حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

حضرت سلیمان علیه السلام

۴۸۷ بازديد


حضرت سلیمان فرزند حضرت داود علیه السلام، یکی از پیامبران بنی اسرائیل است. مطابق با آنچه در قرآن آمده، خداى تعالى علاوه بر مقام نبوت به او ملکى عظیم اعطا نمود، همچنین جن و طیر و باد را برایش مسخّر کرد و زبان مرغان را به وى آموخت.

حضرت سلیمان مطابق با معرفی قرآن از او، پیامبری است که هم دارای مقام نبوت و هم دارای حکومت بی ‎نظیر و بسیار وسیع است. نام آن حضرت هفده بار در قرآن در سوره های: بقره، نساء، انعام، انبیاء، نمل، سبا و ص آمده است.

سرگذشت آن حضرت در قرآن

در قرآن کریم موارد زیر در خصوص سرگذشت و داستان زندگی آن حضرت آمده است:

1- آن جناب فرزند و وارث حضرت داود علیه السلام بود: «وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَیْمانَ»؛ ما به داوود سلیمان را بخشیدیم (سوره ص، آیه 30) - «وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ»؛ سلیمان از داوود ارث برد (سوره نمل، آیه 16)

2- خداى تعالى ملکى عظیم به او داد، جن و طیر و باد را برایش مسخّر کرد و زبان مرغان را به وى آموخت. ذکر این چند نعمت در سوره انبیاء، آیه 81، در سوره نمل، آیه 16 تا 18، در سوره سبا، آیه 12 تا 13 و در سوره ص، آیه 35 تا 39 آمده است. به عنوان نمونه آیه زیر از سوره نمل، علم او به زبان پرندگان را بیان می نماید:

وَ قالَ یا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ وَ أُوتینا مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبینُ . (سوره نمل، آیه 16)

و گفت: «اى مردم، ما زبان پرندگان را تعلیم یافته ‏ایم و از هر چیزى به ما داده شده است. راستى که این همان امتیاز آشکار است.»

3- در سوره ص، آیه 33 و 34 به مساله انداختن جسد، بر روى تخت وى اشاره مى کند:

وَ لَقَدْ فَتَنَّا سُلَیْمانَ وَ أَلْقَیْنا عَلى‏ کُرْسِیِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنابَ * قالَ رَبِّ اغْفِرْ لی‏ وَ هَبْ لی‏ مُلْکاً لا یَنْبَغی‏ لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدی إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ

و قطعاً سلیمان را آزمودیم و بر تخت او جسدى بیفکندیم؛ پس به توبه باز آمد. * گفت: «پروردگارا، مرا ببخش و مُلکى به من ارزانى دار که هیچ کس را پس از من سزاوار نباشد، در حقیقت، تویى که خود بسیار بخشنده‏ اى.»

4- مساله داورى آن حضرت در مساله افتادن گوسفند در زراعت:

«وَ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ إِذْ یَحْکُمانِ فِى الحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِیهِ غَنَمُ القَوْمِ وَ کُنّا لِحُکْمِهِمْ شاهِدِینَ × فَفَهَّمْناها سُلَیْمانَ وَکُلّاً آتَیْنا حُکْماً وَ عِلْماً»

و داود و سلیمان را یاد کن، هنگامى که درباره آن کشتزار که گوسفندان مردم شب هنگام در آن چریده بودند، داورى مى کردند و شاهد داورى آنان بودیم. * پس آن داورى را به سلیمان فهماندیم و به هر یک از آن دو حکمت و دانش عطا کردیم. (سوره انبیاء، آیات 78- 79)

5- داستان مورچه، که در سوره نمل، آیه 18 و 19 آمده است:

حَتَّى إِذا أَتَوْا عَلى‏ وادِ النَّمْلِ قالَتْ نَمْلَةٌ یا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ * فَتَبَسَّمَ ضاحِکاً مِنْ قَوْلِها وَ قالَ رَبِّ أَوْزِعْنی‏ أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتی‏ أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَ عَلى‏ والِدَیَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَدْخِلْنی‏ بِرَحْمَتِکَ فی‏ عِبادِکَ الصَّالِحینَ

تا آنگاه که به وادى مورچگان رسیدند. مورچه‏اى [به زبان خویش‏] گفت: «اى مورچگان، به خانه‏هایتان داخل شوید، مبادا سلیمان و سپاهیانش -ندیده و ندانسته- شما را پایمال کنند.»

[سلیمان‏] از گفتار او دهان به خنده گشود و گفت: «پروردگارا، در دلم افکن تا نعمتى را که به من و پدر و مادرم ارزانى داشته‏اى سپاس بگزارم، و به کار شایسته‏اى که آن را مى‏پسندى بپردازم، و مرا به رحمت خویش در میان بندگان شایسته‏ات داخل کن.»

6- داستان هدهد و ملکه سبأ که در همین سوره نمل، آیات 20 تا 44 آمده.

7- آیه مربوط به کیفیت درگذشت آن حضرت که در سوره سبا آیه 14 واقع شده است:

فَلَمَّا قَضَیْنا عَلَیْهِ الْمَوْتَ ما دَلَّهُمْ عَلى‏ مَوْتِهِ إِلاَّ دَابَّةُ الْأَرْضِ تَأْکُلُ مِنْسَأَتَهُ فَلَمَّا خَرَّ تَبَیَّنَتِ الْجِنُّ أَنْ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ الْغَیْبَ ما لَبِثُوا فِی الْعَذابِ الْمُهین‏

پس چون مرگ را بر او مقرر داشتیم، جز جنبنده‏ اى خاکى [=موریانه‏] که عصاى او را [به تدریج‏] مى‏ خورد، [آدمیان را] از مرگ او آگاه نگردانید؛ پس چون [سلیمان‏] فرو افتاد براى جنّیان روشن گردید که اگر غیب مى‏ دانستند، در آن عذاب خفّت‏ آور [باقى‏] نمى ‏ماندند.

ستایش قرآن از حضرت سلیمان

در آیه 30 سوره ص آن حضرت را بهترین بنده خوانده و اوابش نامیده است:

«وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَیْمانَ نِعْمَ العَبْدُ إِنَّهُ أَوّابٌ»: و به داود سلیمان را بخشیدم که نیک بنده اى است و بسیار به سوى خدا توبه مى کند. (سوره ص، آیه 30)

در سوره انبیاءو سوره نمل آن حضرت را به علم و حکمتش ستوده است:

  • «وَلَقَدْ آتَیْنا داوُدَ وَ سُلَیْمانَ عِلْماً وَ قالا الْحَمْدُلِلَّهِ الَّذِى فَضَّلَنا عَلى کَثِیرٍ مِنْ عِبادِهِ المُؤْمِنِینَ»: و به راستى به داود و سلیمان دانشى عطا کردیم، و آن دو گفتند: ستایش خدایى را که ما را بر بسیارى از بندگان باایمانش برترى داده است. (سوره نمل، آیه 15)

  • فَفَهَّمْناها سُلَیْمانَ وَ کُلًّا آتَیْنا حُکْماً وَ عِلْماً. (سوره انبیاء، آیه 79)

پس آن [داورى‏] را به سلیمان فهماندیم، و به هر یک [از آن دو] حکمت و دانش عطا کردیم‏

در آیه 25 سوره ص آن حضرت به حسن عاقبت و مقام والا نزد خداوند ستوده شده است:

«وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَ حُسْنَ مَآبٍ» (سوره ص، آیه 25)

برای او نزد ما قرب و منزلتی بلند و بازگشتی نیکوست.

سلیمان علیه السلام در تورات

داستان حضرت سلیمان در تورات در کتاب ملوک اول آمده و بسیار در حشمت و جلالت امر او و وسعت ملکش و وفور ثروتش و بلوغ حکمتش سخن گفته. لیکن از داستان هایش که در قرآن ذکر شده، در تورات جز همین مقدار نیامده که: وقتى ملکه سبأ خبر سلیمان را شنید و شنید که معبدى در اورشلیم ساخته و او مردى است که حکمت داده شده، بار سفر بست و نزدش آمد و هدایایى بسیار آورد و با او دیدار کرد و مسائل بسیارى به عنوان امتحان از او پرسید و جواب شنید، آنگاه برگشت. «تورات، اصحاح دهم از ملوک اول، ص 543»

عهد عتیق بعد از آن همه ثناء که براى سلیمان کرده در آخر به وى اسائه ادب کرده و «تورات، اصحاح یازدهم و دوازدهم از کتاب سموئیل دوم» گفته که: وى در آخر عمرش منحرف شد و از خداپرستى دست برداشته به بت پرستى گرایید و براى بت ها سجده کرد، بت هایى که بعضى از زنانش داشتند و آن ها را مى پرستیدند.

و نیز مى گوید: مادر سلیمان، اول زن اوریاى حتى بود، پدر سلیمان عاشقش شد و با او زنا کرد و در همان زنا فرزندى حامله شد ناگزیر داود (از ترس رسوایى) نقشه کشید تا هر چه زودتر اوریا را سر به نیست کند و همسرش را بگیرد و همین کار را کرد، بعد از کشته شدن اوریا در یکى از جنگ ها، همسرش را به اندرون خانه و نزد سایر زنان خود برد، در آنجا براى بار دوم حامله شد و سلیمان را بیاورد.

و اما قرآن کریم ساحت آن جناب را مبرا از پرستش بت مى داند، همچنان که ساحت سایر انبیاء را منزه مى داند و بر هدایت و عصمتشان تصریح مى کند و در خصوص سلیمان مى فرماید: «وَ ما کَفَرَ سُلَیْمانُ». «سلیمان کافر نشد». (سوره بقره، آیه 102)

و نیز، ساحتش را از این که از زنا متولد شده باشد منزه داشته است و از او حکایت کرده که در دعایش بعد از سخن مورچه گفت: "پروردگارا، مرا به شکر نعمت ها که بر من و بر پدر و مادر من ارزانى داشتى ملهم فرما". «سوره نمل، آیه 19» که از این دعا برمى آید که مادر او از اهل صراط مستقیم بوده، یعنى از کسانى که خداوند بر آنان انعام کرده، از نبیین و صدیقین و شهداء و صالحین.[۲]

حضرت سلیمان در روایات

  • امام کاظم علیه السلام: در عهد سلیمان بن داود علیه السلام مردم گرفتار خشکسالی سختی شدند. پس به آن حضرت شکایت برده از ایشان خواستند که طلب باران کند. سلیمان علیه السلام فرمود: بعد از نماز صبح برای طلب باران بیرون خواهم رفت. چون نماز صبح را خواند به همراه مردم بیرون رفت.

در راه مورچه ای را دید که بر دو پای خود ایستاده دست به آسمان برداشته است و می گوید: پروردگارا ما نیز از آفریدگان تو هستیم و از روزی تو بی نیاز نیستیم. ما را به سبب گناهان آدمیان هلاک مفرما. در این هنگام سلیمان علیه السلام به مردم گفت: برگردید که به سبب موجوداتی جز شما باران داده شدید. پس در آن سال چنان بارشی داده شدند که هرگز مانند آن را به خود ندیده بودند.[۳]

  • امام علی علیه السلام: اگر بنا بود کسی برای بالا رفتن به سوی جاودانگی نردبانی بیابد یا برای دور کردن مرگ از خود راهی پیدا کند، بی گمان آن کس سلیمان بن داود علیه السلام بود که افزون بر مقام نبوت و منزلت والا، سلطنت بر جن و انس نیز در اختیار او نهاده شد. اما چون روزی خود را به طور کامل دریافت کرد و مدت عمرش بسر آمد، کمان های نابودی او را آماج تیرهای مرگ کردند و خانه ها از او خالی گشت و مسکن ها بی صاحب ماند و گروهی دیگر وارث آن ها شدند.[۴]

  • در حدیث معتبر از حضرت امام صادق علیه السلام منقول است که: حضرت سلیمان علیه السلام به سبب پادشاهى دنیا، بعد از همه پیامبران داخل بهشت خواهد شد.[۵]

  • امام صادق علیه السلام: روزی سلیمان بن داود به اطرافیان خود گفت: خداوند تبارک و تعالی سلطنتی به من بخشید که پس از من شایسته هیچ کس نیست؛ باد و انس و جن و مرغان و ددان را به تسخیر من درآورد و زبان پرندگان را به من آموخت و از هر چیزی به من عطا فرمود. اما با همه سلطنتی که به من داده شده یک روز نشد که تا شب شاد و مسرور باشم. بنابراین، دوست دارم فردا به کاخ خود اندر شوم و بر بام آن روم و به قلمرو خوش بنگرم.

بنابراین، به احدی اجازه ندهید بر من وارد شود تا مبادا مطلبی برایم بیاورد که روزم را بر من تلخ و منغض سازد. اطرافیان گفتند: اطاعت می شود. روز بعد، سلیمان عصایش را برداشت و به بلندترین نقطه بام قصر خود رفت و بر عصای خویش تکیه داد و شادمان از آن چه به او داده شده بود شروع به نگریستن به قلمرو پادشاهی خود کرد.

ناگاه چشمش به جوانی خوب روی و خوش پوش افتاد که از یکی از گوشه های قصرش پیش او آمده بود. سلیمان چون او را دید گفت: چه کسی تو را به این کاخ درآورد، در حالی که من می خواستم امروز را در آن تنها بگذرانم؟ با اجازه چه کسی وارد شدی؟ آن جوان گفت: خداوند این کاخ مرا به آن درآورد و با اجازه او وارد شدم. سلیمان گفت: البته خداوند این کاخ به آن از من سزاوارتر است. تو کیستی؟

گفت: من ملک الموت هستم. سلیمان گفت: برای چه آمده ای؟ گفت: آمده ام جانت را بگیرم. سلیمان گفت: مأموریت خود را انجام بده که امروز روز شادی من است و خداوند عزوجل نخواسته است که مرا شادی و سروری جز دیدار او باشد. پس، در حالی که سلیمان به عصای خود تکیه داده بود ملک الموت جان او را گرفت و سلیمان مدت ها همچنان مرده بر عصایش تکیه داشت و مردم او را می دیدند و خیال می کردند زنده است.

پس از مدتی درباره او دچار تردید و اختلاف شدند. بعضی گفتند: روزهای زیادی است که سلیمان همچنان بر عصای خود تکیه داده است و نه خسته شده و نه خوابیده و نه چیزی آشامیده و نه چیزی خورده است. او همان خداوند ماست که باید عبادتش کنیم. عده ای گفتند: سلیمان جادوگر است و با جادو کردن چشمان ما چنین وانمود می کند که به عصایش تکیه داده اما چنین نیست.

مؤمنان گفتند: سلیمان بنده خدا و پیامبر اوست و خداوند کار او را به دلخواه خود تدبیر و اداره می کند. پس، چون این اختلاف نظرها درباره سلیمان پیدا شد، خداوند عزوجل موریانه ای فرستاد و او عصای سلیمان را از درون خورد و عصا شکست و سلیمان علیه السلام از فراز کاخ خود به رو درافتاد.[۶]

اخلاق و فضائل و ویژگی های حضرت سلیمان علیه السلام

مطابق با روایات حضرت سلیمان با این که پیامبری عالی قدر، صاحب قدرت و پادشاهى بود، اما لباسى از مو مى پوشید، و چون تاریکى شب همه جا را فرامى گرفت، دست ها را به گردن خود مى بست و تا صبح از (ترس خدا) گریست، و غذایش را از فروش حصیر و بوریایى که با دست خود مى بافت، تهیه مى نمود و اگر درخواست قدرت از خدا کرد، صرفا براى غلبه بر پادشاهان کافر بود، و گفته شده که منظور از «طلب قدرت» قناعت بوده است.[۷]

از ویژگی های حضرت سلیمان شکر گذاری در برابر نعمت های الهی بود. چنان که از خداوند توفیق شکرگزارى را درخواست می نمود:«رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ». (سوره احقاف، آیه 15) و نعمت ها را وسیله ى آزمایش خویش برای سنجش شکرگذاری یا کفرانش مى دانست: «هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَأَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ». (سوره نمل، آیه 40) [۸]

حضرت محمد (ص)

۵۰۵ بازديد


حضرت محمد بن عبدالله
، پیامبر اسلام و در اعتقاد مسلمانان، آخرین[۱] و برترین[۲] فرستاده‌ی خدا و از پیامبران اولوالعزم است. او در جزیرة العرب مبعوث شد، اما دینش جهانی است و همه انسانها و در همه زمانها را مورد خطاب قرار داده است. قرآن کریم کتابی است که به او وحی شد و او مامور به تبلیغ و تبیین آن برای مردم گردید.

