسـطیرُ الاَوَّلین».

[۴۱]

[۴۲]

[۴۳]

[۴۴]

[۴۵]

[۴۶]

[۴۷]

[۴۸]

[۴۹]



←← آموختن قرآن از بشر


آنان گاهی می‌گفتند: 
قرآن را بشری از عجم به او می‌آموزد و محمّد آن را به زبان عربی فصیح درمی‌آورد: «و لَقَد نَعلَمُ اَنَّهُم یقولونَ اِنَّما یعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذی یلحِدونَ اِلَیهِ اَعجَمی و هـذا لِسانٌ عَرَبی مُبین»؛

[۵۰]


مفسران این شخص عجمی را «بلعام» که نصرانی و اهل روم بود یا «یعیش» یا «عایش» یا «عابس» که غلامی رومی بود.

[۵۱]

[۵۲]

[۵۳]


یا «
یسار» یا «جبر» که دو غلام نصرانی و دارای کتابی به زبان خودشان بودند دانسته‌اند. بعضی نیز احتمال داده‌اند مراد سلمان فارسی باشد.

[۵۴]

[۵۵]

[۵۶]



←← جعل قرآن توسط قوم دیگر


گاهی می‌گفتند: قرآن دروغی است که محمّد به کمک قومی دیگر آن را ساخته است: «و قالَ الَّذینَ کفَروا اِن هـذا اِلاّ اِفک افتَرهُ واَعانَهُ عَلَیهِ قَومٌ ءاخَرُونَ».

[۵۷]


طبق 
عقیده مشرکان، مراد از قومی که پیامبر را کمک می‌کردند «عداس»، «یسار» و «جبر» از اهل کتاب یا ابوفکیهه رومی بودند.

[۵۸]

 

[۵۹]



← مشرکان رستگارتر از پیامبر


یهودیان نیز گاه به پیامبر اسلام 
افترا می‌زدند؛ از جمله اینکه مشرکان را هدایت یافته‌تر از آن حضرت معرفی می‌کردند

[۶۰]

:«ویقولونَ لِلَّذینَ کفَروا هـؤُلاءِ اَهدی مِنَ الَّذینَ ءامَنوا سَبیلا»

[۶۱]

معنای این سخن آن است که پیامبر گمراه‌تر از مشرکان است.

← فریب دادن مردم


منافقان نیز اتهامات فراوانی نسبت به پیامبر اسلام داشتند؛ از جمله آن حضرت را متهم می‌کردند که جز فریب به آنان وعده‌ای نداده است.

[۶۲]



← خیانت به مردم


یا نسبت 
خیانت به آن حضرت می‌دادند که خداوند پیامبرش را از خیانت به دیگران مبرّاء می‌شمارد: «و ما کانَ لِنَبِی اَن یغُلَّ».

[۶۳]


به نظر برخی 
آیه در مورد اتهام گروهی از منافقان در جنگ بدر نازل شد که پیامبر(صلی الله علیه وآله) را به سرقت قطیفه (پارچه) قرمزی که مفقود شده بود متهم کردند.

[۶۴]

[۶۵]

[۶۶]


و برخی گفته‌اند: آیه درباره تیراندازان 
اُحُد فرود آمد که سنگر خود را رها کرده و گفتند: می‌ترسیم پیامبر، چنان‌که غنایم را در جنگ بدر قسمت نکرد در اینجا نیز قسمت نکند.

[۶۷]

[۶۸]



← عدم رعایت عدالت در تقسیم صدقات


در برخی موارد پیامبر را به عدم رعایت 
عدالت در تقسیم صدقات متهم می‌کردند.

[۶۹]

[۷۰]


«ومِنهُم مَن یلمِزُک فِی الصَّدَقـتِ».

[۷۱]

← نسبت خیانت به همسر عزیز مصر


همسر عزیز مصر آنگاه که به خواسته‌اش، یعنی کام گرفتن از یوسف نرسید و با ورود ناگهانی عزیز مصر نزدیک بود خیانتش آشکار گردد به یوسف(علیه السلام) افترا زده و او را به خیانت به وی متهم کرد و از عزیز مصر زندان یا کیفری دردناک را برای یوسف تقاضا کرد.
«و استَبَقَا البابَ وقَدَّت قَمیصَهُ مِن دُبُر واَلفَیا سَیدَها لَدَا البابِ قالَت ما جَزاءُ مَن اَرادَ بِاَهلِک سوءًا اِلاّ اَن یسجَنَ اَو عَذابٌ اَلیم».

