شنبه ۰۴ بهمن ۹۹ | ۰۴:۳۳ ۳۲۰ بازديد







یکی از دانایان معروف و فصیحان و بلغان قریش ولید بن مغیره
مخزومی پدر خالد بن ولید و عموی ابوجهل مشهور بود که مردی سخن سنج و اندیشمند به شمار می رفت. به طوری که او را حکیم عرب می دانستند.
امین الدین طبرسی مفسر بزرگ شیعه و مؤلف کتاب مشهور «مجمع البیان» در تفسیر قرآن می گوید: ولید بن مغیره پیری کهنسال بود و از حکام عرب به شمار می رفت. عرب در محاکمات خود به وی مراجعه می کردند و اشعار خود را برای اظهار نظر بر او می خواندند. هر شعری را او می پسندید، شعر برگزیده بود.
روزی بزرگان قریش نزد وی آمدند و پرسیدند: سخنانی که محمد می گوید چیست؟ آیا سحر است، یا جادو است، یا خطابه است؟ ولید بن مغیره گفت: بگذارید بروم از نزدیک سخن او را بشنوم سپس اظهار نظر کنم.
سپس برخاست و آمد در حجر اسماعیل و نزدیک به پیغمبر نشست و به پیغمبر گفت: ای محمد! قسمتی از شعرت را برای من بازگو کن.
پیغمبر فرمود: شعر نیست، بلکه کلام خداوندی است که پیغمبران را برانگیخته است. ولید گفت: پاره ای ازآن را بر من بخوان. پیغمبر شروع کرد به خواندن سوره «حم سجده» تا به این آیه شریفه رسید: «اگر از شنیدن این آیات روی برتافتندای پیغمبر بگو من شما را راز صاعقه ای مانند صاعقه ای که بر قوم عاد و ثمود فرود آمد بیم می دهم» (131)
همین که ولید این را شنید به سختی لرزید و موی بر بدنش راست شد، سپس برخاست و به خانه اش رفت، و به سوری قریش بازنگشت.
[152]
قریش به ابوجهل گفتند: ولید عمویت دین محمد را پذیرفته است. دیدی که به طرف ما نیامد. سخن محمد را شنید و به خانه اش رفت. قریش از این واقعه سخت غمگین شدند.
روزبعد ابوجهل به نزد ولید رفت و گفت، عمو! ما را سرشکسته و رسوا ساختی! ولید گفت: چطور برادر زاده؟
ابوجهل: برای اینکه به دین محمد گرویده ای.
ولید بن مغیره: نه، من به دین محمد نگرویده ام، و همچنان بر آئین قوم خود و پدرانم (بت پرستی) باقی هستم، ولی من سخن کوبنده ای از وی شنیدم که بدنها را به لرزه می آورد.
ابوجهل: آیا آن سخن شعر بود؟
ولید: نه، آنچه من شنیدم شعر نبود.
ابوجهل: خطابه بود؟
ولید: نه، زیرا خطابه کلامی پیوسته است، ولی سخنان محمد کلام پراکنده است که شبیه به هم نیست و دارای زیبائی خاصی است.
ابوجهل: پس همان خطابه است.
ولید: نه، خطابه نیست.
ابوجهل: پس چیست؟
ولید: بگذار درباره آن درست فکر کنم.
فردای آن روز سران قریش ولید بن مغیره را ملاقات نموده و پرسیدند: خوب، به نظرت آنچه محمد می گوید چیست؟ ولید گفت: بگویید: سحر است. زیرا دلهای مردم را به سوی خود جذب کرده است!
طبرسی سپس از «عکرمه» مفسر معروف روایت می کند که گفت: ولید بن مغیره به حضور پیغمبر رسید و گفت: چیزی بر من قرائت کن.