پیامبر اکرم مدت ۱۳ سال دین اسلام را در مکه تبلیغ نمود و پس از آن، برای در امان ماندن خود و پیروانش از آزار مشرکان، به یثرب مهاجرت نمود و در آن شهر که بعدا به افتخار او «مدینة النبی» نامیده شد، حکومت اسلامی را پایه گذاری نمود. آن حضرت در سال ششم هجری نامه هایی را به سران قدرت های آن زمان یعنی روم و ایران و ... فرستاد و آنها را به اسلام دعوت نمود و در سال هشتم هجری مکه را فتح کرد و به دنبال آن مردم شبه جزیره عربستان گروه گروه به دین اسلام پیوستند.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در سال دهم هجری حضرت علی علیه السلام را به جانشینی خود معرفی کرد و سه ماه بعد در تاریخ ۲۸ صفر سال یازدهم هجری وفات نمود.

نسب پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) از طرف پدر به تیره بنی هاشم از قبیله قریش می رسد. قبیله قریش فرزندان نضر بن کنانه هستند که نسب او با شجره ای معلوم به عدنان و از عدنان با شجره ای که در آن اختلاف است به حضرت اسماعیل فرزند حضرت ابراهیم علیهماالسلام می رسد.[۳]

شجره نامه پیامبر تا عدنان بدین صورت است: محمد بن عبداللّه بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصی بن کلاب بن مرة بن کعب بن لؤی بن غالب بن فهر بن مالک بن النضر بن کنانة بن خزیمة بن مدرکة بن إلیاس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان[۴]

عبدالله پدر پیامبر در بین مردم مکه شخصی معروف و ممتاز بوده است و مردم به خاطر نوری که در چهره او مشاهده می نمودند به او لقب مصباح الحرم (چراغ حرم) داده بودند.[۵]

مادر آن حضرت نیز آمنه دختر وهب بن عبدمناف بن زهره است. که علاوه بر بهره مندی از نسبی نیکو، صفاتی ممتاز داشت. عبدالمطلب هنگامی که او را به فرزندش عبدالله پیشنهاد داد او را چنین توصیف نمود: «سوگند به عزت و جلال خداوند، که در مکه دختری مثل او نیست. زیرا او با حیا و با ادب است و نفسی پاکیزه دارد و عاقل و فهیم و دین باور است.»[۶]

علمای شیعه و برخى از علمای اهل‏ سنت بر اساس استدلالهای عقلی و مستندات روایی که ارائه می دهند، معتقدند پدر و مادر پیامبر و جمیع اجداد و جدات آن حضرت تا آدم علیه السلام همه یکتا پرست بوده اند و نور آن حضرت در صلب و رحم مشرکى قرار نگرفته است.[۷]

زندگی‌نامه پیامبر اکرم

ولادت

اکثر محدثان و مورخان بر این قول اتفاق دارند که تولد پیامبر، در ماه «ربیع الاول» سال عام الفیل[۸] بوده، ولى در روز تولد او اختلاف دارند. معروف میان محدثان شیعه این است که آن حضرت، در هفدهم ماه ربیع الاول به دنیا آمد و مشهور میان اهل تسنن این است که ولادت آن حضرت، در روز دوازدهم همان ماه اتفاق افتاده است.[۹]

ولادت پیامبر با معجزاتی در جهان همراه بود که از آنها می توان به موارد زیر اشاره کرد:

  • ممنوع شدن شیاطین از رفتن به آسمان های هفتگانه و گرفتن خبر

  • افتادن همه بت ها از رو بر خاک

  • ترک برداشتن کنگره های طاق کسری و فروریختن چهارده کنگره آن

  • خشک شدن دریاچه ساوه که برای ایرانیان مقدس بود

  • سرنگون شدن تخت تمام سلاطین عالم و لال شدن آنها در آن روز

  • باطل شدن سحر ساحران و جادوی جادوگران و قطع شدن ارتباط کاهنان با همزادان شیطانی آنها.[۱۰][۱۱]

کودکی تا جوانی

هنوز پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به دنیا نیامده بود، یا به نقل های دیگر چند ماهی از ولادت او نگذشته بود، که پدرش عبداللّه در بازگشت از سفر تجاری شام در مدینه وفات نمود.[۱۲] و لذا پیامبر از همان ابتدا یتیم بود.

چهار ماه پس از ولادت پیامبر، او را به زنی از قبیله صحرا نشین بنی سعد به نام حلیمه سپردند تا او را شیر دهد.[۱۳] رسول خدا در حدود چهار سال نزد حلیمه در میان قبیله بنى سعد اقامت داشت و در سال پنجم ولادت، «حلیمه» او را به مادرش آمنه باز گرداند.[۱۴] در سال هفتم ولادت که رسول خدا شش ساله بود، مادرش وى را براى‏ دیدن دائى ‏هایش به مدینه برد، و هنگام بازگشت به مکه در «أبواء» در گذشت‏.[۱۵]

پس از آن سرپرستی آن حضرت ابتدا در دست جدش حضرت عبد المطلب و بعد از ایشان، در دست عمویش ابوطالب بود.[۱۶]

از اتفاقات مهم دوران کودکی و جوانی پیامبر اسلام می توان به موارد زیر اشاره نمود:

  • رفتن به سفر تجاری شام به همراه عموی خود حضرت ابوطالب (علیه السلام) و دیدار با بُحیرای نصرانی، که از عالمان مسیحی زمان خود بود و وعده نبوت آن حضرت را به عمویشان داد و ایشان را از خطر یهود در مورد نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله) مطلع کرد.[۱۷]

  • انتخاب کردن شغل چوپانی که شغل اکثر انبیا بوده است.

  • پذیرفتن سرپرستی کاروان تجاری حضرت خدیجه (سلام الله علیها) و نشان دادن لیاقت های خود در امر تجارت در این سفر، با سود خوبی که از این کاروان حاصل شد.

  • مشهور شدن به صفت امین به دلیل امانت داری ایشان.

  • شرکت در پیمان جوانمردانه حلف الفضول که برای حمایت از مظلومان بین جوانان قریش در خانه عبدالله بن جدعان بسته شد.

  • حل اختلاف به وجود آمده بین سران قریش بر سر نصب حجرالاسود، که نزدیک بود به جنگی خانگی منجر شود.[۱۸]

ازدواج و فرزندان

حضرت محمد صلی الله علیه وآله در تجارت، با شریفترین زن قریش، حضرت خدیجه دختر خویلد شراکت کرد و بعد از این مشارکت نظر خدیجه که خواستگارانی بسیار از اشراف داشت به آن حضرت جلب شد و بعد از آنکه توسط یکی از بستگان تمایل خود را به اطلاع حضرت محمد رساند، آن حضرت در ۲۵ سالگی با خدیجه کبری ازدواج کرد.[۱۹]

خدیجه کبری در سال دهم بعثت وفات نمود و بعد از درگذشت او، پیامبر با زنان دیگری که همگی به جز عایشه بیوه بودند ازدواج کرد.[۲۰]

پیامبر اکرم (ص) بنا به نقلی از حضرت خدیجه صاحب دو فرزند پسر و چهار دختر شد که حضرت فاطمه سلام الله علیها یکی از آنان است، اما برخی منابع، دختران به جز فاطمه سلام الله علیها را فرزندان خواهر خدیجه دانسته اند که دختر خوانده های آن حضرت بودند. آن حضرت از سایر همسران خود تنها از ماریه قبطیه صاحب فررزندی به نام ابراهیم شد. پسران آن حضرت همگی در سنین خردسالی از دنیا رفتند و از دختران به جز فاطمه زهرا نیز در فرض اینکه فرزند خود پیامبر بوده باشند فرزندی باقی نماند. لذا تنها فرزند پیامبر که بعد از رحلتش زنده بود و از او نسل پیامبر ادامه پیدا نمود حضرت فاطمه زهرا بود.[۲۱]

مبعوث شدن به پیامبری

حضرت محمد صلی الله علیه وآله قبل از رسالت نیز یکتا پرست بود.[۲۲] او معمولا غار حرا در مکه را برای عبادت و مناجات با خدا انتخاب می نمود. ایشان در بیست و هفتم رجب که با روز نوروز مطابق بود، با دریافت آیات آغازین سوره علق به رسالت مبعوث شد[۲۳] و نزول قرآن که معجزه جاوید[۲۴] آن حضرت است، آغاز گردید. به هنگام بعثت، چهل سال از سن آن حضرت می گذشت.[۲۵]

ابلاغ رسالت

پیامبر اکرم در سه مرحله به ابلاغ رسالت پرداخت:

  1. دعوت سرّی که اولین مرحله دعوت ایشان بود.

  2. دعوت خویشان و نزدیکان که با نزول آیه انذار صورت گرفت و به یوم الدار معروف است. و در آن روز رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، حضرت علی (علیه السلام) را به جانشینی خود انتخاب کرد.

  3. دعوت علنی.

نخستین زنی که به پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) ایمان آورد، همسر ایشان ام المؤمنین حضرت خدیجه (سلام الله علیها) بود و پس از ایشان نخستین مردی که ایمان آورد، علی بن ابی طالب (علیه السلام) بوده است.[۲۶]

دشمنی و مخالفت مشرکین

بعد از دعوت علنی پیامبر، مشرکین مکه، بخصوص اشراف قریش به خاطر مخالفت این دین توحیدی با آیین شرک آمیز آنان و نکوهش خدایانشان، به شدت به مقابله با پیامبر اکرم (ص) پرداختند.[۲۷] ترس از دست دادن سروری عرب و رقابت طوایف قریش با بنی هاشم نیز از دلائل دیگر این مخالفت بود که اشراف قریش را در مقابله خود با پیامبر، سر سخت تر می نمود.[۲۸]

مبارزات اشراف قریش با پیامبر اسلام را می توان در چهار بخش تقسیم بندی کرد:

  1. سازش و تطمیع

  2. برخوردهای روانی

  3. آزارهای جسمانی

  4. برخوردهای علمی

حامیان پیامبر در مکه

در آن شرایط سختی که مشرکان قریش بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) تحمیل کرده بودند، دو حامی رسول خدا، یعنی عموی ایشان ابوطالب (علیه السلام) و همسر مهربان ایشان، ام المؤمنین خدیجه (سلام الله علیها) بودند که فشارهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و روحی را از ایشان برداشتند و تا زمانی که عموی ایشان زنده بود، کسی جرأت آزار و اذیت های جسمانی و کشیدن نقشه قتل حضرت را نداشت.

شکنجه و آزار مسلمانان در مکه

پس از آنکه اشراف مشرک قریش دیدند که نمی توانند به هیچ صورتی جلوی نشر اسلام را بگیرند و با توجه به حامیان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) قادر به آسیب رساندن به ایشان نیستند، شروع به شکنجه و آزار مسلمانان در مکه کردند. هر قبیله مسؤولیت آزار و اذیت مسلمانان خود را به عهده گرفت و آنان که هیچ قبیله یا عشیره ای یا حامی نداشتند، مجبور به تحمل انواع آزار و اذیت ها شدند.[۲۹] این شکنجه ها برای مسلمانانی که از طبقه اشراف و بزرگان مکه بودند به صورت تهدید به خوار کردن، متهم کردن به حماقت و سفاهت و به صورت محدود شکنجه های بدنی؛ و برای ثروتمندان به صورت تهدید به کسادی تجارت و از بین بردن اموالشان بود.[۳۰] و ضعیفان را آنقدر می زدند و تشنگی و گرسنگی می دادند که توان نشستن نداشتند.[۳۱]

هجرت مسلمانان به حبشه

آزار و اذیت های مشرکان به مرور افزایش یافت، تا جایی که مسلمانان دیگر طاقت این شکنجه ها را نداشتند. در این حالت پیامبر (صلی الله علیه و آله) دستور هجرت به حبشه را صادر کردند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به آنان فرمود: در این زمین پراکنده شوید. سؤال کردند که به کجا برویم؟ آن حضرت به حبشه اشاره کرد. پس از آن بود که عده‌ای از مسلمانان به همراه خانواده یا بدون آنها به حبشه هجرت کردند.[۳۲]

مورخان معتقدند که هجرت به حبشه در سال پنجم بعثت صورت گرفته است و در آن حدود هشتاد نفر مسلمان مرد و زن حضور داشته اند. سرپرستی این کاروان را جعفر بن ابی طالب به عهده داشت. [۳۳]

قریش از اقدام مسلمانان، احساس شرمساری می کردند، به همین دلیل هیئتی را برای بازپس گرفتن مسلمانان، به نزد نجاشی در حبشه فرستادند.[۳۴]

عمرو بن عاص و عبدالله بن ربیعه به همراه هدایای فروان، بلافاصله بعد از هجرت مسلمانان راهی حبشه شدند تا اینان را به مکه برگرداند. آن دو ابتدا با دادن هدایایی به درباریان نجاشی آنان را به طرف خود کشانیدند ولی با سخنان هوشمندانه و شجاعانه جعفر بن ابی طالب، اقدامات آنان بی اثر ماند. همچنین جعفر در پاسخ سؤال نجاشی در مورد حضرت عیسی (علیه السلام)، آیاتی از سوره مریم را برای او خواند، که تأثیر عمیقی در نجاشی گذاشت. پس از این سخنان، نجاشی به فرستادگان قریش گفت که به هیچ عنوان حاضر به برگرداندن مسلمانان نیست و آنان تا هر زمان که بخواهند می توانند در حبشه زندگی کنند.[۳۵]

محاصره بنی‌هاشم در شعب ابیطالب

پس از آنکه قریش موفق به برگرداندن مهاجران به حبشه نشد، شروع به مبارزه به صورت، محاصره اقتصادی و اجتماعی بنی هاشم در شعب ابی طالب کرد. دلیل این قطع رابطه بین مورخان متفاوت است، از جمله:

  • تصمیم قریش برای کشتن پیامبر (صلی الله علیه و آله) و حمایت عموی ایشان از رسول خدا[۳۶]

  • شکست قریش در بازگرداندن مهاجران به حبشه[۳۷]

  • اسلام آوردن بعضی از بزرگان قریش مانند: حمزة بن عبدالمطلب و ترس قریش از اسلام آوردن سایر بزرگان

سران قریش پیمان نامه ای علیه بنی هاشم امضاء کردند که به دنبال آن بنی هاشم برای حفظ جان خویش به شعب ابوطالب پناه بردند.

مفاد پیمان نامه قریش عبارت است از:

  • ممنوعیت هر گونه خرید و فروشی با بنی هاشم

  • ممنوعبت ازدواج با بنی هاشم

  • حمایت از مخالفان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در تمامی پیشامدها

وضعیت اسف‌بار بنی هاشم در شعب به مدت سه سال ادامه داشت به گونه ای که ناله های فرزندان آنان، آرام آرام، موجب نرمی دل های بعضی از متنفذان قریش شد. به همین دلیل تصمیم گرفتند تا این پیمان نامه را پاره کنند. از طرف دیگر جبرئیل خبر خورده شدن پیمان نامه توسط موریانه ها را به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) داد. این دو رویداد موجب شد تا بنی هاشم از شعب بیرون آیند و به زندگی عادی خود بازگردند.

