یکشنبه ۲۸ دی ۹۹ | ۰۰:۱۱ ۳۶۸ بازديد

حضرت شُعَیب علیه السلام پیامبرى است که بر مدین مبعوث شد. نام شعیب در قرآن یازده بار آمده است. قوم حضرت شعیب بت پرست بودند و کم فروشی می کردند. او سعی بسیاری برای هدایت قوم خویش نمود اما به جز عده معدودی به او ایمان نیاوردند و سرانجام قوم او به سبب کردارشان به عذاب الهی دچار شدند.
هنگامی که حضرت موسی از مصر فرار کرد، به مدین رفت و به حضور شعیب رسید. شعیب یکی از دختران خود را به ازدواج حضرت موسی در آورد و در مقابل حضرت موسی ده سال برای حضرت شعیب کار کرد.
در نسب آن حضرت اختلاف است: بعضى گفته اند: شعیب فرزند «نوبه» فرزند «مدین» فرزند حضرت ابراهیم علیه السلام است؛ بعضى گفته اند: اسم پدر آن حضرت «نویب» است؛ بعضى گفته اند: شعیب پسر «میکیل» پسر «سیحب» پسر ابراهیم علیه السلام است، و مادر میکیل دختر لوط علیه السلام بود.
بعضى نیز گفته اند: اسم آن حضرت «یثرون» است و فرزند «صیقون» فرزند «عنقا» فرزند «ثابت» فرزند «مدین» فرزند ابراهیم است؛ بعضى گفته اند: از اولاد ابراهیم نبوده است بلکه از اولاد کسى بود که ایمان به ابراهیم علیه السلام آورده بود.[۱]
شعیب علیه السلام از اهل مدین بوده و قوم این پیغمبر یعنى «اهل مدین» بت مى پرستیدند، مردمى برخوردار از نعمت هاى الهى بودند. امنیت و رفاه و ارزانى قیمت ها و فراوانى نعمت داشتند؛ ولى فساد در بینشان شیوع یافت مخصوصا کم فروشى و نقص در ترازو و قپان.
لذا خداى تعالى «شعیب» را به سوى آن ها مبعوث کرد و دستور داد تا مردم را از پرستش بت ها و از فساد در زمین و نقص کیل ها و میزان ها نهى کند و آن جناب مردم را بدان چه مامور شده بود دعوت کرد، اندرزشان داد، انذارشان کرد، بشارتشان داد، و مصایبى که به قوم نوح، قوم هود، قوم صالح و قوم لوط رسیده بود به یادشان آورد، و در احتجاج علیه کارهاى زشتشان و در موعظه و اندرزشان سعى بلیغ کرد اما جز بیشتر شدن طغیان و کفر و فسوق در آنان نتیجه اى نگرفت.
مردم مدین به جز چند نفر به وى ایمان نیاوردند بلکه در عوض شروع به اذیت او و مسخره کردن و تهدیدش نموده، مردم دیگر را از پیروى آن جناب برحذر داشتند، بر سر هر راهى که به جناب شعیب منتهى مى شد مى نشستند و رهگذران را از این که نزد شعیب بروند مى ترساندند و کسانى که به وى ایمان آورده بودند را از راه خدا منع مى کردند و راه خدا را کج و معوج نشان مى دادند و مى خواستند هر چه بیشتر این راه را زننده در نظرها جلوه دهند.
و سپس شروع کردند به تهمت زدن، گاهى او را ساحر خواندند و زمانى کذّابش معرفى کردند و خود آن جناب را تهدید کردند که اگر دست از دعوتت برندارى سنگسارت خواهیم کرد و بار دیگر او و گروندگان به او را تهدید کردند که از شهر بیرونتان مى کنیم مگر این که به کیش بت پرستى ما برگردید.
آنها به این رفتار خود همچنان ادامه دادند تا آن که آن حضرت از ایمان آوردنشان به کلى مایوس گردید و به ناچار رهایشان کرده به حال خودشان واگذار نمود. و در آخر دعا کرد و از خداى تعالى درخواست فتح نموده، عرضه داشت: «رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَیْرُ الْفاتِحِینَ». (سوره اعراف، آیه 89)
به دنبال این دعا خداى تعالى «عذاب یوم الظله» را نازل کرد، روزى که ابر سیاه همه جا را تاریک کرد و بارانى سیل آسا ببارید، اهل مدین آن جناب را مسخره مى کردند که اگر از راستگویانى قطعه اى از طاق آسمان را بر سر ما ساقط کن، پس صیحه آسمان آنها را بگرفت.