[153]
پیغمبر این آیه را قرائت فرمود: «خداوند امر به عدل و احسان می کند و دستور داده که حق نزدیکان را ادا نمایید، و از فحشا و منکر و ظلم بپرهیزید. خدا بدین گونه شما را پند می دهد، تا مگر آن را به یاد داشته باشید.» (132)
ولید چون آن را شنید گفت: ای محمد! بار دیگر آن را بخوان. پیغمبر هم دوباره آیه مذکور را قرائت فرمود. در این جا ولید گفت: به خدا قسم این سخن شیرینی خاصی دارد و زیبائی مخصوصی از آن می درخشد. درختی است که شاخه آن پرمیوه و تنه آن پربرکت است. این سخنی است که بشر نمی تواند آن را به زبان آورد. (133)
131- فان اعرضوا فقل انذرتکم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود. سوره فصلت آیه 130 132- ان الله یامر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذی القربی و ینهی عن الفحشاء والمنکر و البغی یعظکم لعلکم تذکرون.سوره نحل آیه 89 133- اعلام الوری صفحه 41
در درگیری شدید نبرد اُحُد یکی از جنگجویان کافر به نام «عمرو بن قمیه» سنگی به سوی پیامبر افکند، که موجب مجروح شدن پیشانی و شکستن بینی و دندان، و شکافته شدن لب پایین آن حضرت شد، به طوری که خون چهرة نازنین حضرت را پوشانید، او خواست آن حضرت را بکشد، یکی از سرداران جوان و رشید اسلام به نام مُصعب بن عُمیر که شباهت زیادی به پیامبر داشت، خود را سپر آن حضرت قرار داد و با حملههای کوبندهاش از پیشروی دشمن جلوگیری کرد و در این میان به شهادت رسید. دشمن خیال کرد که پیامبر را کشته است، از این رو با صدای بلند همین خبر را اعلام کرد و موجب شایعه شد.
این شایعه باعث تضعیف روحیة مسلمانان گردید، و در مدینه پیچید و زن و مرد را نگران و گریان نمود، حتی عدهای از مسلمانان آن چنان خود را باختند که از میدان گریختند، در این هنگام آیة 144 آل عمران نازل شد که: «اگر فرضاً محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ کشته شد، خدای محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ هست، شما شخص و پیوند جسمانی را محور قرار ندهید، بلکه شخصیت و پیوند مکتبی را محور خود سازید.» در این آیه چنین میخوانیم:
«وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِکُمْ وَ مَنْ ینْقَلِبْ عَلى عَقِبَیهِ فَلَنْ یضُرَّ اللَّهَ شَیئاً وَ سَیجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ؛ محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ فقط فرستادة خدا است، و پیش از او فرستادگان دیگری نیز بودند، اگر او بمیرد یا کشته شود، شما به عقب بر میگردید؟ (اسلام را رها کرده و به دوران جاهلیت و کفر بازگشت میکنید؟) و هر کس به عقب برگردد، هرگز به خدا ضرری نمیزند، خداوند به زودی شاکران مقاوم را پاداش خواهد داد.»[1]
چهار عامل مهم شکست
در میان عوامل، چهار عامل زیر، از عوامل مهم شکست بود که مسلمانان همواره باید به آن توجه کنند:
1. عبدالله بن ابی سلول منافق، در حسّاسترین شرایط، با حدود یک سوم لشکر اسلام از سپاه اسلام کنار گرفت و به مدینه برگشت، این خود یک نوع تفرّق و اختلاف بود که میتوانست نقش و اثر مهمّی در ضربه زدن به فشردگی و اتحاد که در جنگ بسیار ضروری است داشته باشد. بنابراین نباید مسلمانان به افراد منافق و دو رو تکیه کنند، چنین افرادی یاران ظاهری نیمه راه هستند، و تا آن جا با اسلامند که با هدفشان بسازد و گرنه از پشت، خنجر میزنند.
2. عدم رعایت انضباط نظامی، و هرج و مرج در کارها، یکی از عوامل شکست است، چنان که اکثر نگهبانان دهانة شکاف کوه که نقطه حسّاسی بود، به طمع غنائم و مال دنیا آن جا را رها کردند، و در نتیجه آن شد که نمیبایست بشود. بنابراین نباید هیچ گاه در جنگ، انضباط و روحیة عالی معنوی و اخلاص و جنگ برای خدا را فراموش کرد.
3. شایعه سازی در جنگ نقش مهم دارد. شایعة قتل حضرت محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ اثر عجیبی در فرار و وحشت مسلمانان داشت. مسلمانان باید به شایعهها توجه نکنند، تا ناخودآگاه روحیة خود را نبازند.