عام الحزن

پس از آنکه بنی هاشم از شعب ابی طالب بیرون آمدند و وضعیت آنها رو به بهبودی رفت، دو اتفاق تلخ برای رسول خدا (صلی الله علیه و آله) افتاد تا ایشان سال دهم بعثت را عام الحزن (سال غم و اندوه) بنامد. این دو اتفاق، یکی وفات عموی ایشان حضرت ابوطالب (علیه السلام) بود و دیگری به فاصله چند روز،[۳۸] وفات همسر با وفای ایشان ام المؤمنین حضرت خدیجه (سلام الله علیها) بود. حضرت هر دوی این بزرگواران را در قبرستان مُعَلیّ در کنار جدشان عبدالمطلب دفن کردند.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در مورد عمویشان می فرمایند: «تا روزی که ابوطالب وفات یافت، دست قریش از آزار و اذیت من کوتاه بود.»[۳۹]

سفر پیامبر اکرم به طائف

پس از وفات ابوطالب، ریاست بنی هاشم به ابولهب رسید و او حمایت بنی هاشم را از پیامبر (صلی الله علیه و آله) برداشت. پیامبر (صلی الله علیه و آله) بر اثر اختناق محیط مکه، تصمیم گرفت به محیط دیگری برود و بدین منظور سفر به شهر طائف را انتخاب نمود.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به همراه زید بن حارثه[۴۰] عازم طائف شدند تا با بزرگان قبیله ثقیف دیدار کرده و آنان را به اسلام دعوت کنند. ولی آنها دست رد به سینه پیامبر (صلی الله علیه و آله) زدند و سفیهان و بردگان خود را مجبور کردند تا به دنبال رسول خدا (صلی الله علیه و آله) رفته و او را سنگباران کنند. رسول خدا پس از ده روز توقف در طائف و ناامیدی از اسلام و حمایت قبیله بنی ثقیف، راه مکه را در پیش گرفت.[۴۱]

 

مسجد النبی

در سال یازدهم بعثت، یک گروه شش نفری از مردم یثرب به مکه آمدند و پس از شنیدن سخنان رسول خدا(صلی الله علیه و آله) مسلمان شدند. آن حضرت اساس دعوت اسلام را برایشان عرضه کرد و آیاتی از قرآن تلاوت نمود. آنها پیش از آن خبر ظهور پیامبری را از یهودیان شنیده بودند، وی را همو دانسته و دعوتش را پذیرفتند و اظهار امیدواری کردند که با پذیرفتن دعوت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) با یکدیگر متحد شوند.[۴۲]

با انتشار خبر اسلام در یثرب، علاوه بر کسانی که در مکه، اسلام را پذیرفته بودند، چندی دیگر از مردم یثرب نیز اسلام را پذیرا شدند. در موسم حج سال دوازدهم بعثت، تعداد دوازده نفر از اهالی یثرب، در عقبه با رسول خدا دیدار کردند. آنها در این دیدار با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بیعت کردند. این بیعت را بیعت عقبه اولییا عقبه صغری می نامند. این بعیت به بیعة النساء نیز شهرت یافت. همچنین، آنان از پیامبر (صلی الله علیه و آله) خواستند تا کسی را برای تعلیم قرآن و احکام اسلامی به نزد، آنها بفرستد. حضرت نیز مصعب بن عمیر را به یثرب فرستاد تا به آنان قرآن و احکام را بیاموزد.

مصعب در مدتی که در یثرب بود، توانست عده ی زیادی از مردم آنجا را مسلمان کند. از جمله، سعد بن معاذ، یکی از رؤسای قبیله اوس که با اسلام آوردن او، به یک باره قبیله بنی عبدالاشهل، همگی مسلمان شدند.

در موسم حج سال سیزدهم بعثت، تعداد هفتاد مرد و دو زن در عقبه با پیامبر (صلی الله علیه و آله) بعیت کردند. در این جا بود که انصار از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) خواستند تا به همراه آنها به یثرب بیاید. در این دیدار حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) به انصار گفت: «به این امر با شما بیعت می کنم که همان گونه که از زنان و فرزندان خود حفاظت می کنید، از من نیز حفاظت کنید.» که براء بن معرور گفت: «ما فرزند جنگ و سلاح هستیم و همان گونه که از ناموسمان دفاع می کنیم، از شما هم دفاع خواهیم کرد.»[۴۳]

پس از آن رسول خدا صلى الله علیه و آله به مسلمانانى که در مکه تحت شکنجه و آزار بودند، دستور هجرت به مدینه و پیوستن به مسلمانان آن سرزمین را بدهد، و در این باره به آنان فرمود: «خداى عز وجل براى شما برادرانى کمک کار و خانه‌هاى امنى (در مدینه) قرار داده است».

به دنبال این دستور مسلمانان مکه دسته دسته بسوى مدینه مهاجرت کردند و خود آن حضرت چشم به راه فرمان خداى تعالى در مکه ماند.[۴۴]

هجرت رسول خدا به مدینه

مشرکان که از هجرت رسول خدا (صلی الله علیه آله و سلم) بیمناک بودند، برای جلوگیری از آن جلسه ای در دارالنّدوه تشکیل دادند و به مشورت پرداختند. در این جلسه عدّه ای پیشنهاد دادند که رسول خدا (صلی الله علیه آله و سلم) را زندانی کنند و عده ای دیگر با تبعید و اخراج ایشان از مکه موافق بودند، تا این که کسی پیشنهاد داد تا از هر خاندان قریش کسی به نمایندگی از آن خاندان، شبانه به رسول خدا (صلی الله علیه آله و سلم) حمله کنند و ایشان را به قتل برسانند. این نظر مورد تایید قرار گرفت و چهل نفر از مشرکان قریش داوطلب شدند تا ایشان را بکشند. مورخین این روز را "یوم الزحمه" می نامند.

پس از آنکه مشرکان مکه، برای قتل رسول خدا (صلی الله علیه آله و سلم) نقشه کشیدند، جبرئیل خبر این توطئه را به ایشان داد.[۴۵] در شب موعود چهل نفر از قریشیان، خانه حضرت را به محاصره درآوردند به گونه ای که محل خواب حضرت، در دید آنان قرار داشت. رسول خدا (صلی الله علیه آله و سلم) به حضرت علی (علیه السلام) گفت تا به جای او بخوابد و از همان برد یمانی سبز رنگی که رسول خدا (صلی الله علیه آله و سلم) روی خود می کشید، استفاده کند.[۴۶] پس از آن رسول خدا (صلی الله علیه آله و سلم) با عنایت خداوند از خانه خارج شده و به جنوب شهر مکه یعنی مسیری کاملاً برعکس مسیر یثرب رفت. هنگامی که صبح شد و مشرکان برای اجرای نقشه خود آماده شدند، حضرت علی (علیه السلام) از جای خود برخاست و مشرکان فهمیدند که رسول خدا (صلی الله علیه آله و سلم) از دسترس آنان خارج شده است، به تکاپو افتاده و به دنبال ایشان گشتند، و توسط یک راهنما تا پای کوه ثور که رسول خدا (صلی الله علیه آله و سلم) به همراه ابوبکر در آنجا پنهان شده بودند، آمدند، و مشاهده تارهای عنکبوبت بر در غار به داخل غار نرفتند.[۴۷]

قریش برای کسی که رسول خدا (صلی الله علیه آله و سلم) را بیابد و به دست آنان بسپارد صد شتر جایزه تعیین کرده بود.[۴۸] رسول خدا (صلی الله علیه آله و سلم) و ابوبکر سه روز در غار پنهان شدند تا مشرکین از جستجوی ایشان خسته شدند و سپس با تهیه زاد و توشه و استخدام یک راهنما عازم مدینه شدند.

رسول خدا (صلی الله علیه آله و سلم) فاصله مکه تا مدینه را از راهی غیر معمول طی کردند و پس از پانزده روز وارد دهکده قبا در فاصله شش کیلومتری مدینه شدند.[۴۹] رسول خدا (صلی الله علیه آله و سلم) در قبا منتظر رسیدن یار و پسر عم خود حضرت علی (عیله السلام) شدند که بعد از هجرت رسول خدا (صلی الله علیه آله و سلم) به همراه کاروانی که شامل زنان و دختران پیامبر (صلی الله علیه آله و سلم) و بنی هاشم می شد، از جمله - حضرت زهرا (سلام الله علیها) و فاطمه بنت اسد - و سایر کسانی که هنوز موفق به هجرت نشده بودند، به سمت مدینه در حرکت بود. امام علی (علیه السلام) در مکه وظیفه پس دادن امانت هایی که مردم مکه نزد پیامبر (صلی الله علیه آله و سلم) داشتند، را داشت و پس از انجام این کار راهی مدینه شد.[۵۰] پیامبر (صلی الله علیه آله و سلم) در این مدت که در قبا بودند، اقدام به ساختن مسجد قبا کردند و پس از رسیدن کاروان حضرت علی (علیه السلام)، به همراه ایشان راهی مدینه شدند.

سال اول هجرت

پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) پس از ورود به مدینه، مورد استقبال مردم آن شهر قرار گرفتند. طوایف مختلف انصار، هر کدام می خواستند تا افتخار میزبانی حضرت محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) را از آن خود کنند. ولی حضرت فرمودند، هر کجا که شترشان توقف کند، همانجا اقامت خواهند گزید.[۵۱] در نهایت شتر آن حضرت در محله بنو مالک بن النجار فرود آمد. و ابو ایوب انصاری پیش دستی کرده و اسباب و اساس حضرت را با خود به خانه اش برد و حضرت همان جا مستقر شدند.[۵۲]

پیامبر پس از استقرار در مدینه اقدامات انجام دادند از جمله:

۱. بنای مسجد مدینه:

نخستین اقدام رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) تأسیس مسجدی است که امروزه به مسجد النبی معروف است. در کنار خانه رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) قطعه زمینی بود، متعلق به دو یتیم که سرپرستی آنها با معاذ بن عفراء[۵۳] بوده است. پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) این زمین را با وجود آنکه صاحبان آن راضی به واگذاری آن بودند، از معاذ خرید و به کمک سایر مسلمانان، آن را تبدیل به مسجد کرد. این مسجد در زمان رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) یک مرکز عبادی، نظامی، سیاسی و آموزشی بود و نقشی اساسی در دوران حیات رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) در شکل گیری جامعه اسلامی داشت.

۲. پیمان برادری:

دیگر اقدام رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) در هنگام ورود به مدینه، برقرار ساختن پیمان برادری میان مسلمانان، که مؤاخاة نامیده می شد، بوده است.به نظر چنین می آید که یک بار پیمانی میان مهاجران بسته شده و دیگر بار پیمانی میان مهاجران و انصار به صورت دو به دو. از مشهور ترین پیمان ها می توان به عقد برادری میان: رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) و حضرت علی (علیه السلام)، ابوبکر و عمر، حمزه سیدالشهدا با زید بن حارثه و... اشاره کرد.[۵۴]

۳. منشور حکومت مدینه:

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) عهدنامه ای میان مهاجران و انصار از یک طرف و یهودیان مدینه از طرف دیگر نوشت و یهودیان را در دین و دارائی خویش آزاد گذاشت و شرائطی برای ایشان قرار داد. موادّ این پیمان نامه عبارت است از:

  1. مسلمانان و یهودیان مانند یک ملّت در مدینه زندگی خواهند کرد.

  2. مسلمانان و یهودیان در انجام مراسم دینی خود آزاد خواهند بود.

  3. در موقع پیش آمد جنگ، هر کدام از این دو دیگری را در صورتی که متجاوز نباشد، علیه دشمن کمک خواهد داد.

  4. هر گاه مدینه مورد حمله و تاخت و تاز دشمن قرار گیرد، هر دو با هم در دفاع از آن تشریک مساعی خواهند کرد.

  5. قرارداد صلح با دشمن، با مشورت هر دو انجام خواهد شد.

  6. چون مدینه شهر مقدسی است، از هر دو ناحیه مورد احترام، و هر نوع خونریزی در آن حرام خواهد بود.

  7. در موقع بروز اختلاف و نزاع، آخرین داور برای رفع اختلاف، شخص رسول خدا (صلی الله علیه و آله) خواهد بود.

  8. امضا کنندگان این پیمان با همدیگر به خیرخواهی و نیکوکاری رفتار خواهند کرد.[۵۵]

سال دوم هجرت (سنة الامر)

تغییر قبله:

با وجود بستن پیمان با اهل کتاب، ولی دانشمندان یهود از روی حسد و کینه ورزی به دشمنی با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) برخاستند. و مدام با وارد کردن طعنه به ایشان سعی در سستی اعتقادات مسلمانان داشتند. از جمله این طعنه ها، قبله اول مسلمانان بیت المقدس بود. آنان به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می گفتند: “با ما مخافت می کند اما به سوی قبله ما نماز می گزارد.[۵۶] این طعنه ها موجب آزار مسلمانان و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می شد، تا اینکه در نیمه ماه رجب، آیه تغییر قبله،[۵۷] در مسجد بنی سالم بن عوف که امروزه به مسجد ذوقبلتین معروف است، نازل شد و قبله مسلمانان به سمت مکه تغییر یافت.

صدور فرمان جهاد:

در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، نبردهای مسلمانان به دو قسمت تقسیم می شد:

  1. جهادهایی که خود رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در آنها شرکت می کردند که به آنها غزوه می گفتند و تعداد آنها را ۲۶ یا ۲۷ عدد نوشته اند.

  2. جهادهایی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، یکی از اصحاب خود را فرمانده سپاه می کردند و خود شخصاً در آن ها شرکت نمی کردند، که به آنها سریه می گویند و تعداد آنها به روایت ابن اسحاق ۳۵ سریه است.

پس از هجرت مسلمانان به مدینه، مشرکان قریش اسباب و وسایل باقی مانده آنان را به عنوان سرمایه در کاروان های تجارتی خود استفاده کردند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) برای جلوگیری از تجارت اینها، دستور به غارت این کاروان ها دادند تا با ناامن کردن راها، اقتصاد قریش را مختل کنند. به همین دلیل به اصحاب خود دستور جهاد دادند.

اولین سریه در شوال سال اول هجری، سریه عبیدة بن حارث بن مطلب انجام شد و پس از آن سریه حمزه سیدالشهدا، در رمضان همان سال بود که هر دو بدون درگیری با مشرکان بوده است. اولین غزوه، غزوه بواط است که ریبع الاول سال دوم هجری صورت گرفت که بدون نتیجه باقی ماند. پس از این غزوه، غزوه های عُشَیره و سَفَوان یا بدر اولی است. اولین درگیری بین مسلمین و مشرکین در سریه عبدالله بن جحش صورت گرفت که در آن یک نفر از مشرکان کشته شد و غنایمی بدست آمد.

جنگ بدر:

در هفدهم رمضان این سال نبردی در نزدیکی چاه های بدر بین مسلمانان و مشرکین در گرفت. در این نبرد که به غزوه بدر مشهور است، مسلمانان توانستند قریشیان را شکست سختی بدهند و هفتاد نفر از قریش کشته و هفتاد نفر اسیر شدند.

دیگر وقایع سال دوم عبارتند از:

  1. وجوب روزه ماه رمضان

  2. مقرّر شدن اذان اسلامی و تعیین فصول

  3. ازدواج امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السلام) با حضرت زهرا (سلام الله علیها)

  4. برخورد با شاعران یهودی و کافر

سال سوم هجرت

از وقایع سال سوم هجری می توان به واکنش پیامبر (صلی الله علیه و آله) به توهین ها و تحریکات شاعران یهودی و مشرک اشاره کرد. همچنین غزوه های ذی امر و بحران و سریه های محمد بن مسلمه و قرده در این سال اتفاق افتادند.

اما مهم ترین اتفاق سال سوم هجری غزوه احد است که در هفتم شوال آن سال اتفاق افتاد و هفتاد مسلمان از جمله: حمزه بن عبدالمطلب، مصعب بن عمیر و... به شهادت رسیدند و هفتاد مسلمان دیگر زخمی شدند.

همچنین در این سال غزوه حمراء الأسد بلافاصله بعد از احد اتفاق افتاد. و امام حسن مجتبی (علیه السلام) نیز در نیمه ماه رمضان این سال متولد شدند.

سال چهارم هجرت

در این سال دو حادثه تلخ برای اسلام و مسلمین رخ داد. اولین حادثه، حادثه رجیع و دومین حادثه، واقعه بئر معونه بود. که در اولی، گروهی از اعراب خارج مدینه، از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) درخواست کردند تا عده ای مبلغ را به قبیله آنها بفرستد تا آنها را به اسلام دعوت کنند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نیز شش نفر از اصحاب خود را به همراه آنها فرستادند. ولی آنها این شش نفر را به شهادت رساندند. در حادثه دوم نیز، یک نفر از مردم نجد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، درخواست فرستادن مبلغانی کرد که حضرت چهل نفر را همراه او فرستادند که همه آنها به جز یک نفرشان مانند افراد رجیع به شهادت رسیدند. گویند خبر شهادت هر دو گروه را در یک شب به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) رساندند.

دیگر وقایع سال چهارم هجری عبارتند از:

  1. غزوه بنی نضیر، غزوه ذات الرقاع و غزوه بدر الموعد

  2. سریه ابوسلمه و سریه عبدالله بن انیس

  3. میلاد امام حسین (علیه السلام) در سوم شعبان

  4. وفات فاطمه بنت اسد مادر حضرت علی (علیه السلام)

  5. نزول آیه تحریم شراب

سال پنجم هجرت (سنة الاحزاب)

بی شک مهم ترین رویداد سال پنجم هجری، غزوه خندق یا احزاب است. همچنین در این سال غزوه دومة الجندل ، غزوه بنی قریظه و سریه ابوعبیده بن جراج نیز اتفاق افتاد.