در نتیجه در خانه هایشان صبح کردند در حالى که به زانو درآمده و مرده بودند و خداى تعالى شعیب و مؤمنین به وى را نجات داد، پس شعیب پشت به آن قوم مرده کرده، گفت: چقدر در ابلاغ رسالت پروردگارم به شما کوشیدم و چقدر نصیحتتان کردم حالا چگونه مى توانم درباره سرنوشت شوم مردمى کافر اندوهناک باشم.[۶]
داستان موسی و شعیب
حضرت شعیب با موسى بن عمران علیه السلام معاصر بوده است. مطابق با آیات 22 تا 29 سوره قصص هنگامی که موسی علیه السلام از مصر فرار نمود به مدین فرار رفت. در مدین او به دختران حضرت شعیب برخورد نمود که در نزدیکی چاهی گوسفندان خود را نگه داشته بودندو منتظر بودند. موسی به کنار آن دو آمد و گفت: کار شما چیست؟ آنها گفتند: ما منتظریم تا چوپانها همگى، حیوانات خویش را آب دهند و خارج شوند تا بتوانیم گوسفندان خود را سیراب کنیم. پدر ما پیر است و ما مجبوریم خودمان کار کنیم. حضرت موسى علیه السلام که حال آنان را دید با موافقت آن دو گوسفندانشان را سیراب کرد.
دختران شعیب به نزد پدر بازگشتند و جریان را براى او بازگو کردند. آنگاه حضرت شعیب علیه السلام دستور داد که یکی از دخترانش برگردد و حضرت موسى علیه السلام را به حضورش بیاورد تا پاداش کارش را به وى بدهد. حضرت موسى علیه السلام به خانه شعیب آمد و داستان زندگی خود را برای شعیب تعریف نمود شعیب به او اطمینان داد که از دست قوم ظالم نجات پیدا کرده است و او را گرامی داشت و به او پیشنهاد داد که یکی از دخترانش را به ازدواج او در آورد به این شرط که مدت هشت یا ده سال برای شعیب کار کند. موسی پیشنهاد او را پذیرفت و ده سال در مدین و در کنار حضرت شعیب زندگی کرد و پس از آن با خانواده اش از مدین به طرف مصر رهسپار شد.
حضرت شعیب در روایات
-
از امام سجاد علیه السلام نقل شده که فرمودند: اولین کسى که ترازو و پیمانه را بکار برد شعیب نبى علیه السلام بود که آن را با دست خود ساخت و مردم هم به وسیله ترازو معاملات خود را انجام مى دادند، اما به تدریج با وسوسه شیطان شروع به کم فروشى و نقص پیمانه کردند، و وقتى اندرزهاى شعیب را نادیده گرفتند، زلزله اى سرزمین آن ها را فراگرفت و همگى عذاب شدند.[۷]
-
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در حدیثی می فرمایند: حضرت شعیب علیه السلام به واسطه محبت و شوق و دوستى با خدا آن قدر گریست که دو چشم او کور شد، خدا دیده او را بینا فرمود، و همچنین تا سه مرتبه، در مرتبه چهارم وحى الهى رسید که یا شعیب تا کى می گریى و تا چند چنین خواهى بود (و مقصود تو از این گریه چیست؟) اگر گریه تو از خوف جهنم است من تو را از آن ایمن گردانیدم، و اگر از شوق بهشت است آن را به تو عطا و مباح نمودم، عرض کرد: الهى و سیدى تو می دانى گریه من براى ترس از جهنم و شوق بهشت نیست. بلکه دل من به محبت تو بسته شده است و گریه دوستى و محبت است که چشم مرا نابینا کرد، وحى رسید حال که گریه تو از این راهست بزودى پیغمبر و کلیم خود موسى بن عمران را به خدمتکارى تو بفرستم که تا ده سال خدمت (و شبانى) کند.[۸]
- ۰ ۰
- ۰ نظر