دیوان اشعار-حسام الدین-شعر شماره-7

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

دیوان اشعار-حسام الدین-شعر شماره-7

۳۷۳ بازديد


زگهواره برخاست کودکی

گریه کنان چون کودکی

موی سفید داشت آن کودک

گرچه بود پیری زآن کودکی

برده بود نام خود از یاد

برده بود یاد خود از یاد

برده بود یا مرده بود

مرده زتولد دیگری

آمد یاد کند خود را

آینه شکست گوهری

خود برون تاخت زآن

همچون نعره از خود بی خود دیگری

گفت بر خود من کودکم یا پیر

کنون نیست مرا حتی همدمی

برون آمد از خود دید بی خودست

درون خود ساخت جهان دیگری

زجابرخواستو دوان دوان حل شد

در پیرانه عمری که شد در خود بیخبری

پیر یا جوان بود یا کودک سالخورده یا بدو تولد دیگری

پرسید آینه از خود من شکسته ام یا خود دیگری

برون تاخت زکودکی تا جوانی خود دید نمیرزد این عمر بدون همدمی

همدم او بود خدای متعالی که می ارزید بر همه بی عمر بیخبری

گفت چه نسلی هست بعد از من کند شمعی دیگر را روشنی

گفت برون آی از خود تا کنی تو جهان نویی دیگری

برون آیند فرزندان دیگری که نماند خاموشی زآن بیخبری

نهال سنگ قبر نیست جای ملال که باشد کنارش خوشه یاسمنی

گل نیلوفرانه گل قاصدکی که میبرد شعر مرا در پی بیخبری

ای کوشنده کوشش ها ای مشعل عشق شو چون دگری

شعله درونت آتش سوزاند درون دیگری

تا نور گردد درون همدیگر شعله پرچم صلح دگری

گفتا من جوان شده ام ای پیری اگر جوانی زخامی تا پیری گردد همسفری

کودک نبود روحم اما درون کودک درونم بود هنوز دلتنگی بی آلایش زدوران سپری

گردون بچرخد لیلو نهار آمدو رفت

نماند آنکه نبرد دانش زدانشی دگری یا فروزاند شعله دانش دگری

--------------------------

حسام الدین شفیعیان

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در فارسی بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.