سال ششم هجرت (سنة الاستئناس)

تعداد سریه های سال ششم بسیار زیاد است. از غزوه هایی که در این سال اتفاق افتاد می توان به غزوه بنی لحیان، غزوه ذى قرد و غزوه بنی مصطلق اشاره کرد. ولی بی شک مهم ترین رویداد این سال،صلح حدیبیه است که در قرآن در سوره فتح از آن به عنوان فتح المبین یاد می شود.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در ذی القعده این سال به قصد عمره بی آن که جنگی در نظر داشته باشد، آهنگ مکه کرد. قریش که دیگر از رویارویی با مسلمانان خسته شده بود، با فرستادن سفرایی صلحی را با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در منطقه حدیبیه امضا کرد. مفاد صلح حدیبیه چنین بود:

  1. به مدت ده سال صلحی بین دو طرف برقرار شود و جنگی در کار نباشد.

  2. مسلمانان هر که را که بی اجازه قریش به مدینه آمد به نزد قریش پس بفرستند.

  3. اگر کسی از مسلمانان به نزد قریش رفت، قریش او را پس نخواهد فرستاد.

  4. هر دو طرف با هر قبیله ای که می خواهند، مختار به هم پیمانی اند.

  5. سپاه اسلام امسال را به مدینه باز می گردد و سال بعد برای سه روز می تواند به مکه بیاید.

همچنین قبل از امضای صلح نامه، پیامبر از مسلمانان در کنار درختی بیعت گرفت که در صورت بروز جنگ میان آنها و قریش، از پیامبر (صلی الله علیه و آله) دفاع کنند. این بیعت به بیعت رضوان یا بیعت شجره معروف است.

همچنین در این سال رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نامه هایی را به همراه سفیرانی به سمت کشورهای روم، ایران، مصر، عمان، یمن و بحرین فرستادند. پس از صلح حدیبیه و کنار رفتن قریش به عنوان جدی تری خطر برای اسلام، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرصت پیدا کردند تا کارهای دیگری را از جمله جهانی کردن رسالتشان انجام دهند، به همین دلیل نامه هایی را به سران قدرت های آن زمان یعنی روم و ایران و کشورهای تابعه اینان فرستادند و آنها را به اسلام دعوت کردند.

سال هفتم هجرت

در این سال نیز سریه های زیادی اتفاق افتاد. همچنین در ذی القعده این سال، حج عمره ای که در سال گذشته محقق نشده بود، انجام شد کهعمرة القضاء معروف است. مهم ترین اتفاق این سال غزوه خیبر است. در این غزوه رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) خطر یهودیان را برای همیشه از بین برد. از دیگر اتفاقات این سال بازگشت مهاجران حبشه به سرپرستی جعفر بن ابی طالب به مدینه است.

سال هشتم هجرت

در این سال یکی از مهم ترین اتفاقات تاریخ اسلام افتاد و آن فتح مکه به دست مسلمانان بود. پس از آنکه قریش پیمانی را که در حدیبیه با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بسته بود را شکست، پیامبر به همراهی ده هزار نفر از مسلمانان از مدینه عازم مکه شدند. حرکت سپاه به صورت مخفیانه بود و تنها زمانی قریشیان از سپاه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آگاه شدند که آتش های افروخته شده در اردوی سپاه اسلام را مشاهده نمودند. ابوسفیان که دید نمی توان در برابر سپاه اسلام مقاومت کند، بالاجبار اسلام آورد و از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) امان خواست. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به مردم مکه اعلام کردند هر که در خانه خود بماند، یا به خانه ابوسفیان برود و یا در مسجد الحرام باشد در امان است مگر چند نفر که رسول خدا امان را از آنها برداشت. هنگامی که سپاه اسلام وارد مکه شد، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به همراه حضرت علی (علیه السلام) وارد کعبه شدند و آنجا را از بت ها پاک کردند.

از جمله اتفاقات دیگر این سال می توان به سریه موته در کنار تعداد بسیار زیاد سریه های سال هشتم هجری اشاره کرد، که اولین رویارویی سپاه اسلام با رومیان بود و در آن سه تن از سرداران اسلام و اصحاب پیامبر یعنی پسر عموی ایشان جعفر طیّار، پسرخوانده ایشان زید بن حارثه و عبدالله بن رواحه به شهادت رسیدند. غزوه های مهم دیگری که در این سال اتفاق افتاد، یکی غزوه طائف و دیگری غزوه حنین که میدانی دیگر برای آزمایش یاران راستین رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) بود و نبردی بود بین مسلمانان و مشرکان قبیله هوازن و ثقیف.

سال نهم هجرت (سنة الوفود)

پس از آنکه در سال هشتم هجری قریشیان تسلیم مسلمانان شدند، دیگر قبایل عرب نیز دیگر در خود توان ایستادگی در برابر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را نمی دیدند، به همین دلیل همگی تسلیم اسلام شدند. پیمانی را که سران این قبایل با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می بستند را «وفد» می گویند. در این سال همچنین آخرین غزوه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) یعنی غزوه تبوک اتفاق افتاد. در این غزوه بسیاری از چهره های منافقان، پرده از چهره خود برداشتند. هم چنین در این غزوه عده ای قصد ترور رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را در عقبه داشتند که در کار خود ناموفق بودند، این افراد به اصحاب عقبه معروف اند. در این سال همچون سال های قبل، سریه های بسیاری اتفاق افتاد که بیشتر آنها در جهت تخریب بتخانه ها بوده است. ابلاغ سوره برائت توسط علی بن ابی طالب (علیه السلام) نیز در این سال اتفاق افتاده است.

سال دهم هجرت

در این سال بود که رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم)، حضرت علی (علیه السلام) را به یمن فرستادند تا مردم آنجا را به اسلام دعوت کنند و ایشان در سفر خود به یمن موفق شدند تا قبایل بسیاری از یمنیان را مسلمان کنند. همچنین در اواخر این سال مدعیان دروغین شروع به مبارزه با مسلمانان کردند.

ولی مهم ترین اتفاق در تاریخ اسلام، اعلام خلافت امیرالمؤمنین امام علی (علیه السلام) در روز غدیر است. شیخ کلینى روایت کرده که: حضرت رسول (صلى الله علیه و آله و سلم) بعد از هجرت، ده سال در مدینه ماند و حج به جا نیاورد تا آن که در سال دهم خداوند عالمیان این آیه را فرستاد که: «و أذّن فى النّاس بالحجّ یأتوک رجالا و على کلّ ضامر یأتین من کلّ فجّ عمیق، لیشهدوا منافع لهم»؛ و در میان مردم براى اداى حج بانگ برآور تا پیاده و سوار بر هر شتر لاغرى که از هر راه دورى مى آیند به سوى تو روى آورند.[۵۸]

وقتی حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم از اعمال حجة الوداع فارغ شد، متوجه مدینه شد و حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و سایر مسلمانان در خدمت آن حضرت بودند و چون به غدیر خم رسیدند. حق تعالى این آیه را فرستاد: «یا أَیهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیک مِنْ رَبِّک». یعنى: «اى پیغمبر بزرگوار! برسان به مردم آن چه فرستاده شده است بسوى تو از جانب پروردگار تو (در باب نص بر امامت على بن ابى طالب و خلیفه نمودن او در میان امت خود)». پس فرمود: «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یعْصِمُک مِنَ النَّاسِ»؛ پس اگر نکنى رسالت خدا را نرسانده ای و خدا تو را نگاه مى دارد از شر مردم.

رسول اکرم صلی الله علیه و آله در آنجا خطبه غدیر خم را قرائت فرمودند و حضرت علی علیه السلام را به جانشینی خود معرفی کردند. سپس همه بر گرد رسول خدا صلى الله علیه و اله و سلم و امیرالمؤمنین علیه السلام جمع شدند و با آن حضرت مصافحه کردند و بیعت نمودند.

سال یازدهم هجرت

رحلت پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) در اواخر ماه صفر این سال واقع شد، و بعد از آن، برخی صحابه آن حضرت در سقیفه بنی ساعده، برخلاف توصیه های رسول خدا، خلافت را از حضرت علی (علیه السلام) غصب کرده و به نام خود زدند!

معجزات پیامبر اکرم

برای پیامبر اسلام به جز قرآن کریم، معجزات بسیار دیگری نقل شده است. ابن شهر آشوب می گوید : ذکر شده که برای آن حضرت ۴۴۴۰ معجزه است که از آنها ۳ هزار معجزه ذکر شده است. و این معجزات چهار نوع است: معجزات قبل از ولادت آن حضرت، معجزات پس از ولادت، معجزات پس از بعثت آن حضرت و معجزات پس از وفات آن حضرت.[۵۹]

در کتاب حیوة القلوب نوشته علامه مجلسی تعدادی از این معجزات در قالب نقل روایت بیان شده است.[۶۰]

از مشهورترین معجزات آن حضرت شق القمر و رد الشمس را می توان نام برد.[۶۱]

فضائل پیامبر اکرم در قرآن

  • یکی از القاب قرآنی آن حضرت، "رحمة للعالمین" است: «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمینَ».[۶۲]

  • خدا از پیامبران خود عهد گرفته است که اگر زمان او را درک کردند از او پیروی نمایند: «وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیینَ لَما آتَیتُکمْ مِنْ کتابٍ وَ حِکمَةٍ ثُمَّ جاءَکمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أَأَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى ذلِکمْ إِصْرِی قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ».[۶۳]

  • خداوند در قرآن پیامبرانش را با نام خطاب می کند در حالی که نبی مکرم اسلام را از جهت تعظیم و تکریم با عناوین «یا أَیهَا النَّبِی جاهِدِ»[۶۴]، و «یا أَیهَا الرَّسُولُ»[۶۵] و هر جا نام مبارک محمد صلی الله علیه و آله را آورده مخاطب نبوده است «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ»[۶۶] و دیگر «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ»[۶۷]، «ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکمْ».[۶۸]

  • تمام روى زمین براى مسجد و معبد امت او جایز است و امم پیش از ایشان جز در معبد معین عبادتشان مورد قبول نبوده است.

  • ایشان بر تمامی خلایق مبعوث شدند و انبیاى قبل از ایشان به روایتى هر یک به قومى مبعوث شدند.

  • پیامبران دیگر بر اساس درخواستشان خدا بدان ها عنایتی می فرمود، مانند حضرت موسی علیه السلام که از خدا شرح صدر طلب نمود: «رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی»،[۶۹] ولی درباره رسول اکرم فرمود: «أَلَمْ نَشْرَحْ لَک صَدْرَک»[۷۰] آیا ما سینه تو را وسعت ندادیم.[۷۱]

سنت پیامبر اکرم

سنت پیامبر اکرم که عبارت است از قول (سخن)، فعل (رفتار) و تقریر آن حضرت، در کنار قرآن، یکى از منابع مهم تفکر مذهبی اسلام در تمام مذاهب آن است. بنابراین هرگاه حدیثى معتبر از پیامبر نقل شود، بدان عمل می‌شود و این کار را عمل به سنت می‌گویند. شیعه با تأسى به حدیث ثقلین که یکی از موارد سنت آن حضرت است، قول و فعل و تقریر معصومان را نیز همچون سنت آن حضرت حجت می داند.[۷۲]

پیامبر اکرم در روایات

  • امام صادق علیه السلام: رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) به روش بندگان طعام مى خورد، بى خوان و به روش بندگان مى نشست یعنى دو زانو و بر زمین مى خوابید، بى فراش و مى دانست که او بنده است. در حدیث دیگر فرمود که: بهترین نان خورش ها نزد آن حضرت سرکه و زیت بود.[۷۳]

  • امام صادق علیه السلام: رسول خدا صلی الله علیه و آله هیچ گاه به اندازه ژرفای خرد خود با بندگان سخن نگفت. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ما، جماعت پیامبران، دستور داریم که با مردم به فراخور فهم و خردهایشان سخن بگوییم.[۷۴]

  • امام علی علیه السلام در وصف پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: خداوند او را از شجره پیامبران و چراغدان (و جایگاه) روشنایی و بلندای پیشانی (خاندانی بلندپایه و شریف) و ناف مکه و چراغ های تاریکی و چشمه های حکمت، برگزید.[۷۵]

  • امام علی علیه السلام: و گواهی می دهم که محمد بنده خدا و فرستاده اوست و سرور بندگانش می باشد. هر زمان خداوند آفریدگان را به دو شاخه تقسیم کرد، او را در بهترین شاخه قرار داد، نه آلوده دامنی در وجود او سهیم شد و نه گنهکاری در وجودش شریک گشت.[۷۶]

  • امام علی علیه السلام درباره بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله: خداوند در روزگاری او را برانگیخت که مردم گمراه و سرگردان بودند و در فتنه و فساد دست و پا می زدند. هوسها آنان را دلباخته خود کرده و از راه به درشان برده بود.[۷۷]

شئون پیامبر اکرم

شهید مطهری بر اساس قرآن کریم سه مقام برای پیامبر اکرم صلی اله علیه و اله بر می شمارد که از طرف خداوند به آن حضرت داده شده است و از ناحیه آن حضرت به ائمه علیهم السلام که خلفای آن حضرتند می رسد:

۱. مقام پیغمبری یا رسالت: مقام ابلاغ احکام الهی؛ یعنی از طرف خداوند احکام و معارف الهی به او وحی می شد و او مأمور بود که آنچه را که به او ابلاغ می شد، به دیگران اعلان بکند. از این نظر، او رسول و پیغمبر بود که در آیه ای می فرماید: «مَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ...».[۷۸]

۲. مقام قضاوت: «فَلَا وَرَبِّک لَا یؤْمِنُونَ حَتَّىٰ یحَکمُوک فِیمَا شَجَرَ بَینَهُمْ ثُمَّ لَا یجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَیتَ وَیسَلِّمُوا تَسْلِیمًا»[۷۹] این آیه مربوط به مقام قضاوت رسول اکرم است نه مقام پیامبری او. معنای آیه این است که مردم باید در مقابل قضاوت تو تسلیم بشوند.

۳. مقام حکومت: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکمْ...»[۸۰]؛ ای کسانی که ایمان آورده اید خدا را اطاعت کنید و پیغمبر و اولی الامر از خودتان را اطاعت کنید

حضرت داوود علیه السلام

۵۰۸ بازديد


حضرت داوود علیه السلام
 از انبیاء بنی اسرائیل است که در آیاتی از قرآن مورد توصیف واقع شده است. کتاب آسمانی او زبور نام داشت. کشته شدن جالوت توسط او در زمانی که او در سپاه طالوت قرار داشت از رویدادهای برجسته زندگی اوست که قرآن نیز به آن اشاره دارد. او پس از مرگ طالوت حکومت بنی اسرائیل را بر عهده داشت. مطابق با قرآن او قدرت هاى معنوى ویژه‌ای داشته و با خداوند رابطه مستحکمی داشته است و در هر شامگاه و صبحگاه موجودات و طبیعت نیز با او در تسبیح خدا همراه می‌شدند.

کلمه داود یا داوید به معناى محبوب مى‌‏باشد. حضرت داود (ع) از انبیاء و پادشاهان بنى اسرائیل است که در حدود 972 قبل از میلاد مى‏‌زیسته است. وى پدر حضرت سلیمان (ع) و داماد طالوت و جانشین وى و چهاردهمین نسل حضرت ابراهیم (ع) است.[۱] نسب او چنین نقل شده است: داوود بن ایشى بن عوید بن باعز بن سلمون بن نحشون بن عمى نادب بن رام بن حصرون بن فارص بن یهوذا بن یعقوب بن إسحاق بن ابراهیم .[۲]

حضرت داود (ع) پس از مرگ طالوت (پادشاه شام)، پادشاه بنی اسرائیل شد. داوود علیه السلام هفت سال با دشمنان جنگید و سپس در اورشلیم استقرار یافت. او قواعد پرستش را منظم ساخت و حکومتى عادلانه آمیخته با حکمت ایجاد کرد. حکمت و غیرت او حکومت یهود را توانمند ساخت و صنعت زره‏سازى و مهارت جنگى‌‏اش او را بر دشمنان پیروز گرداند و سرزمین آنان را از دریاى سرخ و مصر تا رود فرات گسترش داد.[۳]

حضرت داوود در قرآن

نام حضرت داوود شانزده بار در قرآن آمده است. در سوره های: بقره ، نساء ، مائده ، انعام ، اسراء ، انبیاء ، نمل ، سبا و ص.