[۷۲]



← نسبت دزدی


همچنین آن هنگام که وی به 
حکومت مصر رسیده بود و قصد داشت با نقشه‌ای برادرش بنیامین را نزد خود نگاه دارد و بدین منظور جام پادشاه را در بار وی نهادند دیگر برادرانش او و برادرش بنیامین را به دزدی متهم کردند؛ لیکن یوسف این سخن را در دل خود پنهان داشت و گفت: موقعیت شما بدتر از اوست و خدا به آنچه می‌گویید آگاه‌تر است.
«قالوا اِن یسرِق فَقَد سَرَقَ اَخٌ لَهُ مِن قَبلُ فَاَسَرَّها یوسُفُ فی نَفسِهِ ولَم یبدِها لَهُم قالَ اَنتُم شَرٌّ مَکانـًا واللّهُ اَعلَمُ بِما تَصِفون

شکنجه و آزار مسلمانان در مکه

۴۸۵ بازديد


پس از آنکه اشراف مشرک قریش دیدند نمی توانند به هیچ صورتی جلوی نشر اسلام را بگیرند و با توجه به حامیان رسول خدا(صلی الله علیه و آله) قادر به آسیب رساندن به ایشان نیستند، شروع به آزار و اذیت تازه مسلمانان کردند. هر قبیله مسؤولیت آزار و اذیت مسلمانان خود را به عهده گرفت و آنان که هیچ قبیله یا عشیره ای یا حامی نداشتند، مجبور به تحمل انواع آزار و اذیت ها شدند. این شکنجه ها به این صورت بود که مشرکان، مسلمانانی که از طبقه اشراف و بزرگان مکه بودند، تهدید به خوار کردن، متهم کردن به حماقت و سفاهت و به صورت محدود شکنجه های بدنی؛ ثروتمندان را متهم به کسادی تجارت و از بین بردن اموالشان و ضعیفان را آنقدر می زدند و تشنگی و گرسنگی می دادند که توان نشستن نداشتند.

فشار مشرکین بافرادى که مسلمان شده بودند زیاد شد و افراد قبائل مأمور شدند هر کدام میان قبیله خود هر کس را که بدین اسلام درآمده بیازارند و زجر دهند تا از این دین دست باز دارند از این رو حبس و شکنجه افراد مسلمان شروع شد، انواع زجرها را نسبت بدانان روا می داشتند، برخى را می زدند، گروهى را بگرسنگى می آزردند، جمعى را هنگام داغ شدن ریگهاى مکه برهنه کرده و روى آن ریگهاى تفتیده مى‌ خواباندند و بدین وسیله آنقدر شکنجه می دادند تا از دین خود دست بردارد. در این میان برخى بواسطه کثرت صدمات وارده از دین خود بیزارى مى ‌جست و بعضى هم استقامت می ورزیدند و هر گونه آزارى را بر خود هموار کرده، ولى دست از دین خود بر نمی داشتند.[۱]

شکنجه عمار و خانواده‌اش

عمار و پدرش یاسر و مادرش سمیه همگى مسلمان شده بودند. قبیله بنى مخزوم (که ابوجهل از همان قبیله بود) این خانواده مسلمان را می آزردند، چون هوا گرم می شد آنها را روى ریگهاى داغ مکه می آوردند و به انواع شکنجه ‌ها آنها را مبتلا مى ساختند. رسول خدا (صلى الله علیه و آله) بر آنان مى‌ گذشت و آنان را با این جملات دلدارى داده مى‌ فرمود: اى خاندان یاسر بردبارى پیشه کنید که منزلگاه شما بهشت است.[۲]

یاسر از شدت شکنجه مرد و همسر او سمیه با ابوجهل درشتى کرد. ابوجهل حربه اى که در دست داشت بقلب او فرو برد و او را کشت. آن زن نخستین شهید عالم اسلام بود، ولى عمار بن یاسر هم چنان بردبارى مى ‌کرد. شکنجه را بر عمار سخت‌ تر و فزون تر نمودند. گاهى او را با حرارت (آتش یا آفتاب) آزار مى ‌دادند و گاهى صخره سنگین بر سینه او مى‌ نهادند و وقتى هم او را در آب فرو می بردند و مى‌ گفتند ترا آزار خواهیم داد مگر آنکه محمد را دشنام دهى و لات و عزى (دو بت) را ستایش کنى، او ناگزیر شد و آنچه خواستند به زبان آورد. پس از آن با دیده گریان نزد پیغمبر رفت. پیغمبر از او پرسید بدنبال خود چه دارى چه خبر آوردى؟ گفت اى پیغمبر بخدا خبر بد آورده ‌ام، آنگاه هر چه گذشته بود حکایت نمود. رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: قلب خود را چگونه مى‌ بینى؟ گفت: ایمان و اطمینان دارد. فرمود: اى عمار اگر باز چنین کنند تو هم باز چنین بگو.[۳]