4. استقامت نکردن مسلمانان نیز عامل دیگر شکست بود، اگر آنها با ایمان قوی، هم چون علی ـ علیه السلام ـ و مقداد و ابودُجانه ایستادگی میکردند، آن طور شکست نمیخوردند. آیا میدانید استقامت و جان نثاری این چند نفر بخصوص علی ـ علیه السلام ـ چقدر کارساز بود؟ خود قضاوت کنید.
شِعْب ابیطالب، درّهای میان دو کوه ابوقبیس و خندمه در مکه است. در سال هفتم بعثت، رسول خدا(ص)، بنیهاشم و مسلمانان به سبب آزارهای مشرکان مکه به شعب پناه جستند و سه سال در محاصره اقتصادی و اجتماعی در این مکان به سر بردند. امام علی(ع) در نامهای به معاویه به دشمنی قریش و محاصرۀ ۳ ساله شعب ابیطالب اشاره کرده است.
این منطقه ملک عبدالمطلب بوده است. خانه متعلق به خدیجه که پیامبر اکرم(ص) با او در آن زندگی میکرده و همه فرزندانشان در آنجا به دنیا آمد، در این محله واقع بوده است. این شعب که در قسمت شرق کعبه، و پس از مَسعیٰ قرار گرفته، به دلیل نزدیکی به کعبه بهترین نقطه مکه بوده است. به علت تولد پیامبر(ص) در این منطقه آن را "شعب مولد" نیز نامیدهاند. فاطمه زهرا(س) نیز در این شعب به دنیا آمده است. امروزه تنها بخشی از محلۀ شعب ابیطالب به نام سوق اللیل باقی مانده و سایر قسمتهای آن در توسعههای مختلف در داخل مسجد الحرام قرار گرفته است.
مشرکان در دارالندوه جلسهای تشکیل دادند و عهدنامهای به خط منصور بن عکرمه و امضای هیئت عالی قریش نوشتند و در داخل کعبه آویزان کردند و سوگند یاد کردند که ملت قریش، تا دم مرگ طبق موازین ذیل عمل کند:
مواد پیمان نامه
-
هرگونه خرید و فروش با هواداران محمد(ص) تحریم میشود.
-
ارتباط و معاشرت با آنان ممنوع میگردد.
-
زن دادن به مسلمانان یا زن گرفتن از آنان ممنوع است.
-
پیماننامه فقط در صورتی ملغی خواهد شد که محمد(ص) را برای کشتن به آنان تسلیم کنند.
متن پیمان با مواد یادشده به امضای تمامی بانفوذان قریش جز مطعم بن عدی[۱۹] رسید و با شدت هر چه تمامتر به اجرا گذاشته شد.[۲۰] ابو طالب بنی هاشم را دعوت کرد و حمایت از پیامبر را بر عهده آنان گذاشت. وی دستور داد عموم فامیل از محیط مکه به درهای که در میان کوههای مکه قرار داشت و به شعب ابی طالب معروف بود که دارای خانههای کوچک و سایبانهای مختصری بود منتقل شوند و در آنجا سکنا گزینند. او افرادی را در اطراف شعب گماشت تا از شعب حراست کنند.
برای اجتماع همه بنیهاشم در شعب ابی طالب، نتایجی ذکر کردهاند از جمله:
-
امکان مراقبت دائمی همه بنیهاشم از جان پیامبر فراهم شد.
-
همدردی و تعصب مشترک خاندان بنیهاشم را استمرار میداد.
-
از فشار روانی قریش بر روی مشرکان بنی هاشم جلوگیری میکرد.
-
محاصره بنیهاشم، عواطف خاندانهای وابسته به بنیهاشم را تحریک میکرد.[۲۱]
هر کس به شهر مکه وارد میشد، حق نداشت با بنی هاشم معامله کند و اگر کسی چنین کاری انجام میداد اموالش را مصادره میکردند.[۲۲]
مسلمانان در مواقعی که مراسمی رسمی وجود داشت میتوانستند برای خرید یا دعوت و تبلیغ از شعب خارج شوند.[۲۳] رسول خدا(ص) سال نخست هنگام موسم حج هر که را دید به اسلام دعوت کرد و همین امر باعث کینۀ مشرکان شد و به ابوطالب گفتند که برادرزادهات را به ما تحویل بده که قصد قتل او را داریم. ابوطالب پاسخ محکمی به آنان داد و آنان را ناامید کرد.[۲۴]
ابوطالب از ترس اینکه مبادا نیمه شب پیامبر(ص) را بکشند، هرگاه پیامبر به خواب میرفت رختخواب خود را در یک طرف او میانداخت و محل خواب یکی از فرزندانش را در طرف دیگر قرار میداد و پیامبر را در وسط قرار میداد.