قرآن به موارد زیر در مورد حضرت داود اشاره نموده است:

  • اعطای زبور به داوود علیه السلام: «وَ رَبُّکَ أَعْلَمُ بِمَن فِی السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلَى بَعْضٍ وَ آتَیْنَا دَاوُودَ زَبُورًا»: و پروردگار تو به هر که و هر چه در آسمانها و زمین است داناتر است و در حقیقت بعضى از انبیاء را بر بعضى برترى بخشیدیم و به داوود زبور دادیم. (سوره اسراء، آیه 55)

  • داوری حضرت داوود علیه السلام: «وَ دَاوُودَ وَ سُلَیْمَانَ إِذْ یَحْکُمَانِ فِی الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِیهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَ کُنَّا لِحُکْمِهِمْ شَاهِدِینَ»: و داوود و سلیمان را یاد کن هنگامى که درباره آن کشتزار که گوسفندان مردم شب هنگام در آن چریده بودند داورى مى کردند و ما شاهد داورى آنان بودیم. (سوره انبیاء، آیه 78)

  • علم و دانش حضرت داوود علیه السلام: «وَلَقَدْ آتَیْنَا دَاوُودَ وَ سُلَیْمَانَ عِلْمًا وَ قَالَا الْحَمْدُلِلَّهِ الَّذِی فَضَّلَنَا عَلَى کَثِیرٍ مِّنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِینَ»: و به راستى به داوود و سلیمان دانشى عطا کردیم و آن دو گفتند ستایش خدایى را که ما را بر بسیارى از بندگان باایمانش برترى داده است. (سوره نمل، آیه 15)

  • اعطای قدرت هاى مادی و معنوى از طرف خدا به او: آیه های 17 تا 29 سوره ص:

« اِصبِر عَلى ما یَقولونَ واذکُر عَبدَنا داوودَ ذَاالاَیدِ اِنَّهُ اَوّاب × إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ یُسَبِّحْنَ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِشْراقِ × وَالطَّیْرَ مَحْشُورَةً کُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ × وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ...»: بر آنچه مى‏گویند شکیبا باش ، و بنده ما داود را که دارنده قدرت [ در دانش و حکومت ] بود یاد کن . او بسیار رجوع کننده به حق و به شدت متوجه خدا بود. × ما کوه ها را مسخر کردیم که با او هر شامگاه و صبحگاه (خدا را) تسبیح مى گفتند. × و پرندگان را به گرد او درآورده (رام کردیم) که هر یک (از کوه ها و مرغان به آواى تسبیح و تقدیس او) به سوى خدا بازگشت بسیار داشتند. × و سلطنت او را (به زیادى عده و عده) تقویت نمودیم و او را حکمت (دانش هاى عقلى و اجتماعى و شرایع دینى) و سخنانى فیصله دهنده (میان حق و باطل) عطا کردیم.

قتل جالوت توسط داوود علیه السلام

مطابق با قرآن پیامبر وقتِ بنی اسرائیل ــ که در تورات نام او سموئیل ذکر شده ــ به فرمان خدا طالوت را برای جنگ با فلسطینیان به پادشاهی برگزید. و سپاهی تحت فرماندهی وی را راهی جنگ با جالوت و سپاهیانش نمود. به هنگام مواجهه دو سپاه، بیشتر سپاهیان طالوت از مقاومت در برابر جالوت و سپاهیانش اظهار ناتوانی کردند ولى کسانى که به تعبیر قرآن یقین داشتند ملاقات کننده خدا هستند، گفتند: چه بسا گروه اندکى که به توفیق خدا بر گروه بسیارى پیروز شدند، و از خدا طلبت نصرت و پیروزی کردند. مطابق با آنچه در قرآن آمده آنها به توفیق الهی در این جنگ پیروز شدند و داود جالوت را کشت ، و خدا او را فرمانروایى و حکمت داد، و از آنچه مى‏خواست به او آموخت.[۴]

امام صادق علیه السلام می فرماید: خداى علیم به پیامبر بنى اسرائیل وحى کرد: آن کسى جالوت را خواهد کشت که زره حضرت موسی به اندازه اندام او باشد. و وى مردى است از فرزندان لاوى بن یعقوب به نام داوود بن ایشا و گوسفند چران است. ایشا داراى ده پسر بود که حضرت داوود کوچکتر از همه بود. هنگامى که خدا طالوت را براى پادشاهى بنى اسرائیل برانگیخت و وى آنان را براى جنگ با جالوت جمع آورى نمود نزد ایشا فرستاد و گفت: فرزندان خود را براى کارزار حاضر کن.

وقتى آنان حاضر شدند طالوت زره حضرت موسى را بر تن هر یک از ایشان که پوشانید یا بلند بود، یا کوتاه! طالوت به: ایشا گفت: آیا فرزندى دارى که او را بجاى گذاشته باشى؟ گفت: آرى، کوچکترین فرزندم را بجاى نهاده ام تا گوسفندان را بچراند.

طالوت به دنبال داوود فرستاد تا آمد. هنگامى که حضرت داوود خواست بیاید فلاخن خود را نیز به همراه آورد. حضرت داوود می گوید: در بین راه هر یک از سه عدد سنگ می گفتند: اى داوود مرا برگیر. آن بزرگوار آن ها را برگرفت و در میان توبره خود نهاد، آن سنگ ها، سنگ فیروزه بودند. حضرت داوود مردى پرجست و خیز و نیرومند و قوى بود. وقتى آن حضرت نزد طالوت آمد و طالوت زره حضرت موسى را بر بدن وى پوشانید به اندازه قامتش درآمد.

حضرت داوود آمد و در برابر جالوت قرار گرفت. جالوت بر پشت فیل سوار بود و تاجى بر سر داشت و یاقوتى که می درخشید بر پیشانیش بود و سپاهش در مقابلش قرار داشتند. حضرت داوود یکى از آن سنگ ها را برگرفت و به میمنه سپاه جالوت انداخت و آنان شکست خوردند. بعدا سنگ دیگرى به میسره لشکر جالوت پرتاب نمود و ایشان هم شکست خوردند. سپس سومین سنگ را بسوى جالوت انداخت و آن سنگ پس از این که به پیشانى جالوت در موضع یاقوت رسید به مغز سرش اصابت کرد و جالوت را نقش زمین نمود.[۵]

داستان قضاوت حضرت داوود علیه السلام

داوود علیه السلام، داورى عادل در رسیدگى به دعاوی مردم عصر خود بود. داستانی در این مورد در سوره ص چنین آمده است:

وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ (21) إِذْ دَخَلُوا عَلى‏ داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ بَغى‏ بَعْضُنا عَلى‏ بَعْضٍ فَاحْکُمْ بَیْنَنا بِالْحَقِّ وَ لا تُشْطِطْ وَ اهْدِنا إِلى‏ سَواءِ الصِّراطِ (22) إِنَّ هذا أَخی‏ لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِیَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ أَکْفِلْنیها وَ عَزَّنی‏ فِی الْخِطابِ (23) قالَ لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤالِ نَعْجَتِکَ إِلى‏ نِعاجِهِ وَ إِنَّ کَثیراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَیَبْغی‏ بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ قَلیلٌ ما هُمْ وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راکِعاً وَ أَنابَ (24) فَغَفَرْنا لَهُ ذلِکَ وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى‏ وَ حُسْنَ مَآبٍ (25)

آیا خبر مهم آن دادخواهان هنگامى که از دیوار بلند نمازخانه او بالا رفتند به تو رسیده است ؟(21)

زمانى که [ به طور ناگهانى ] بر داود وارد شدند ، و او از آنان هراسان شد ، گفتند : نترس [ ما ] دو گروه دادخواه و شاکى هستیم که یکى از ما بر دیگرى ستم کرده است ؛ بنابراین میان ما به حق داورى کن و [ در داوریت ] ستم روا مدار ، و ما را به راه راست راهنمایى کن .(22)

این برادر من است ، نود و نه میش دارد و من یک میش دارم ، گفته: این یکى را هم به من واگذار . و در گفتگو مرا مغلوب ساخت .(23)

گفت : یقیناً او با درخواست افزودن میش تو به میش‏هاى خود بر تو ستم روا داشته است ، و قطعاً بسیارى از معاشران و شریکان به یکدیگر ستم مى‏کنند ، به جز کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام داده‏اند و اینان اندک‏اند . داود دانست که ما او را [ در این حادثه ] آزموده‏ایم ، در نتیجه از پروردگارش درخواست آمرزش کرد و بى‏درنگ به حالت خضوع به رو در افتاد و به خدا بازگشت .(24)

و ما او را در این [ داورى ] آمرزیدیم ، بى‏تردید او نزد ما منزلتى بلند و سرانجامى نیکو دارد .(25)

داستان ساختگی تورات در مورد حضرت داوود

درباره حضرت داوود علیه السلام قصه‌اى را نقل کرده‌اند که ناپسند بوده و موافق با مقام نبوت نمى‌باشد می‌گویند که: حضرت داوود بسیار نماز مى‌خواند و مى‌گفت: خدایا! تو ابراهیم را بر من فضیلت دادى و او را به عنوان خلیل انتخاب کردى و موسى را بر من فضیلت دادى و او را (کلیم) گردانیدى! خداوند فرمود: اى داوود! ما ایشان را آزمایش کردیم و به این مقام رسانیدیم ولى تو را به مانند آنان آزمایش نکردیم، اگر بخواهى تو را هم امتحان مى کنیم؟

داوود گفت: آرى مرا هم امتحان کن، پس روزى که او در محرابش بود کبوترى به چشمش خورد و خواست او را بگیرد، کبوتر به پنجره پرستشگاه پرید و داوود به دنبال آن به پنجره درآمد در این هنگام چشمش به زن «اوریا» افتاد که او خود را مى شست، پس دل به او بست و تصمیم گرفت با او ازدواج کند. در یکى از جنگ ها دستور داد که «اوریا» در پیشاپیش جبهه جلوتر از «تابوت سکینه» مشغول مبارزه شود، «اوریا» نیز چنین کرد و کشته شد، و چون عده وى تمام شد با همسر او ازدواج کرد و «سلیمان» از او زاده شد، روزگار به کام داوود مى گذشت تا روزى که در محراب خود مشغول عبادت بود، دو مرد را مشاهده کرد و از آنان هراسید، آن دو به وى گفتند: نترس ما دو خصم هستیم که بعضى بر بعض دیگر ستم کرده و آمده ایم که تو درباره ما قضاوت کنى! یکى از آن دو مرد به دیگرى نگاه کرده و خندید، در این هنگام «داوود» متوجه شد آن دو مرد دو فرشته مى باشند که خداوند به صورت دو خصم فرستاده تا «داوود» را بر لغزش او متوجه کنند، پس در این هنگام توبه کرده و گریه نمود تا جایى که از آب چشم او گیاهى روئیده شد.

از امام رضا(علیه‌السلام) در مورد حقیقت این ماجرا سوال شد، فرمودند: در عصر داود حکم چنین بود که اگر زنى شوهرش مى مرد و یا کشته مى شد، دیگر حق نداشت شوهرى دیگر اختیار کند، و اولین کسى که خدا این حکم را برایش بر داشت و به او اجازه داد تا با زن شوهر مرده ازدواج کند، داود (علیه‌السلام) بود که با همسر اوریا بعد از کشته شدن او و گذشتن عده ازدواج کرد، و این بر مردم آن روز گران آمد. ثمره ازدواج داوود با همسر اوریا (سلیمان نبی) بود که خداوند به آنها عنایت فرمود.

و در امالى صدوق از امام صادق(علیه‌السلام) روایت شده که به علقمه فرمود: انسان نمى تواند رضایت همه مردم را به دست آورد و نیز نمی تواند زبان آنان را کنترل کند همین مردم بودند که به داود(علیه‌السلام) نسبت دادند که: مرغى را دنبال کرد تا جایى که نگاهش به همسر اوریا افتاد و عاشق او شد و براى رسیدن به آن زن، اوریا را به جنگ فرستاد، آن هم در پیشاپیش تابوت قرارش داد تا کشته شود، و او بتواند با همسر وى ازدواج کند.[۶]

از حضرت امام علی علیه السلام روایت شده که فرمود: اگر کسى بگوید که داوود زن «اوریا» را تزویج کرد باید بداند که من درباره او دو حد جارى کرده و تازیانه مى زنم، یکى براى اهانت به نبوت و دیگرى طبق قانون اسلام![۷]

زبور حضرت داوود علیه السلام

زبور نام کتاب آسمانى داوود است که نام آن در آیه 163 از سوره (نساء) و آیه 106 از سوره‏ «انبیاء» و آیه 55 از سوره «بنى اسرائیل» در قرآن کریم ذکر شده است. در میان کتب «عتیق» کتابى بنام زبور یا «مزامیر» وجود دارد که مشتمل بر یکصد و پنجاه «مزمور» است.[۸] مزامیر سه دسته است: 1- وابسته به عبادت 2- وابسته به أغانى دینى 3- وابسته به مراثى و شکر و مدائح ملکى.[۹]

اهل کتاب زبور فعلی را به داوود علیه السلام نسبت میدهند. اما بر اساس شواهد این کتاب از مؤلفین متعدد در عصرهاى متوالى است و فقط قسمتى از آن متعلق به داوود علیه السلام است [۱۰] و از آن جمله مزمور چهل و پنجم است که راجع به پیغمبر اسلام و اصحاب آن حضرت سخن گفته و قرآن نیز در آیه 105 از سوره انبیاء باین بشارت زبور اشاره کرده است.[۱۱]

شغل حضرت داود

امام صادق علیه السلام فرمود: خداوند به داوود پیغمبر علیه السلام وحى فرستاد که تو بنده خوبى هستى، به شرطى که از بیت المال مصرف شخصى نکنى. و کارى را با دست خودت انجام دهى و امرار معاش کنى. داوود علیه السلام سخت گریست. خداوند عزوجل به آهن وحى کرد که در برابر داوود نرم شود و آهن نرم شد، حضرت داوود علیه السلام نیز، هر روز زرهى مى‌ساخت و به هزار درهم مى‌فروخت و از مصرف کردن بیت المال بى‌نیاز گشت

حضرت اسحاق علیه السلام

۴۸۸ بازديد


نام این پیامبر 17 بار در قرآن کریم «‌133، 136، 140 سوره بقره و 84 سوره انعام 6 و 84 سوره آل ‌عمران و 163 سوره نساء و 71 سوره هود و 38‌ سوره یوسف و 39 سوره ابراهیم و 49 سوره مریم و 72 ‌سوره انبیاء و 27 سوره عنکبوت و 112‌ ـ ‌113 سوره صافات و 45‌ سوره ص» ذکر شده است. و او را به عنوان عبد صالح خدا، پیامبر شایسته، دارای روش ارجمند یاد کرده است، اسحاق‌ علیه السلام از پیامبران بزرگ الهی است که بر قوم بنی ‌اسرائیل مبعوث شده است. اسحاق فرزند دوم ابراهیم پس از حضرت اسماعیل است که از ساره به دنیا آمده است.

  • «وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحقَ وَ یَعْقُوبَ کُلّاً هَدَیْنا»: و به او اسحاق و حضرت یعقوب را بخشیدیم و همه را به راه راست درآوردیم. (سوره انعام آیه 84)

  • «وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحقَ نَبِیّاً مِنَ الصّالِحِینَ»: و او را به اسحاق که پیامبرى از جمله شایستگان است بشارت دادیم. (سوره صافات آیه 112)

  • «وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحقَ وَ یَعْقُوبَ وَ جَعَلْنا فِى ذُرِّیَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَالکِتابَ»: و اسحاق و یعقوب را به او عطا کردیم و در میان فرزندانش پیامبرى و کتاب قرار دادیم. (سوره عنکبوت، آیه 27)

با توجه به آیات معدودى که از صفات و شخصیت این پیامبر الهى حکایت مى کند و دوبار وى را به صلاح و یک بار به هدایت مدح مى نماید، مقام والا و اسوه بودن او از دیدگاه قرآن قطعى و مسلم است، هر چند شیوه هاى دعوتش تبیین نشده است. بنابراین مى توان او را، از نظر قرآن اسوه صالحان دانست و در صلاح و سداد به او اقتدا نمود.[۴]

تورات، ذبیح حضرت ابراهیم علیه السلام را اسحاق دانسته در حالى که ذبیح نامبرده اسماعیل علیه السلام بوده نه اسحاق. مساله نقل دادن هاجر به سرزمین تهامه که همان سرزمین مکه است، و بنا کردن خانه کعبه در آن جا و تشریع احکام حج که همه آن و مخصوصا طواف، سعى و قربانى آن حاکى از گرفتارى ها و محنت هاى هاجر و فرزندش در راه خدا است، همه مؤید آنند که ذبیح نامبرده اسماعیل بوده نه اسحاق.