بعضی از مسلمانان به شماتت عمار پرداختند که خداوند در جواب آنها آیه: «مَن کفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إِیمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُکرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئنِ‌ُّ بِالْایمَانِ وَ لَکن مَّن شَرَحَ بِالْکفْرِ صَدْرًا فَعَلَیهِمْ غَضَبٌ مِّنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِیم (کسى که پس از ایمان به خدا کافر مى‌شود نه آنکه او را به زور واداشته‌اند تا اظهار کفر کند و حال آنکه دلش به ایمان خویش مطمئن است بل آنان که درِ دل را به روى کفر مى‌گشایند، مورد خشم خدایند و عذابى بزرگ برایشان مهیاست.)[۴]

بطور کلى ابوجهل با جمعى از مردمان قریش کارشان این بود که ببینند تا چه کسى مسلمان شده، پس اگر مرد محترم و عشیره دارى بود (که نمى توانستند او را صدمه جانى بزنند) شروع بسرزنش و ملامت او مى ‌کردند و می گفتند: دین پدرت را با اینکه بهتر از این دین بود رها ساخته‌ اى! بدانکه ما تو را در نزد مردم‌ به بى خردى معرفى خواهیم کرد و رأى و اندیشه‌ات را بخطا و زشتى نسبت داده و از قدر و شوکتت خواهیم کاست! و اگر مرد تاجرى مسلمان می شد بدو مى‌ گفتند: بخدا بازارت را کساد خواهیم کرد، و تو را به ورشکستگى مى ‌کشانیم! و اگر از فقرا و بیچارگان بود او را می زدند و بانواع صدمات دچار می ساختند.

سعید بن جبیر گوید: به ابن عباس گفتم: آیا شکنجه و آزار مشرکان نسبت باصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله بدان حدّ بود که ناچار شوند دست از دین خود بکشند؟ گفت: آرى بخدا سوگند گاهى چنان آنها را شکنجه می دادند و کتک می زدند و گرسنه و تشنه نگه می داشتند که قادر نبودند سرپا بایستند و بناچار سخن آنان را می پذیرفتند، و در پاسخ آنها که مى‌ گفتند: آیا لات و عزى خداى شما هستند؟ مى‌گفتند: آرى، حتى اینکه گاهى حشراتى چون «جعل» (سرگین غلطان) و غیره را که روى زمین حرکت مى‌کردند بدانها نشان داده مى‌ گفتند: آیا این جعل خداى تو است؟ آنها براى خلاصى از دستشان مى‌گفتند: آرى‌! [۵]

شکنجه کردن بلال حبشی

از جمله کسانى که در برابر شکنجه مشرکان پایدارى مى‌ کرد بلال حبشى بود، پدر او رباح و مادرش حمامة بود، او در قبیله بنى جمح زندگى مى ‌کرد، دین اسلام را بجان و دل پذیرفته بود، امیة بن خلف که از دشمنان سرسخت رسول خدا صلى الله علیه و آله و از همین قبیله بنى جمح بود، روزها هنگام ظهر او را از خانه بیرون می آورد و روى ریگهاى داغ مکه مى‌ خواباند و سنگ بزرگى روى سینه‌اش می گذارد، سپس باو می گفت: بخدا بهمین حال خواهى بود تا بمیرى و یا دست از خداى محمّد برداشته، لات و عزى را پرستش کنى! بلال در همان حال مى‌گفت: أحد... أحد... (خداى من یکى است...).

روزى ورقة بن نوفل (عموى حضرت خدیجه که بدین نصرانیت می زیست) بر او بگذشت و بلال را دید که شکنجه‌اش می دهند و او در زیر شکنجه مى‌گوید: أحد... أحد... . ورقة نیز گفت: أحد... أحد... بخدا اى بلال خدا یکى است... آنگاه به امیة بن خلف و سایر افراد قبیله بنى جمح که او را شکنجه می دادند رو کرده گفت: بخدا سوگند اگر او را بدین حال بکشید من قبرش را زیارتگاه مقدسى قرار خواهم داد که بدان تبرک جویم.

