حضرت داوود علیه السلام

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

حضرت داوود علیه السلام

۳۹۲ بازديد

»» از آدم تا خاتم یکعکاس-حسام الدین شفیعیانعکاس-حسام الدین شفیعیانعکاس-حسام الدین شفیعیانعکاس-حسام الدین شفیعیانعکاس-حسام الدین شفیعیانعکاس-حسام الدین شفیعیانعکاس-حسام الدین شفیعیانکافه تاریکی ============= صندلی گرد و میزد گرد یکداستان شماره 1 قطار شماره 123 =================== قطار به
ستاره داوود؛ ستاره ۶ گوش متشکل از دو مثلث و در اصل دو هرم می‌باشد. یکی با رأس رو به بالا و دیگری هرم واژگون. در مورد زمان پیدایش این سمبل اختلاف نظر وجود دارد، ستاره داوود را برخی سپر حضرت داوود می‌دانند؛ ولی برخی دیگر شکل‌گیری این ستاره را از قرن ۶-۷ میلادی می‌دانند که بر اساس عرفان یهود دارای ارزش‌های متفاوتی است

حضرت داوود در نزد یهود دارای جایگاه والایی بوده و داستان‌های بسیاری از او در کتاب مقدس یهودیان نقل شده است.[۴۱] بسیاری از این داستان‌ها به منابع اسلامی نیز راه پیدا کرده و تحت عنوان اسرائیلیات قرار گرفته[۴۲] که برخی از آن‌ها با مبانی اسلامی سازگار نمی‌باشد

حضرت داوود را بسیار خوش صدا دانسته‌اند.[۳۹] به گونه‌ای که خداوند به هیچ فردی صدایی مانند او نداده و زمانی که داوود کتاب زبور را می‌خواند همه حیوانات به نزدیک او می‌آمدند و به صدای او گوش می‌دادند

آیات و روایات صفات بسیاری را برای حضرت داوود نقل کرده‌اند. براساس قرآن حضرت داوود زبان حیوانات را می‌فهمید[۲۲] و خداوند به او حکومت و حکمت را عطا کرد و آنچه می‌خواست به او تعلیم داد.[۲۳] داوود را فردی دانسته‌اند که بسیار عبادت می‌کرد و در خوف خدا بسیار می‌گریست

«یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَینَ النَّاسِ بِالْحَقِّ؛ ای داوود! ما تو را خلیفه (و نمایندة) خود در زمین قرار دادیم، پس در میان مردم به حق داوری کن

روزی حضرت داوود (علیه‌السلام) در خانه‌اش نشسته بود، جوانی پریشان حال و فقیر نیز در نزد او نشسته بود، این جوان بسیار به محضر داوود (علیه‌السلام) می‌آمد و سکوت طولانی داشت، روزی عزرائیل به حضور داوود (علیه‌السلام) آمد و با نگاه عمیق به آن جوان نگریست، داوود (علیه‌السلام) به عزرائیل گفت: به این جوان می‌نگری؟

عزرائیل: آری، من مأمور شده‌ام تا سرِ هفته روح این جوان را قبض کنم.

دل حضرت داوود (علیه‌السلام) به حال آن جوان سوخت و به او مرحمت نمود و به او گفت: «ای جوان آیا همسر داری»؟ جوان گفت: نه، هنوز ازدواج نکرده‌ام.

داوود (علیه‌السلام) به او فرمود: نزد فلان شخصیت (که از رجال معروف و بزرگ بنی‌اسرائیل بود) برو، و به او بگو داوود (علیه‌السلام) به تو امر می‌کند که دخترت را همسر من گردانی، سپس شب با او ازدواج کن و کنار همسرت باش، و هر چه هزینة زندگی لازم است، از این‌جا بردار و ببر، و پس از هفت روز به این‌جا نزد من بیا.

پیام داوود موجب شد که آن شخصیت دخترش را همسر آن جوان نماید، و آن جوان به دستور حضرت داوود (علیه‌السلام) عمل کرد، و پس از هفت روز نزد داوود (علیه‌السلام) آمد.

داوود (علیه‌السلام) از او پرسید: «ای جوان! این ایام چگونه بر تو گذشت»؟

جوان: بسیار به من خوش گذشت که سابقه نداشت.

داوود (علیه‌السلام): بنشین. او نشست و مجلس طول کشید؛ ولی عزرائیل به سراغ آن جوان نیامد، ‌داوود (علیه‌السلام) به او گفت: برخیز نزد همسرت برو و بعد از هفت روز به این‌جا بیا. جوان رفت و پس از هفت روز نزد داوود (علیه‌السلام) آمد و در محضرش نشست.

باز برای بار سوم به دستور داوود (علیه‌السلام) هفت روز نزد همسرش رفت و سپس نزد داوود (علیه‌السلام) آمد و در محضرش نشست. در این هنگام عزرائیل آمد، داوود (علیه‌السلام) به عزرائیل فرمود: تو بنا بود پس از یک هفته برای قبض روح این جوان به این‌جا بیایی، چرا نیامدی و پس از سه هفته آمدی؟

عزرائیل گفت:

«یا داوُدُ! اِنَّ اللهَ تَعالی رَحِمَهُ بِرَحْمَتِکَ لَهُ فَاَخَّرَ فِی اَجَلِهِ ثَلاثین سَنَة؛ ای داوود! همانا خداوند متعال به خاطر مرحمت تو به این جوان،‌ به او لطف کرد، و مرگش را سی سال به تأخیر انداخت». 

[۴]

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در فارسی بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.