انجیل برنابا هم یهود را به همین اشتباه ملامت کرده و در فصل چهل و چهار چنین گفته است: "خداوند با ابراهیم علیه السلام سخن گفت و فرمود: اولین فرزندت، اسماعیل را بگیر و از این کوه بالا برده او را به عنوان قربانى و پیشکش ذبح کن و اگر ذبیح ابراهیم علیه السلام اسحاق بود انجیل او را یگانه و اولین فرزند ابراهیم علیه السلام نمى خواند، براى این که وقتى اسحاق به دنیا آمد اسماعیل علیه السلام کودکى هفت ساله بود".[۵]

و همچنین از آیات قرآن کریم به خوبى استفاده مى شود که ذبیح ابراهیم علیه السلام، فرزندش اسماعیل بوده نه اسحاق اگر کسى در آیات سوره صافات آیات 98-113 دقت کند چاره اى جز این نخواهد دید که اعتراف کند به این که ذبیح همان کسى است که خداوند ابراهیم علیه السلام را در جمله «فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِیمٍ» به ولادت او بشارت داده.

و جمله «وَبَشَّرْنَاهُ بِإِسْحَاقَ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ» بشارت دیگرى است غیر آن بشارت اول، و مساله ذبح و قربانى در ذیل بشارت اولى ذکر شده. و خلاصه، قرآن کریم پس از نقل قربانى کردن ابراهیم علیه السلام فرزند را، مجددا بشارت به ولادت اسحاق را حکایت مى کند و این خود نظیر تصریح است به این که قربانى ابراهیم علیه السلام اسماعیل بوده نه اسحاق.

و نیز روایات وارد از ائمه اهل بیت علیهم السلام همه تصریح دارند بر این که ذبیح، اسماعیل علیه السلام بوده است.[۶]

حضرت اسحاق در روایات

  • امام صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود: آیا مى دانید که پیراهن یوسف چه بود؟ گفتم: خیر، فرمود: چون آتش براى ابراهیم افروخته شد، جبرئیل برایش یک جامه بهشتى آورد و بر او پوشانید و به واسطه آن سرما و گرما بر وى زیان نمى رسانید و چون مرگ ابراهیم علیه السلام فرارسید آن را در بازوبندى نهاد و بر اسحاق آویخت، اسحاق نیز آن را بر یعقوب آویخت و هنگامى که یوسف به دنیا آمد، یعقوب آن را بر یوسف آویخت و آن در بازوى وى بسته بود تا کارش بدان جا کشیده شد و چون یوسف آن پیراهن را از میان آن بازوبند بیرون کشید، یعقوب رائحه آن را استشمام کرد.[۷]

  • امام علی علیه السلام فرمود: به خدا قسم که من در این غنیمت برای فرزندان اسماعیل برتریی بر فرزندان اسحاق نمی یابم.[۸]

  • از امام صادق علیه السلام روایت شده که: از او سؤال شد بین بشارت ابراهیم به اسماعیل، بین بشارت او به اسحاق چقدر فاصله بود؟ فرمود: بین دو بشارت پنج سال فاصله بود.[۹]

اخلاق و فضائل و ویژگی های حضرت اسحاق

خداوند می فرماید: اى پیامبر، به خاطر بیاور بندگان ما ابراهیم و اسحاق و یعقوب را که صاحبان دست هاى نیرومند و چشم هاى بینا بودند. ما آن ها را به خاطر شایستگی شان با خلوص و پاکدل براى سراى آخرت قرار دادیم و آنها نزد ما از برگزیدگان و نیکانند.[۱۰]

ما او را به اسحاق، پیامبرى صالح بشارت دادیم. ما به او و اسحاق برکت دادیم و از دودمان آن ها افرادى نیکوکار به وجود آمدند و افرادى که آشکارا به خود ستم کردند.[۱۱]

حضرت ابراهیم علیه السلام

۵۰۲ بازديد


از زجاج‌ در کتاب‌ مجمع‌ البیان‌ چنین‌ آمده‌ است‌ :«میان‌ علماى انساب‌ اختلافى نیست‌ بر آن‌ که‌ نام‌ پدر ابراهیم‌ «تارخ‌» بوده‌ است‌ . آن‌ چه‌ در قرآن‌ آمده‌‌ دلالت‌ بر این‌ دارد که‌ نام‌ وى «آزر» است‌ . گفته‌ شده‌ که‌ لفظ‌ «آزر» در اصطلاح‌ (آن‌ دوره و ‌در نزد قوم‌ ابراهیم‌) بر بدگویى دلالت‌ دارد ؛ انگار ابراهیم‌ به‌ پدرش‌ چنین‌ گفته‌ باشد : «اى خطاکار !» در این‌ صورت‌ حکم‌ اعرابى آن‌ رفع‌ است‌؛ و جایز است‌ که‌ وصفى نیز باشد براى پدر ؛ انگار که‌ به‌پدر خطا کارش‌ این‌ وصف‌ را گفته‌ باشد» . سعید بن‌ مسیّب‌ و مجاهد بر این‌ باورند که‌ «آزر» نام‌ بتى ‌بوده‌ است‌.

 

این‌ انصراف‌ به‌ معناى آن‌ است‌ که‌ آزر را هم‌ تراز بت‌ ها قرار داده‌ است‌ تا آن‌ را خداى دیگرى بشمارد . (طبرسى‌) در کتاب‌ مجمع‌ البیان‌ در مورد این‌ مسأله‌ چنین‌ اظهار نظر مى‌کند :«آنچه‌ را که‌ زجاج‌ گفته‌ است‌ نظریّه‌ آن‌ عده‌ را که‌ مى‌گویند آزر پدر بزرگ‌ مادرى ابراهیم‌ و یاعموى او بوده‌ است‌ قوّت‌ مى‌بخشد . زیرا دلیل‌ وى بر این‌ مسأله‌ که‌ مى‌گوید نیاکان‌ پیامبر (ص‌)  تا آدم‌(ع‌) همه‌ یکتا پرست‌ بوده‌اند صحه‌ مى‌گذارد.»


نتیجه‌ این‌ باور کافر بودن‌ آزر پدربزرگ‌ مادرى ابراهیم‌ (ع‌) است‌.

 

از آن‌ جا که‌ نسب‌ ابراهیم‌ به‌ اومتصل‌ است‌ ، در این‌ جا این‌ سؤالى مطرح‌ مى‌شود که‌ اگر کفر نسبى از جانب‌ پدر براى مقام‌ نبوّت‌قبیح‌ و مذموم‌ است‌ چرا قباحت‌ از جانب‌ نسب‌ مادرى وارد نباشد ؛ زیرا ملاک‌ قبح‌ یکى است‌ که‌ همانا رسیدن‌ نسب‌ پیامبر به‌ کفّار است‌ کما این‌ که‌ اطلاق‌ لقب‌ پدر بر عمو در آیه‌ زیر بر اساس‌تغلیب‌ صورت‌ گرفته‌ است‌ : «... ، گفتند : خداى تو و خداى پدرانت‌ ابراهیم‌ و اسماعیل‌ و اسحاق‌ ،خداوند یکتا را مى‌پرستیم‌ و ما در برابر او تسلیم‌ هستیم»[1] و امّا اطلاق‌ لقب‌ پدر بر غیر پدر وپدر بزرگ‌ ، جز در حال‌ هاى مجازى در قرآن‌ استعمال‌ نشده‌ است‌ . از این‌ رو شاهدى بر برداشت‌ مذکور در سیاق‌ قرآنى وجود ندارد .

 

  بیشتر بخوانید:  زندگینامه حضرت اسحاق (ع)  

 
 ولادت‌ و رشد و پرورش‌ ابراهیم‌ (ع‌) :
منابع‌ تاریخى در مورد محل‌ّ تولد حضرت‌ ابراهیم‌ اختلاف‌ نظر دارند ، بعضى از مورّخین‌ بر این‌باورند که‌ ایشان‌ در دمشق‌ و در روستایى به‌ نام‌ «برزه‌» که‌ در کوه‌ قاسیون‌ واقع‌ است‌ متولد گشت‌ . درمقابل‌ گروهى دیگر بر این‌ عقیده‌اند که‌ ایشان‌ در منطقه‌ بابل‌ که سرزمین‌ کلدانى‌ها در عراق‌ است به‌ دنیا آمده‌است‌ . نظریه‌ پذیرفتنى تر این‌ است‌ که‌ ایشان‌ در بابل‌ متولد شده‌ است‌ .


این‌ که‌ بعضى گفته‌اند که‌ ایشان‌ در توابع‌ دمشق‌ متولد شده‌ از آن‌ جا سرچشمه‌ مى‌گیرد که‌ ایشان‌ براى مساعدت‌ و یارى رساندن‌ به‌ فرزند برادرش‌ لوط‌ رهسپار این‌ منطقه‌ گردید و در آن‌ جا نمازخواند ، که‌ همین‌ امر عده‌اى را به‌ این‌ اعتقاد واداشت‌ که‌ تصور کنند ایشان‌ در این‌ منطقه‌ متولد شده‌است‌ .


ابراهیم‌ پس‌ از آن‌ که‌ پدرش‌ به‌ هفتاد و پنج‌ سالگى رسید به‌ دنیا آمد . وى فرزند ارشد خانواده‌ آزربود . هنگامى که‌ به‌ سن‌ّ جوانى رسید با «سارا» ازدواج‌ کرد . سارا زن‌ نازایى بود که‌ فرزندى از اومتولد نمى‌شد . ابراهیم‌ (ع‌) به‌ همراه‌ پدر و همسر خود از سرزمین‌ تحت‌ نفوذ کلدانى‌ها به‌ منطقه‌تحت‌ سیطره‌ کنعانى‌ها که‌ سرزمین‌ مقدس‌ است‌ هجرت‌ نمود . او و همراهان‌ خود در منطقه‌ «حرّان‌»که‌ در نزدیکى‌هاى شام‌ واقع‌ است‌ و ساکنان‌ آن‌ به‌ پرستش‌ ستارگان‌ و بت‌ ها مى‌پرداختند سکنى‌'گزیدند .


 وضعیّت‌ و موقعیتى که‌ ابراهیم‌ (ع‌) در آن‌ مى‌زیست‌:
الف‌ ـ پرستش‌ بتها :
محیطى که‌ حضرت‌ ابراهیم‌ (ع‌) در آن‌ زندگى مى‌کرد اختلافى با محیطى که‌ حضرت‌ نوح‌ در آن‌ مى‌زیست‌ نداشت‌ . پرستش‌ بت‌ ها در سرزمین‌ بابل‌ آن‌ روزگار نیز رواج‌ داشت‌ و ساکنان‌ آن‌ دیار بت‌ها را خدایان‌ خود قرار داده‌ بودند . هر شهر و منطقه‌اى خداى خاص‌ خود را داشت‌ ؛ آن‌ خدایان‌ زیر سایه‌ یک‌ خدایى بزرگ‌تر قرار داشتند .


در چنین‌ محیطى بود که‌ خداوند متعال‌ با مبعوث‌ ساختن‌ ابراهیم‌ (ع‌) بر بندگان‌ خود منّت‌ نهاد که به‌ وى اندیشه‌ و درایت‌ عطا فرمود ، و او را به‌ مسیر ایمان‌ و اعتقاد به‌ پروردگار یکتاى ایمن ‌بخش‌ رهنمون‌ ساخت‌: «ما وسیله‌ى رشد ابراهیم‌ را از قبل‌ به‌ او داده‌ ، و از شایستگى او آگاه‌بودیم‌.»[2]


حضرت‌ ابراهیم‌ (ع‌) عزم‌ کرد تا قوم‌ خود را از یاوه‌ها و خرافاتى که‌ بدان‌ اعتقاد داشتند رهاى‌بخشد . او قوم‌ خود را پند داد ، و از آنچه‌ که‌ به‌ آن‌ مبتلا بودند نهى نمود . ولى آنان‌ دعوت‌ او را اجابت‌ نکردند و با این‌ روش‌ پى و شالوده‌ اعتقاد خود را به‌ پیروى کورکورانه‌ و بدون‌ تعقّل‌ و اندیشه ‌مستحکم‌تر ساختند : «آن‌ هنگام‌ به‌ پدرش‌ آزر و قومش‌ گفت‌ : این‌ مجسمه‌ هاى بى روح‌ چیست‌ که‌شما همواره‌ آن‌ ها را پرستش‌ مى‌کنید ؟ ! گفتند : ما پدران‌ خود را دیدیم‌ که‌ آن‌ ها را عبادت‌ مى‌کنند. گفت‌ : مسلماً هم‌ شما و هم‌ پدرانتان‌ ، در گمراهى آشکارى بوده‌اند.»[3]


ابراهیم‌ در این‌ اندیشه‌ بود که‌ قوم‌ خود را از پرستش‌ بت‌ ها آزاد کند . از این‌ رو راه‌ تعقّل‌ و هدایت‌ را براى آنان‌ بازگو نمود ، و به‌ آن‌ ها یادآور شد که‌ آن‌ چه‌ انجام‌ مى‌دهند از گمراهى و جهل‌ نشأت‌گرفته‌ و با فطرت‌ انسانى در تضاد است‌ . فطرتى که‌ بر پایه‌ى توحید و ایمان‌ به‌ این‌ که‌ خداوند خود آفریننده‌ مخلوقات‌ است‌ ، و اوست‌ که‌ اطمینان‌ و سعادت‌ مى‌بخشد ، پى‌ریزى شده‌ است‌ .

 

او به‌ آنان‌ یاد آور شد،‌ شخصى که‌ بت‌ ها را خداى خود قرار دهد و به‌ آن‌ ها امید ببندد راه‌ درستى را برنگزیده‌ است‌ و بر حق‌ نیست‌ ؛ زیرا خداوند به‌ تنهایى شفا بخش‌ است‌ و اوست‌ که‌ زنده‌ مى‌کند ومى‌میراند و روزى مى‌بخشد و از گناهان‌ در مى‌گذرد : «... او همان‌ کسى است‌ که‌ مرا آفریده‌ است‌ وپیوسته‌ راهنماییم‌ مى‌کند . و او همان‌ است‌ که‌ مرا غذا مى‌دهد و سیراب‌ مى‌نماید . و هنگامى که‌بیمار شوم‌ مرا شفا مى‌دهد . و او کسى است‌ که‌ مرا مى‌میراند و سپس‌ زنده‌ مى‌کند و او که‌ امیدوارم ‌گناهم‌ را در روز جزا ببخشد .»[4]


ب‌ ـ ابراهیم‌ (ع‌) پدر خود را به‌ دین‌ فرا مى‌خواند :
ابراهیم‌ دعوت‌ به‌ دین‌ دارى را از نزدیکان‌ خود آغاز نمود . بنابر این‌ ابتدا اقدام‌ به‌ دعوت‌ از پدر خودکه‌ از سردمداران‌ پرستش‌ بت‌ ها بود پرداخت‌ .


براى ابراهیم‌ ناگوار بود پدر خود را که‌ نزدیک‌ ترین‌ شخص‌ به‌ اوست‌ در حال‌ پرستش‌ بت‌ هامشاهده‌ نماید . لذا بر آن‌ شد تا او را به‌ ترک‌ پرستش‌ بت‌ ها ترغیب‌ نماید ، و او را از عاقبت‌ کفر به‌خداوند برحذر دارد .


ابراهیم‌ (ع‌) سعى نمود تا بدون‌ ایجاد حسّاسیت‌ و تحریک‌ عقده‌ها و کینه‌ها با او سخن‌ بگوید . وى‌با لحنى آکنده‌ از ادب‌ و نزاکت‌ و با روشى استنکار گونه‌ از او پرسید : «اى پدر ! چرا چیزى رامى‌پرستى که‌ نه‌ مى‌شنود و نه‌ مى‌بیند و نه‌ هیچ‌ مشکلى را از تو حل‌ مى‌کند ؟!.»[5]


ابراهیم‌ (ع‌) این‌ سخنان‌ را این‌ گونه‌ بیان‌ کرد تا پدر احساس‌ نکند که‌ عبادت‌ حقیقى را نمى‌شناسد ؛زیرا بیم‌ آن‌ داشت‌ که‌ پدر احساس‌ کند که‌ نظریة‌ او حقیر شمرده‌ شده‌ است‌ و از ابراهیم‌ (ع‌) روى گردان‌ شود . ابراهیم‌ در این گفتگو، خود را عالمى چیره‌ دست‌ نمى‌شمارد بلکه‌ اذعان‌ مى‌دارد هر آن‌چه‌ که‌ در چنته‌ دارد گزیده‌اى از علم‌ بیش‌ نیست‌ ، که‌ از جانب‌ خداوند به‌ او رسیده‌ و به‌ پدر وى واصل‌ نشده‌ است‌ . بنابر این‌ ابراهیم‌ (ع‌) از پدر مى‌خواهد که‌ از او پیروى کند تا او را به‌ راه‌ راست‌ هدایت‌ نماید ، و از شیطان‌ پیروى نکند که‌ پیروى از شیطان‌ وى را در گناه‌ خواهد انداخت‌ ، و او رادر گمراهى غوطه‌ور خواهد ساخت‌ ، و این‌ گمراهى در نهایت‌ انسان‌ را بدترین‌ کیفرها خواهدرساند .