ابوبکر خانه‌اش در محله بنى جمح بود. روزى از خانه خود بیرون آمده تا بدنبال کار خود برود. بلال را دید که امیة بن خلف او را بهمان نحو شکنجه مى‌کند، پس رو به امیة کرده گفت: آیا از خدا نمى‌ترسى؟ تا کى این بدبخت را اینطور آزار و شکنجه مى‌کنى؟ امیة گفت: تو او را بفساد در عقیده کشاندى اکنون از این بلیه نجاتش بده! ابوبکر گفت: آسوده‌اش می سازم، من در خانه خود غلام سیاهى دارم که از بلال نیرومندتر و چابک‌تر است و گذشته با تو در دین هم عقیده است، او را با بلال معاوضه مى‌کنم! امیة قبول کرد، پس بلال را بگرفت و آزادش کرد.[۶]

پانویس

  1. پرش به بالا زندگانى ‌محمد(ص) ترجمه سیره ابن هشام، ج‌۱،ص ۱۹۶
  2. پرش به بالا زندگانى‌ محمد(ص) ترجمه سیره ابن هشام، ج‌۱،ص:۱۹۸
  3. پرش به بالا ترجمه الکامل فی التاریخ، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خلیلى‌ ج‌۷،ص ۷۳
  4. پرش به بالا سوره نحل، آیه ۱۰۶
  5. پرش به بالا زندگانى‌ محمد(ص) ترجمه سیره ابن هشام، ج‌۱،ص:۱۹۸
  6. پرش به بالا زندگانى ‌محمد(ص) ترجمه سیره ابن هشام، ج‌۱،ص:۱۹۷

ماجرای معجزه «شق القمر» پیامبر اکرم (ص) چه بود؟

۴۸۵ بازديد


این ماه شب چهارده را می‌شناسید و می‌بینید؟ گفتند: آری. حضرت فرمود: آیا می‌خواهید علامت شما، این ماه بدر باشد؟ گفتند: بلی. حضرت با انگشت مبارک به ماه اشاره کرد. ماه دو نیمه گردید و از هم جدا شد.

به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، پیامبر اکرم(ص) در حجر اسماعیل نشسته بود و قریش با هم گفت‌وگو می‌کردند و به یکدیگر می‌گفتند: محمد ما را عاجز کرده، نمی‌دانیم چه کار کنیم؟ بعضی از آنها گفتند: برخیزید برویم از او بخواهیم که علامتی در آسمان به ما نشان دهد، زیرا سحر در آسمان اثر نمی‌کند. پس به سوی رسول اکرم(ص) آمدند و گفتند: ای محمد! اگر تو ساحر نیستی، علامتی را در آسمان به ما نشان بده! چون ما می‌دانیم که سحر در آسمان اثر نمی‌کند.

حضرت فرمود: این ماه شب چهارده را می‌شناسید و می‌بینید؟ گفتند: آری. حضرت فرمود: آیا می‌خواهید علامت شما، این ماه بدر باشد؟ گفتند: بلی. حضرت با انگشت مبارک به ماه اشاره کرد. ماه دو نیمه گردید و از هم جدا شد.

سپس گفتند: دو نیمه ماه را به جای خود برگردان. حضرت دوباره با یک دست مبارکش به یک نیمه ماه و با دست دیگر به آن نیمه اشاره کرد و آنها نزدیک هم شدند و به هم چسبیدند و ماه کامل شد و در جای خود قرار گرفت. مشرکین باز هم (از سر کوردلی خود تاب پذیرش این معجزه را نیاوردند و) گفتند: برخیزید. سحر محمد(ص) در آسمان هم اثر کرد.

خداوند متعال درباره «شق‌القمر» و عکس‌العمل ناشایست قریش این آیات را نازل فرمود: «اقتربت الساعه وانشق‌القمر، و ان یروا آیه یعرضوا و یقولوا سحر مستمر» (قمر - 1 و 2) آن ساعت نزدیک گردید و ماه شکافته شد و اگر مشرکین نشانه‌ای و معجزه‌ای چون شق‌القمر ببینند، روی برمی‌گردانند و می‌گویند: این سحر کامل است.(1)

1- بحارالانوار، ج 17، ص 355

آیه ای از سوره ی ابراهیم

۴۸۴ بازديد

آیا اخبار بسیاری از پیشینیان شما مانند قوم عاد و ثمود و قوم بعد از اینها که همه در گذشتند و جز خدا کسی بر احوالشان آگاه نیست به شما نرسیده که پیغمبرانشان آیات و معجزات روشن بر آنها آوردند و آنها از تعجب و خشم دست به دهان فرو برده میگفتند که ما به هر چه شما پیغمبران مامور آن هستید کافریم و همه به  آنچه شما دعوت میکنید از خدا و قیامت و بهشت و دوزخ و سایر گفتارتان در همه شک و تردید داریم.