وضع حزنانگیز بنی هاشم
محاصره شعب سه سال طول کشید فشار و سختگیریها به حدی رسید که نالۀ فرزندان بنیهاشم به گوش مشرکان مکه میرسید[۲۵] ولی در دل آنها تأثیر چندانی نمیکرد.
جاسوسان قریش در تمام راه مراقب بودند مبادا کسی خواروباری به شعب ابی طالب ببرد. ولی علیرغم این کنترل گاه و بیگاه حکیم بن حزام[۲۶] برادرزادۀ خدیجه و ابوالعاص بن ربیع[۲۷] و هشام بن عمر نیمه شبها مقداری گندم و خرما بر شتری حمل کرده تا نزدیکی شعب میآوردند سپس افسار آن را دور گردنش میپیچیدند و رها میکردند و گاهی همین مساعدت موجب گرفتاری آنان میگردید.[۲۸]
پیامبر و یاران و عمویش ابوطالب و همسرش خدیجه ۳ سال در سختترین شرایط به سر بردند؛ آنان در این مدت از محل داراییهای خدیجه گذران کردند. گاهی نیز اقوام نزدیکشان، به رغم پیماننامه و از سرِ کششِ خون و خانواده پنهانی آذوقه به آنجا میفرستادند. مقاومت پیامبر و یاران او در آن مدت، عرصه را بر قریش تنگ کرد. بیشتر آنان که دختر، پسر، نواده یا اقوامی نزدیک در شعب داشت، در پی بهانه بودند تا آنان را از شعب خارج کنند.
پایان محاصره
در سال دهم بعثت شبی ابوجهل، حکیم بن حزام را که برای خدیجه بار گندم میبرد مانع شد. دیگران مداخله کردند و به سرزنش ابوجهل برخاستند. اندکاندک گروهی از کرده خود پشیمان گشتند و به طرفداری از بنی هاشم برخاستند که چرا بنی مخزوم در نعمت به سر ببرند و پسران هاشم و عبدالمطلب در سختی بمانند. و سرانجام گفتند این عهدنامه باید باطل شود. جمعی از شرکت کنندگان در پیمان، تصمیم گرفتند آن را پاره کنند. به روایت ابن هشام از ابن اسحاق چون به سروقت پیمان نامه رفتند دیدند موریانه آن را خورده و تنها جمله «باسمک اللهم» از آن باقی مانده است.[۲۹]
در نقل دیگری آمده است خداوند به پیامبرش خبر داد که موریانه، پیمان نامه را خورده و تنها جمله «باسمک اللهم» از آن باقی مانده است. پیامبر نیز ابوطالب را از آن باخبر ساخت.[۳۰] ابن هشام مینویسد گروهی از اهل علم گفتهاند:
-
-
ابوطالب به انجمن قریش رفت و گفت: برادرزادهام میگوید موریانه پیمان نامهای را که نوشته اید خورده و تنها نام خدا را باقی گذاشته؛ ببینید اگر سخن او راست است محاصره ما را بشکنید و اگر دروغ میگوید او را به شما خواهم سپرد. چون به سروقت نامه رفتند دیدند موریانه همه آن را جز نام خدا خورده است. بدین ترتیب پیمان محاصره بنی هاشم شکسته شد و آنان از شعب (دره) ابوطالب بیرون آمدند.[۳۱]
-
زمان
به گفتۀ ابن سعد این محاصره در محرم سال هفتم بعثت اتفاق افتاد[۳۲]و هنگامی که ابوطالب خبر محوشدن پیمان نامه را به اطلاع مشرکان رساند در سال دهم بعثت پایان یافت.[۳۳]
- ۰ ۰
- ۰ نظر