«اى پدر دانشى بر من‌ آمده‌ که‌ بر تو نیامده‌ است‌ بنابر این‌ از من‌ پى‌روى کن‌ تا تو را به‌ راه‌ راست‌ هدایت‌کنم‌ .»[6]


«پدر از پذیرش‌ پندهاى فرزند خود سرباز زد و به‌ او چنین‌ گفت‌ : «آیا تو از معبودهاى من‌ روى گردانى ؟»[7] و او را تهدید نمود که‌ اگر از آن‌ چه‌ که‌ انجام‌ مى‌داد دست‌ نکشد . سنگسار خواهد شد و از ابراهیم‌ خواست‌ تا مدتى از او دورى بجوید : «اگر از این‌ کار دست‌ برندارى تو را سنگسار مى‌کنم‌ . و براى‌مدّت‌ طولانى از من‌ دور شو .»[8]


ولى ابراهیم‌ على رغم‌ رفتار خشن‌ و ناملایمى که‌ پدر نسبت‌ به‌ او انجام‌ مى‌داد ، با دلى گشاده‌ وپذیرشى مسالمت‌ آمیز به‌ او چنین‌ پاسخ‌ داد : «سلام‌ بر تو باد» و به‌ پدر وعده‌ داد تا براى او نزدخداوند استغفار نماید تا خداوند او را ببخشد و فرجام‌ ندهد وى گفت : «از پروردگارم‌ برایت‌ تقاضاى عفومى‌کنم‌ ، چرا که‌ او همواره‌ نسبت‌ به‌ من‌ مهربان‌ بوده‌ است‌ .»[9]


با آن‌ که‌ دعوت‌ به‌ خداپرستى ابراهیم‌ (ع‌) را به‌ سختى انداخته‌ بود ، ولى او به‌ منظور عملى ساختن‌ آن‌ چه‌ بدان‌ مکلّف‌ گشته‌ بود حاضر بود تا خواسته‌ بى‌پدر را  لبیک‌ گوید و از او و قوم‌ خود وخدایان‌ آنان‌ و نیز از عناد و اصرار آنان‌ در پرستش‌ بت‌ ها کناره‌ گیرد : «ابراهیم‌ به‌ یقین‌ مهربان‌ وبردبار بود .»[10]


ج‌ ـ ابراهیم‌ بت‌ ها را نابود مى‌کند :
ابراهیم‌ پس‌ از این‌ که‌ اعراض‌ و روى‌گردانى پدر را مشاهده‌ نمود و یقین‌ پیدا کرد که‌ او دشمن‌خداوند است‌ از او تبرى جست‌ ایشان‌ عزم‌ خود را جزم‌ کرد تا دعوت‌ را ادامه‌ دهد . بنابر این‌ به‌ این‌مسأله‌ همت‌ گمارد تا بت‌ ها را که‌ نزد قوم‌ وى مقدس‌ بوده‌اند نابود سازد ؛ تا حجّت‌ را بر قومش‌جارى سازد و به‌ آن‌ ها بفهماند که‌ این‌ بت‌ ها زیان‌ یا سودى به‌ کسى نمى‌رسانند ، و این‌ قدرت‌ راندارند که‌ به‌ شخصى که‌ به‌ آن‌ ها تعرض‌ کرده‌ است‌ آزارى برسانند .


ابراهیم‌ (ع‌) در انتظار فرصتى مناسب‌ بود تا نیّت‌ خود را عملى سازد . تا این‌ که‌ روز جشن‌ و سرورآن‌ ها فرا رسید . پدرش‌ سعى نمود او را به‌ همراه‌ خود خارج‌ سازد تا در جشن‌ شرکت‌ نماید ، شایدبا این‌ تدبیر قلب‌ او را شادمان‌ سازد . ابراهیم‌ دعوت‌ او را پذیرفت‌ ولى هنوز از شهر بیرون‌ نرفته‌ بودکه‌ بهانه‌اى براى عدم‌ مشارکت‌ به‌ ذهنش‌ خطور کرد .

 

او به‌ ستارگان‌ نگاهى افکند و به‌ پدرش‌ خبرداد که‌ در آستانه‌ مبتلا شدن‌ به‌ بیمارى طاعون‌ است‌ . این‌ بهانه‌ قوم‌ را ترسناک‌ ساخت‌ ، از این‌ رو او راترک‌ کردند . ابراهیم‌ به‌ جایگاه‌ بت‌ ها که‌ در مقابل‌ آن‌ ها غذا و نوشیدنى قرار داشت‌ بازگشت‌ . قوم‌ اواعتقاد داشتند که‌ بت‌ ها مى‌خورند و مى‌آشمند.


ابراهیم‌ (ع‌) هنگامى که‌ به‌ معبد رسید ، با بت‌ ها از روى تمسخر چنین‌ گفت‌ : «چرا از این‌ غذاهانمى‌خورید . اصلاً چرا سخن‌ نمى‌گویید ؟»[11] ، بت‌ها که‌ نمى‌توانستند چیزى را بر زبان‌ جارى کنند خاموش‌ ماندند . در آن‌ هنگام‌ ابراهیم‌ با تبر به‌ آن‌ها یورش‌ برد : «با دست‌ راست‌ بر پیکر آن‌ ها ضربه‌اى محکم‌ فرود آورد .»[12]. و آن‌ ها را به‌ صورت‌ قطعه‌ هاى ریز در آورد ، و تنها بت‌ بزرگ‌ را باقى گذاشت‌ .و تبر رابر دست‌ بت‌ بزرگ‌ آویزان‌ نمود . و از معبد خارج‌ شد او بدین‌ وسیله‌ برهان‌ حسى براى قوم‌ خود باقى گذاشت‌ ، تا دریابند که‌ این‌ بت‌ ها اگر خدایانى واقعى بودند لا اقل‌ مى‌توانستند از خود دفاع‌نمایند ؛ اگر نگوییم‌ که‌ به‌ دیگرانى که‌ به‌ آن‌ ها تعرّض‌ نمودند آزارى برسانند .


 موضع‌ گیرى در مقابل‌ نابودى بت‌ ها:
قوم‌ ابراهیم‌ پس‌ از پایان‌ جشن‌ خود به‌ شهر بازگشتند و آن‌ چه‌ را که‌ بر سر بت‌ ها آمده‌ بود به‌ عیان ‌دیدند . آنان‌ هولناک‌ شدند و از هم‌ دیگر پرس‌ و جو نمودند و گفتند : «این‌ کدام‌ ظالم‌ است‌ که‌ به‌مقدّسات‌ ما اهانت‌ کرده‌ ؟» بعضى از آن‌ ها یاد آور شدند که‌ جوانى به‌ نام‌ ابراهیم‌ وجود دارد که‌ ازاین‌ بت‌ ها به‌ نا شایست‌ مى‌گوید و ایراد مى‌آورد و آن‌ ها را به‌ باد استهزا مى‌گیرد و به‌ عیب‌ جوئى آن‌ها مى‌پردازد . و ما گمان‌ نمى‌کنیم‌ شخصى جز او این‌ کار را انجام‌ داده‌ باشد.

 

هنگامى که‌ خبر تجاوز علیه‌ بت‌ ها به‌ زمامداران‌ بابل‌ رسید فرمان‌ دادند تا ابراهیم‌ را نزد آنان‌ ببرند . هنگامى که‌ ابراهیم‌ را حاضر کردند از او پرسیدند: «آیا تو این‌ کار را با خدایان‌ ما کرده‌اى اى ابراهیم‌ ؟»[13] ، ابراهیم‌ با کیاست‌ و زیرکى واقع‌ شدن‌ این‌ مسأله‌ را به‌ وسیله ‌خود انکار نمود ، و این‌ کار را به‌ بت‌ بزرگ‌ نسبت‌ داد : «ابراهیم‌ گفت‌ این‌ کار را بزرگ‌ آن‌ ها انجام‌ داده‌است‌ .»[14]


شاهد این‌ مسأله‌ نیز بقیه‌ بت‌ ها هستند پس‌ : «از آن‌ ها بپرسید اگر‌ سخن‌ مى‌گویند.»[15]
قوم‌ ابراهیم‌ (ع‌) به‌ سادگى در شگرد کلامى او لغزیدند و سخنان‌ او را تصدیق‌ نمودند . هر یک ‌شروع‌ به‌ نکوهش‌ دیگرى کرد که‌ چرا به‌ ابراهیم‌ تهمت‌ زده‌اند ؛ و هر کس‌ را که‌ به‌ او تهمت‌ زده‌ بودستمگر نامیدند : «آن‌ ها به‌ وجدان‌ خود بازگشتند ؛ و به‌ خود گفتند : حقّا که‌ شما ستمگرید .»[16]


 زیرا بت‌ ها معبودهایى بودند که‌ قدرت‌ سخن‌ گفتن‌ را نداشتند . مدتى نگذشت‌ که‌ قوم‌ ابراهیم‌ (ع‌) . متوجه‌ اشتباه‌ خود شدند و در مقابل‌ حقیقت‌ قرار گرفتند . آنان‌ سرهاى خود را از شرمسارى به‌ زیر افکندند ؛ زیرا چه‌ گونه‌ مى‌توانستند از بت‌ هایى سؤال‌ نمایند که‌ قدرت‌ سخن‌ گفتن‌ نداشتند . بنابراین‌ رو به‌ ابراهیم‌ نمودند و گفتند : اى ابراهیم‌ ! تو خود نیک‌ مى‌دانى که‌ اینان‌ نمى‌توانند سخنى بگویند پس‌ چگونه‌ از ما درخواست‌ مى‌کنى که‌ از آن‌ ها سؤال‌ کنیم‌ ؟ «سپس‌ سرهایشان‌ را تکان‌ دادند و گفتند تو مى‌دانى که‌ این‌ ها سخن‌ نمى‌گویند .»[17]


قوم‌ ابراهیم‌ در تنگنایى گرفتار شدند که‌ احتمال‌ آن‌ را نمى‌دادند . از این‌ رو تلاش‌ کردند تا آن‌ راپشت‌ سرگذاشته‌ ، کارایى آن‌ را باطل‌ نمایند آنان هراس‌ داشتند که‌ نیرنگ‌ آنان‌ رسوا شود . و هنگامى‌که‌ همه‌ استدلال‌ ها و برهان‌ هاى خود را پایان‌ یافته‌ دیدند از مناظره‌ و گفت‌ و گو روى گردانیدند و از اهرم‌ قدرت‌ و سرکوب‌ استفاده‌ کردند . آنان‌ حکم‌ به‌ قتل‌ ابراهیم‌ به‌ وسیله‌ آتش‌ دادند : «گفتند اورا بسوزانید و خدایان‌ را یارى کنید اگر کارى از شما ساخته‌ است‌ .»[18]
ولى خواست‌ خداوند از نیرنگ‌ آنان‌ نیرومند‌تر بود و با اراده‌ او آتشى که‌ براى سوزاندن‌ ابراهیم ‌گداخته‌ بودند «براى ابراهیم‌ به‌ سردى و سلامت‌ تبدیل‌ شد.»[19]


 ادامه‌ دعوت‌ (اثبات‌ وحدانیت‌):
برغم‌ استفاده‌ قوم‌ ابراهیم‌ از نیروى قهریّه‌ در مقابله‌ با او ، وى هیچ‌ فرصتى را براى گفت‌ و گو و مناظره‌ با قوم‌ خود در باره‌ى خدایان‌ از دست‌ نمى‌داد و با استفاده‌ از همه‌ اهرم‌ ها در پى ابطال‌ پرستش‌ ستارگان‌ و خورشید و ماه‌ و روى آوردن‌ قوم‌ او به‌ عبادت‌ خداوند یگانه‌اى که‌ معبودى جزاو وجود ندارد بود .

 

از جمله‌ اقدامات‌ او استفاده‌ از روشى بسیار دقیق‌ و عاقلانه‌ و عینى بود که‌ طى آن‌ بدون‌ آن‌ که‌ خدایان‌ قوم‌ را تحقیر کند و یا آن‌ ها را مورد استهزا قرار دهد ، با قوم‌ خود مجارى و مدارا کرد . به‌ این‌ علّت‌ که‌ سبب‌ روگردانى آنها نشود و اعتماد آنان‌ را به‌ دست‌ آورد . و نیز بدین‌ منظور که‌ سخنانش‌ از قدرتى بالا و رسوخى نافذ در دل‌ هاى آنان‌ برخوردار باشد .

 

ابراهیم‌(ع‌) اشتباهات‌ اعتقادى آنان‌ را گوشزد نمود : «و این‌ چنین‌ ملکوت‌ آسمان‌ ها و زمین‌ و حکومت‌مطلق‌ خداوند بر آن‌ ها را به‌ ابراهیم‌ نشان‌ دادیم‌ ، تا به‌ آن‌ استدلال‌ کند و اهل‌ یقین‌ گردد . هنگامى که‌ تاریکى شب‌ او را پوشانید ستاره‌اى مشاهده‌ کرد و گفت‌ این‌ خداى من‌ است‌ . امّا هنگامى که‌ غروب‌کرد گفت‌ : غروب‌ کنندگان‌ را دوست‌ ندارم‌ ، و هنگامى که‌ ماه‌ را دید که‌ سینه‌ افق‌ را مى‌شکافد گفت ‌این‌ خداى من‌ است‌ امّا هنگامى که‌ ماه‌ نیز غروب‌ کرد گفت‌ اگر پروردگارم‌ مرا راه‌نمایى نکند مسلماً از گم‌ راهان‌ خواهم‌ بود .

 

و هنگامى که‌ خورشید را دید که‌ سینه‌ افق‌ را مى‌شکافد ، گفت‌ : این‌ خداى‌من‌ است‌ این‌ که‌ از همه‌ بزرگتر است‌ ! امّا هنگامى که‌ غروب‌ کرد گفت‌ : اى قوم‌ ! من‌ از شریک‌ هایى‌که‌ شما براى خدا مى‌سازید بیزارم‌ . من‌ روى به‌ سوى کسى آورده‌ام‌ که‌ آسمان‌ ها و زمین‌ را  آفریده‌است‌ ؛ من‌ در ایمان‌ خود خالصم‌ و از مشرکان‌ نیستم‌.»‌‌‌‌[20]


ابراهیم‌ با قوم‌ خود مدارا نمود و با آنان‌ بر اساس‌ مقدار علم‌ و دانش‌ شان‌ سخن‌ گفت‌ تا عقایدى را که ‌به‌ آن‌ ها دل‌ بسته‌ بودند ابطال‌ نماید . پس‌ از آن‌ به‌ تشریح‌ ربوبیت‌ خداوند یگانه‌اى که‌ معبودى جزاو وجود ندارد همّت‌ گماشت‌ . این‌ مسأله‌ باعث‌ شد که‌ نمرود از ابراهیم‌ (ع‌) درخواست‌ نماید تا با او به‌ گفت‌ و گو بپردازد . مناظره‌ این‌ دو استدلال‌ هاى شگرفى را که‌ نشانه‌ افق‌ گسترده‌ فکرى ابراهیم‌ در گفت‌ و گوى متقاعد کننده‌ بهنگام‌ پرسش‌ پادشاه‌ از او درباره‌ خداوند آشکار نمود : «ابراهیم‌گفت‌ : خداى من‌ آن‌ کسى است‌ که‌ زنده‌ مى‌کند و مى‌میراند .»[21]


پادشاه‌ خود را در تنگنا دید لذا : «گفت‌ : من‌ نیز زنده‌ مى‌کنم‌ ومى‌میرانم‌.»[22]  من‌ دو مردى راکه‌ حکم‌ قتل‌ آنان‌ صادر شده‌ است‌ نزد خود فرا مى‌خوانم‌ ، یکى را به‌ قتل‌ مى‌رسانم‌ پس‌ من‌ نیزمى‌میرانم‌ ، و دیگرى را مورد عفو قرار مى‌دهم‌ ، که‌ در این‌ جا او را زنده‌ کرده‌ام‌.

