یکشنبه ۱۴ دی ۹۹ | ۲۰:۲۴ ۳۸۴ بازديد

شبی دزدی را بدیدم که مالم میبرد
زآن مال کمالم میبرد
گفتم چه میبری ای دزد
گفت حاصل بقایت ای دزد؟!
گفتم رهزن کیستی تو!
گفت شیطان ابلیس ای دزد!
گفتم چه میبری از اینجا
گفت کبرو غرورو تکبر میبرم ای انسان
گفتم آدمی چو کبر بگرفت دزد آن شیطانست
خود شکنی چو برگرفت دیو ویرانست
چه میبرد هیچ جز آه ناله بلند
که شیطان دشمن آدمی از بدو حیرانست
حیران مشو ای عشق آدمی قصه ی سرگردانست
دریا و قایقی هست امن نجات آن توکل انسانی بر خداهست
پشت سرت ویران یا آبادی
پیش روی بهشت یا جهنم زندانست
زندان قفس شیطان خود شکنی از آن بیرون
وسوسه شیطانی آن هست که تکبر کنی بر خود
تبری بردار از تفکرت بزن ریشه شیطان را
درونت سبز گردد جان اگر خدای کند در آن جای
مشو لبخند شیطانی بشو لبخند انسانی
بشو آنچنان که خدا گفت احسنو الخالقین بر انسانی
دشمن دیرینه آدم وسوسه اول آنست آن
دوم نمودار دیو پلید شیطان بر آن جن رانده شده
کن تبر بر آن کن زفکرت درباز
دری سوی حق تعالی باز
اگر ابلیس بر جسمت شد خانه ساز ویرانی
خانه اش را ویران کن تا شوی فاتح میدانی
روح تو جای خوبی هست
ریشه بدی کن ویرانی
ساختن خود سازی از خود ساز تا شوی دیگر بر آن سازی
نومیدی در بزرگ غفلت هست
در امیدواری گشودن هنری بس امیدواری
اگر فتادی میفت بیشتر که خدا هست چه هنگام خواب یا بیداری
---------------------
حسام الدین شفیعیان
- ۰ ۰
- ۰ نظر