 

ابراهیم‌ (ع‌) قاطعانه ‌به‌ او پاسخى مى‌دهد که‌ او را درمانده‌ و بى‌جواب‌ مى‌‌سازد ایشان مى‌فرماید : «خداوند خورشید را از افق‌ مشرق‌ مى‌آورد ؛ (اگر راست‌ مى‌گویى که‌ حاکم‌ بر جهان‌ هستى‌) خورشید را از مغرب‌ بیاور !(در این‌ جا) آن‌ مرد کافر مبهوت‌ و وامانده‌ شد . و خداوند قوم‌ ستمگر را هدایت‌ نمى‌کند .»[23]


پس‌ از این‌ که‌ گفت‌ و گوى حضرت‌ ابراهیم‌ (ع‌) با نمرود که‌ در آن‌ ابراهیم‌ (ع‌) ثابت‌ نمود که‌ قدرت‌ خداوند متعال‌ نامتناهى است‌ پایان‌ یافت‌ وى از خداوند متعال‌ درخواست‌ نمود تا چگونگى زنده‌نمودن‌ مردگان‌ را به‌ وى نشان‌ دهد . این‌ مسأله‌ از ایمان‌ ابراهیم‌ (ع‌) نکاست‌ ، بلکه‌ وسیله‌اى بود براى رسیدن‌ به‌ اطمینان‌ قلبى بود : «هنگامى که‌ ابراهیم‌ گفت‌ : خدایا به‌ من‌ نشان‌ بده‌ چگونه‌ مردگان‌را زنده‌ مى‌کنى ! خداوند فرمود : مگر ایمان‌ نیاوردى ! عرض‌ کرد : چرا ، ولى مى‌خواهم‌ قلبم‌ آرامش‌ یابد . خداوند فرمود : در این‌ صورت‌ چهار نوع‌ از مرغان‌ را انتخاب‌ کن‌ ؛ و آن‌ ها را (پس‌ ازذبح‌ کردن‌ ،) قطعه‌ قطعه‌ کن‌ و در هم‌ بیامیز ؛ سپس‌ بر کوهى ، قسمتى از آن‌ را قرار بده‌ ؛ بعد آن‌ ها رابخوان‌ ، به‌ سرعت‌ به‌ سوى تو مى‌آیند . و بدان‌ خداوند قادر و حکیم‌ است‌ .»[24]

  •  

     


     ازدواج‌ حضرت‌ ابراهیم‌ (ع‌) با سارا و مهاجرت‌ به‌ مصر:
    ابراهیم‌ (ع‌) مدتى را در منطقه‌ «حرّان‌» گذراند در این‌ مدت‌ دختر عموى خویش‌ را که‌ نامش‌ «سارا»بود به‌ همسرى برگزید . روى گردانى قوم‌ ابراهیم‌ و اعراض‌ آن‌ ها از خداپرستى (جز لوط‌ وعده‌اندکى از قوم‌ وى‌) شکاف‌ میان‌ او و قومش‌ را افزون‌ تر کرد . از این‌ رو تصمیم‌ گرفت‌ تا از این‌ منطقه ‌مهاجرت‌ نماید .

 

سخن او را چنین قرآن مى‌آورد : «من‌ به‌ سوى پروردگارم‌ مهاجرت‌ مى‌کنم‌ ، که‌ او صاحب‌ قدرت‌ و حکیم‌ است‌.»[25]


ابراهیم‌ (ع‌) و همراهان‌ خود به‌ سوى سرزمین‌ شام‌ که‌ در آن‌ روزگار به‌ سرزمین‌ کنعان‌ معروف‌ بود رهسپار گشت‌ . وى مدت‌ اندکى را در آن‌ جا گذراند ، سپس‌ به‌ ناچار آن‌ جا را به‌ همراه‌ جمعى ازمردم‌ آن‌ دیار که‌ بر اثر تنگناى شدید به‌ وقوع‌ پیوسته‌ بیم‌ آن‌ داشتند که‌ حالت‌ قحط‌ و گرسنگى‌حاصل‌ شود ترک‌ نمود و به‌ مصر رهسپار شد . ولى باز آن‌ جا را به‌ همراه‌ همسرش‌ سارا و کنیز او که‌نامش‌ هاجر بود ترک‌ کرد و به‌ فلسطین‌ مهاجرت‌ نمود .


  ازدواج‌ حضرت‌ ابراهیم‌ (ع‌) با هاجر در پى درخواست‌ سارا:
سارا زنى نازا بود ، و به‌ سن‌ پیرى و کهولت‌ رسیده‌ بود و امکان‌ بچه‌ دار شدن‌ او نمى‌رفت‌ . در مقابل ‌ابراهیم‌ (ع‌) در دل‌ آرزوى داشتن‌ فرزند را داشت‌ . ایشان‌ از خداوند درخواست‌ نمود تا فرزندى درست‌ کار به‌ وى عطا کند . سارا از آن‌ چه‌ که‌ در دل‌ ابراهیم‌ مى‌گذشت‌ آگاه‌ بود ؛ لذا از او درخواست‌ کرد تا هاجر را که کنیز او بود به همسرى برگزیند،‌ بدان امید که خداوند به او فرزندى ببخشد. ابراهیم (ع) با هاجر ازدواج کرد و فرزندى از هاجر متولد شد که نام او را اسماعیل نهادند .


پس از این که خداوند اسماعیل را از هاجر به ابراهیم عطا نمود، خوى خود بزرگ بینى و عُجب در هاجر نمود پیدا کرد و به داشتن او در مقابل سارا فخر مى‌فروخت . این مسأله حسّ حسادت و غیرت را در دل سارا ـ که دیگر طاقت تحمًل رفتارهاى هاجر را نداشت ـ‌ برانگیخت . لذا از ابراهیم (ع) درخواست کرد تا هاجر را به جایى دیگر منتقل کند؛‌ چون نمى‌توانست وضعیت را به این شکل تحمًل نماید .


ابراهیم (ع) درخواست سارا را مجاب ساخت و اراده خداوندى نیز این مسأله را تایید نمود . به ابراهیم وحى شد که هاجر و اسماعیل را با خود به مکه ببرد.

 

وى آن‌ها را به همراه خود برد؛ تا این که در میان راه فرمان الهى به او امر کرد تا در سرزمین خالى از سکنه و به دور از آبادانى توقف نماید. آن‌جا جائى بود که قرار است خانه خداوند ساخته شود. وى پس از آن منطقه را ترک نمود وبه دیار خود بازگشت در حالى که نه آبى نزد آنا ن بود و نه غذا.

 

هاجر چندین بار به دنبال او رفت تا بلکه دلش را به رحم آورد. امًا وى همچنان براه خود ادامه مى‌داد. تا اینکه هاجر اطمینان نمود که ابراهیم (ع) به فرمان خداوند این کار را انجام مى‌دهد و چنین مى‌کند ، پس به حکم خداوند تن در داد و تسلیم او شد و به جائى که ابراهیم او و فرزندش را در آنجا نهاده بود بازگشت.


ابراهیم با دلى دردناک از فراق همسر و فرزندش به دیار خود بازگشت . ولى این اراده خداوند بود که بر اراده او غلبه کرد. او تسلیم امر خداوند گردید و به درگاه او چنین دعا کرد : «پروردگارا ! من برخى از فرزندانم را در سرزمینى بى آب و علف ، در کنار خانه‌أى که حرم توست، ساکن ساختم،‌ تا نماز را بر پا دارند ؛‌ تو دلهاى گروهى از مردم را متوجًه آنها ساز؛‌ و از ثمرات به آنها روزى ده؛‌ شاید آنان شکر تو را به جاى آورند. پروردگارا ! تو مى دانى آن چه را ما پنهان و آشکار مى‌کنیم ؛ چیزى در زمین و آسمان بر خدا پنهان نیست.»[26]


هاجر مدتى را با خوردن غذا و نوشیدن آبى که ابراهیم (ع) باقى کذاشته بود سپرى نمود؛‌ تا این که آب و غذاى آن‌ها تمام شد . اندک اندک تشنگى بر او و اسماعیل عارض شد . هاجر دور بَرخود را نگاه کرد، و اسماعیل را مشاهده نمود که از تشنگى به خود مى‌پیچد ،‌ هاجر براى سیراب نمودن اسماعیل جست وجوى خود را آغاز کرد .


او به مکانى مرتفع معروف به «صفا» صعود کرد،‌ ولى در آن جا اثرى از آب ندید. از آن‌جا سرازیر شد و در حالى که خسته و ناتوان بود به مکان مرتفعى به نام «مروه» رسید، بازهم از آب خبرى نبود،‌ باردیگر به «صفا» برگشت. و سپس به مروه؛‌ این رفت و آمد هفت بار ادامه پیدا کرد،‌وى در حالى که سعى خود را مى‌کرد و مشرف بر مروه شده بود، پرندگانى را مشاهده کرد که بر بالاى فرزند خود مى‌چرخیدند هنگامى که این صحنه شگفت آور را مشاهده نمود به جایگاه فرزندش بازگشت تا از این رخداد مطلّع شود وى چشمه‌ آبى را در حال جوشیدن مشاهد نمود او دست خود را از آب پر ‌کرد و به فرزندش داد و خود نیز  از آن آب نوشید .


در این هنگام جمعى از قبیله (جرهم) ‌از نزدیکیهاى این منطقه مى‌گذاشتند، هنگامى که پرندگان را در حال بال زدن و چرخیدن بر بالاى این منطقه مشاهده نمودند، از این رخداد شگفت زده شدند و از همدیگر پرسجو نمودند،‌ زیرا دراین منطقه آب وجود ندارد پس چگونه پرندگان در این سو مى‌چرخیدند. جرهمیها قاصدى را به این محل گسیل داشتند وى هنگام بازگشت مژده داد که درا ین جا آبى هست، آنان به سوى این منطقه رفتند هاجر را یافتند و از او درخواست نمودند تا آنان را در همسایگى خود بپذیرد بدون این که حقى از آب را بخواهند، هاجر به آنان خوش آمد گفت و‌ جرهمیها در همسایگى او منزل گزیدند، تا اینکه اسماعیل به سن جوانى رسید و همسرى از قبیله جرهم برگزیده و زبان عربى را از او فراگرفت .


اسماعیل (ع) و پذیرش درخواست‌هاى پدر:
‌در این مدًت ابراهیم (ع) فرزند خود را فراموش نکرده بود،‌ و هر چندگاه به دیدار او مى‌شتافت. در یکى از این دیدارها در عالم خواب مشاهده نمود که خداوند به او فرمان مى‌دهد که فرزند خود را ذبح نماید. ابراهیم (ع) عزم کرد تا فرمان الهى را به انجام برساند. وى این مسأله را با فرزندش در میان گذاشت تا ایمان او را بیازماید. اسماعیل (ع) ‌به او پاسخ داد : اى پدر فرمان الهى را اجابت نما،‌مرا بردبار خواهى یافت. قرآن این مسأله را چنین بازگو مى‌کند :« هنگامى که با او به مقام سعى وکوشش رسید،‌گفت : پسرم ! من در خواب دیدم که تو را ذبح مى‌کنم نظر تو چیست ؟ گفت :‌ پدرم ! هرچه دستوردارى اجرا کن ،‌ به خواست خدا مرا از صابران خواهى یافت.»[27]

 


هنگامى که آنان تسلیم قضا و قدر الهى شدند، ابراهیم فرزند خود را به رو انداخت تا از قفا او را ذبح نماید، چاقو را برگردون او گذراند، ولى چاقو برشى ایجاد نکرد. خداى متعال در عوض ذبحى عظیم (یک گوسفند) را به جاى اسماعیل فرستاد. ابراهیم (ع) از این آزمایش برزگى خداوندى سربلند بیرون آمد . در قرآن این مسأله چنین ذکر شده است : «هنگامى که هر دو تسلیم شدند ابراهیم پیشانى او را برخاک نهاد،‌ او را ندا دادیم که أى ابراهیم! آن رؤیا را تحقًق بخشیدى (و به ماموریت خود عمل کردى) . ما این گونه، نیکو کاران را جزا مى‌دهیم. این مسلماً همان امتحان آشکار است. ما ذبح عظیمى را فداى او کردیم . و نام او را در امت‌هاى بعد باقى نهایدم.»[28]


 ساخت کعبه:
ابراهیم (ع) مدتى طولانى را به دور از فرزندش سپرى نمود. سپس براى انجام امرى عظیم به مکه بازکشت . خداوند متعال به او فرمان داده بود که به همراهى اسماعیل (ع) کعبه را بسازد . پس از اینکه خستگى سفر از تن او زد و ده شد، علت آمدن خود را با اسماعیل در میان گذاشت. آنان ساخت کعبه را به کمک هم آغاز نمودند. ابراهیم کار بنایى را انجام مى‌داد و اسماعیل (ع) سنگ‌ها را به وى تحویل مى‌داد. ابراهیم خواست تا سنگى را به عنوان نشانه در زاویه‌ى بنا بگذارد . جبرئیل به او سفارش نمود تا حجر الاسود را در این مکان بگذارد : «.. بیاد آورید هنگامى که ابراهیم و اسماعیل پایه‌هاى خانه کعبه را بالا مى‌بردند»[29]


آنان در هنگام ساخت کعبه به نیایش خداوند مى‌پرداختند و چنین مى‌گفتند: «پروردگارا از ما بپذیر که تو شنوا و دانائی» همکارى میان ابراهیم واسماعیل تا پایان ساخت کعبه و ایجاد دیوارهاى کعبه ادامه یافت.


هنکامى که بناى کعبه به پایان رسید خداوند متعال آن را مورد عنایت خاصً خود قرارداد؛ و به ابراهیم و اسماعیل فرمان داد تا کعبه را براى طواف کنندگان و عاکفان و رکوع وسجده کنندگان پاکیزه نماید . ابراهیم(ع) دعا کرد تا مکه سرزمین امنى باشد، و براى کسانى که به خداوند متعال و روز قیامت ایمان آورده‌اند خیر و روزى بى کران عطا فرماید، و عذاب خود را بر کسانى که کفر ورزیدند.‌

 

پس از این که مدت کوتاهى آنهارا در آسایش بگذارد نازل نماید : «(به خاطر بیاورید) هنگامى که خانه کعبه را محل بازگشت و مرکز امن و امان براى مردم قرار داریم.

 

و (براى تجدید خاطره از مقام ابراهیم عبادتگاهى براى خود انتخاب کنید وما به ابراهیم و اسماعیل امر کردیم که : خانه مرا براى طواف کنندگان و مجاوران ورکوع و سجده کنندگان ،‌ پاک و پاکیزه کنید : (و بیاد آورید) هنگامى را که ابراهیم عرض کرد :‌ پروردگارا ! این سرزمین شهر امنى قرارده و اهل آن را ـ آنانى که به خدا و روز بازپسین ایمان آوردند ـ از ثمرات گوناگون روزى ده . گفت :‌ دعاى تو را اجابت کردم و مؤمنان را از انواع برکات بهره‌مند ساختم؛‌ امًا به انهائى که کافر شدند بهره کمى خواهم داد سپسى آن‌ها را آتش به عذاب مى‌کنم ؛‌ و چه بد سرانجامى است،‌ و ( نیز به یاد آورید) هنگامى را که ابراهیم و اسماعیل ، پایه‌هاى خانه کعبه را بالا مى‌بردند و مى‌گفتند پروردگارا از ما بپذیر که تو شنوا و دانائی»[30].


خداوند متعال به ابراهیم ویژکى‌ها و خصوصیت‌ها متعددى عطا نمود که در کم ترین پیامبرى موجود است؛‌ او پدر پیامبران است و جد بزرگ پیامبر اکرم محمد (ص) مى‌باشد.

 

  خداوند قبل از این که او را پیامبر قرار دهد اورا بنده قرارداد. پیامبرى او را با راستگویى مقرون نمود و او به صدًیق (راستگوى) معروف گشت : «در این کتاب ابراهیم را یادکن،‌که او بسیار راست‌گو، و پیامبر خدا بود»[31] راستگویى ارزشى است که از اصول و پایه‌هایى شمرده مى‌شود،‌ که پیامبرى بر آن استوار است. خداوند سپس او را خلیل (دوست) خود شمرد ، وى به درجه‌أى از محبت خداوند رسید که او را به این مقام نائل گردانید «و خداوند ابراهیم را به دوستى خود برگزید»[32] سپس او را به عنوان امام معرفى نمود : «(به خاطر بیاورید) هنگامى که خداوند ابراهیم را به وسایل گوناگون آزمود؛ و او به خوبى از عهده این آزمایش‌ها بر آمد . خداوند به او امر فرمود : من تو را امام و پیشواى مردم قرار دادم .

 

ابراهیم عرض کرد :‌ از دودمان من (نیز امامانى قرار بده) خداوند فرمود : «پیمان من ، به ستمکاران نمى‌رسد»[33] به این وسیله اراهیم (ع) تمام ویژگى‌ها را به اکمال رساند،‌ تا شخصاً امتى قنوت کننده به درگاه خداوند وحنیف و در برگیرنده تمام ویژگى‌ها ى فضیلت باشد